صفحه اصلی
اصطلاحات
واژه های حرف "ف" - اصطلاحات
فاب
فاتحه اش خوانده است
فاتحه برای کسی یا چیزی نخواندن
فاتحه ی کسی یا چیزی را خواندن
فاره چون بلند شود سرنگون گردد
فال بد زدن
فتح باب کردن
فتح خیبر کردن
فتیله را از گوش در اوردن
فتیله ی یا پنبه ی چیزی را از گوش خود بیرون کردن یا اوردن
فحش خورش خوبه
فحش را به کسی کشیدن
فحش چارواداری یا اب نکشیده یا اب دار
فر خوردن
فر دادن
فراجناحی
فراخ
فراموشی هم نعمتی است
فروغ فرخزاد
فضانورد
فضول را بردند جهنم گفت هیزمش تره
فطیر
فلفل سبز
فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه
فلنگ را بستن
فنچ
فهمیدی شوخی نفهمیدی جدی
فوت کوزه گری
فک زدن
فک کسی به زمین خوردن
فکر نان باش که خربزه اب است
فکر کرده علی اباد هم شهری است
فیل هوا کردن
فیل و فنجان
فیلش یاد هندوستان کرده
فیهاخالدون چیزی یا کسی