فرهنگ عمید

<hr> مترادف لاده : ابله، احمق، کانا، کودن، ماده سگ، لاس، لاج

مترادف لاده : ابله، احمق، کانا، کودن، ماده سگ، لاس، لاج

لاده

لادگر

لارنژیت

<hr> مترادف لارو : کرم

لارو

<hr> مترادف لازم : بایست، بایسته، دربایست، ضرور، ضروری، فرض، ملزم، واجب <hr> برابر پارسی : بایسته، بایا، دربایست، نیاز، نیازین

مترادف لازم : بایست، بایسته، دربایست، ضرور، ضروری، فرض، ملزم، واجب برابر پارسی : بایسته، بایا، دربایست، نیاز، نیازین

لازم

<hr> برابر پارسی : ناگزیر، بایسته انجام، پایکرد

برابر پارسی : ناگزیر، بایسته انجام، پایکرد

لازم الاجرا

لازم الاضافه

<hr> مترادف لازمه : بایسته، مستلزم، مقرون، ملازم، همراه، مقتضی

مترادف لازمه : بایسته، مستلزم، مقرون، ملازم، همراه، مقتضی

لازمه

<hr> مترادف لاس : لاج، ماچه، ماده سگ، ماده، ملاعبه، ابریشم خام، قژ، کژ

مترادف لاس : لاج، ماچه، ماده سگ، ماده، ملاعبه، ابریشم خام، قژ، کژ

لاس

<hr> برابر پارسی : رویی

لاستیک

لاسکوی

لاسگر

لاسگری

<hr> مترادف لاسیدن : عشقبازی، لاس زدن، ملاعبه

مترادف لاسیدن : عشقبازی، لاس زدن، ملاعبه

لاسیدن

لاسیما

<hr> مترادف لاش : جسد، جنازه، نعش، جیفه، لاشه، لش، مرده، کالبد، اندک، قلیل، ناچیز، بی اعتبار، بی مقدار، پست، دنی، فرومایه، تاراج، چپاول، غارت، یغما

مترادف لاش : جسد، جنازه، نعش، جیفه، لاشه، لش، مرده، کالبد، اندک، قلیل، ناچیز، بی اعتبار، بی مقدار، پست، دنی، فرومایه، تاراج، چپاول، غارت، یغما

لاش

لاش برگ

لاشبرگ

<hr> مترادف لاشخور : رخمه، کرکس، لاشه خوار، مرده خوار، مفتخور

مترادف لاشخور : رخمه، کرکس، لاشه خوار، مرده خوار، مفتخور

لاشخور

<hr> مترادف لاشه : جسد، میت، نعش، جیفه، لاش، مرده، مردار، اندام، تن، کالبد

مترادف لاشه : جسد، میت، نعش، جیفه، لاش، مرده، مردار، اندام، تن، کالبد

لاشه

لاشی

لاصق

<hr> مترادف لاطائل : بی سود، بی فایده، بیهوده، مهمل، ناسودمند

مترادف لاطائل : بی سود، بی فایده، بیهوده، مهمل، ناسودمند

لاطائل

لاعب

<hr> مترادف لاعلاج : لاجرم، مجبور، ناچار، ناگزیر <hr> برابر پارسی : بی درمان

مترادف لاعلاج : لاجرم، مجبور، ناچار، ناگزیر برابر پارسی : بی درمان

لاعلاج

لاعن شعور

<hr> مترادف لاغ : شوخی، ظرافت، مطایبه، هرز، هزل، سرور، شادی، نشاط، تزویر، حیله، فریب، فسوس، مکر، بافه، دسته

مترادف لاغ : شوخی، ظرافت، مطایبه، هرز، هزل، سرور، شادی، نشاط، تزویر، حیله، فریب، فسوس، مکر، بافه، دسته

لاغ

<hr> مترادف لاغر : باریک، ضعیف، غث، کم جثه، منهوک، نازک، نحیف، نزار <hr> متضاد لاغر : چاق، سمین، فربه <hr> برابر پارسی : نزار

مترادف لاغر : باریک، ضعیف، غث، کم جثه، منهوک، نازک، نحیف، نزار متضاد لاغر : چاق، سمین، فربه برابر پارسی : نزار

لاغر

لاغراندام

لاغرمیان

لاغیه

<hr> مترادف لاف : ادعا، تفاخر، چاخان، خودستایی، دعوی، رجز، گزافه گویی، مبالغه گویی، هرزه درایی

مترادف لاف : ادعا، تفاخر، چاخان، خودستایی، دعوی، رجز، گزافه گویی، مبالغه گویی، هرزه درایی

لاف

<hr> مترادف لاف زن : پراکنده گو، چاخان، خودستا، خویشتن ستا، صلف، گزافه گو، لاف پیما، مدعی، هرزه درا

مترادف لاف زن : پراکنده گو، چاخان، خودستا، خویشتن ستا، صلف، گزافه گو، لاف پیما، مدعی، هرزه درا

لاف زن

لافنده

لافیدن

<hr> مترادف لاقید : بی اعتنا، بی بندوبار، بی غم، بی قید، بی مبالات، تن آسا، غافل، لاابالی <hr> متضاد لاقید : منضبط <hr> برابر پارسی : بی بند و بار، ولنگار

مترادف لاقید : بی اعتنا، بی بندوبار، بی غم، بی قید، بی مبالات، تن آسا، غافل، لاابالی متضاد لاقید : منضبط برابر پارسی : بی بند و بار، ولنگار

لاقید

<hr> مترادف لاقیدی : بطالت، بی اعتنایی، بی خیالی، بی غمی، تن آسایی، لاابالیگری <hr> متضاد لاقیدی : انضباط

مترادف لاقیدی : بطالت، بی اعتنایی، بی خیالی، بی غمی، تن آسایی، لاابالیگری متضاد لاقیدی : انضباط

لاقیدی

<hr> مترادف لال : ابکم، اصم، الکن، بی زبان، گنگ، احمر، سرخ، لعل <hr> متضاد لال : گویا

مترادف لال : ابکم، اصم، الکن، بی زبان، گنگ، احمر، سرخ، لعل متضاد لال : گویا

لال

<hr> مترادف لالا : بنده، خدمتکار، غلام، لله، مربی، ماما، خفتن، خواب، درخشان، درخشنده

مترادف لالا : بنده، خدمتکار، غلام، لله، مربی، ماما، خفتن، خواب، درخشان، درخشنده

لالا

لالایی

لالس

لالستان

لالنگ

<hr> مترادف لاله : آلاله، شقایق، احمر، سرخ

مترادف لاله : آلاله، شقایق، احمر، سرخ

لاله

لاله جبین

لاله رخ

<hr> مترادف لاله زار : باغ، چمنزار، گلزار، گلستان، گلشن

مترادف لاله زار : باغ، چمنزار، گلزار، گلستان، گلشن

واژه های حرف "ل" - فرهنگ عمید