ماتریس زبرقطری یکه

ماتریس صفر

ماتریس متقارن

ماتریس مجاورت

ماتریس نامتقارن

ماتریس همانی

ماتریس همبستگی

ماتریس همراه

ماتریس وردایی ـ هم وردایی

ماتریس وقوع

ماتریس پادمتقارن

ماتریس پوچ توان

ماتریس یکانی

ماتسو یاما

ماتع

ماتقدم

<hr> مترادف ماتم : پرسه، سوگ، عزا، مصیبت، سوگواری، عزاداری، نوحه گری ، اندوه، غم، غصه، حزن <hr> متضاد ماتم : عیش، سرور، عروسی، شادی <hr> برابر پارسی : سوگ، سوک، سوگواری، اندوه

مترادف ماتم : پرسه، سوگ، عزا، مصیبت، سوگواری، عزاداری، نوحه گری ، اندوه، غم، غصه، حزن متضاد ماتم : عیش، سرور، عروسی، شادی برابر پارسی : سوگ، سوک، سوگواری، اندوه

ماتم

ماتم اوردن

ماتم دار

<hr> مترادف ماتم داری : پرسه، تعزیه، سوگواری، عزاداری

مترادف ماتم داری : پرسه، تعزیه، سوگواری، عزاداری

ماتم داری

<hr> مترادف ماتم داشتن : سوگواربودن، عزادار بودن، عزاداری کردن، سوگواری کردن

مترادف ماتم داشتن : سوگواربودن، عزادار بودن، عزاداری کردن، سوگواری کردن

ماتم داشتن

<hr> مترادف ماتم دیده : ماتم زده، عزادار، مصیبت رسیده، سوگوار، ماتمی

مترادف ماتم دیده : ماتم زده، عزادار، مصیبت رسیده، سوگوار، ماتمی

ماتم دیده

ماتم رسیده

<hr> مترادف ماتم زا : غم افزا، غم فزا، اندوه زا، غم انگیزه، مصیبت زا، ماتم افزا

مترادف ماتم زا : غم افزا، غم فزا، اندوه زا، غم انگیزه، مصیبت زا، ماتم افزا

ماتم زا

<hr> مترادف ماتم زده : تعزیت دار، داغدار، سوگوار، عزادار، ماتم دار، ماتمی، مصیبت دیده، مصیبت زده، مصیبت رسیده، اندوهگین، غمگین، محزون <hr> برابر پارسی : سوگوار، سوگ زده، اندوهگین، داغدیده

مترادف ماتم زده : تعزیت دار، داغدار، سوگوار، عزادار، ماتم دار، ماتمی، مصیبت دیده، مصیبت زده، مصیبت رسیده، اندوهگین، غمگین، محزون برابر پارسی : سوگوار، سوگ زده، اندوهگین، داغدیده

ماتم زده

ماتم زدگانه

<hr> مترادف ماتم زدگی : تعزیت داری، عزاداری، مصیبت دیدگی، ماتم دیدگی

مترادف ماتم زدگی : تعزیت داری، عزاداری، مصیبت دیدگی، ماتم دیدگی

ماتم زدگی

ماتم ساختن

<hr> مترادف ماتم پرسی : پرسه، تعزیت، سوگواری

مترادف ماتم پرسی : پرسه، تعزیت، سوگواری

ماتم پرسی

ماتم کنان

<hr> مترادف ماتم گرفتن : عزاگرفتن، به سوگ نشستن، سوگوار بودن، پرسه نشینی کردن، غصه خوردن، محزون بودن، غمگین بودن <hr> برابر پارسی : سوگ گرفتن، اندوهگین

مترادف ماتم گرفتن : عزاگرفتن، به سوگ نشستن، سوگوار بودن، پرسه نشینی کردن، غصه خوردن، محزون بودن، غمگین بودن برابر پارسی : سوگ گرفتن، اندوهگین

ماتم گرفتن

<hr> مترادف ماتمکده : عزاخانه، غمکده، ماتم سرا، محنت سرا

مترادف ماتمکده : عزاخانه، غمکده، ماتم سرا، محنت سرا

واژه های حرف "م" - فرهنگ فارسی