عربی به فارسی

<hr> برابر پارسی : گشاده، فراخ

برابر پارسی : گشاده، فراخ

فتق

فتوه

فتی

<hr> برابر پارسی : پَرزه، بشک، پرزه

برابر پارسی : پَرزه، بشک، پرزه

فتیله

<hr> مترادف فجر : بامداد، پگاه، سپیده دم، سحر، صباح، صبح، طلوع، غدا، غدات، فلق <hr> برابر پارسی : سپیده دم، بامداد، روشنی پگاه

مترادف فجر : بامداد، پگاه، سپیده دم، سحر، صباح، صبح، طلوع، غدا، غدات، فلق برابر پارسی : سپیده دم، بامداد، روشنی پگاه

فجر

فجل

فجوه

<hr> مترادف فحص : تفتیش، جست وجو، کاوش، وارسی

مترادف فحص : تفتیش، جست وجو، کاوش، وارسی

فحص

فحص النظر

فحص عدلی

فحم

فحوی

فحیح

فخاخ

فخاریات

فخامه

فخری

فخم

فخور

<hr> مترادف فدایی : برخی، جان نثار، فدوی، قربانی، عاشق <hr> برابر پارسی : جانباز، جانسپار، پیشمرگ، ازخودگذشته

مترادف فدایی : برخی، جان نثار، فدوی، قربانی، عاشق برابر پارسی : جانباز، جانسپار، پیشمرگ، ازخودگذشته

فدایی

<hr> مترادف فدیه : جانبها، سربها، قربانی

مترادف فدیه : جانبها، سربها، قربانی

فدیه

فراء

<hr> مترادف فراش : بستر، خدمتکار، رختخواب، فرش | پیشخدمت، پیشکار، خدمتگزار، مستخدم، ملازم، نوکر، فرش باف، پیک، نامه رسان <hr> برابر پارسی : رفتگر، جاروکش

مترادف فراش : بستر، خدمتکار، رختخواب، فرش | پیشخدمت، پیشکار، خدمتگزار، مستخدم، ملازم، نوکر، فرش باف، پیک، نامه رسان برابر پارسی : رفتگر، جاروکش

فراش

فراشه

<hr> مترادف فراغ : آسانی، آسایش، آسودگی، استراحت، راحت، خلاص، رهایی، نجات، اتمام <hr> برابر پارسی : آسایش، آسودگی، رامش

مترادف فراغ : آسانی، آسایش، آسودگی، استراحت، راحت، خلاص، رهایی، نجات، اتمام برابر پارسی : آسایش، آسودگی، رامش

فراغ

فرجار

<hr> مترادف فرح : ابتهاج، انبساط، بهجت، سرور، شادی، شادمانی، مسرت، نشاط <hr> متضاد فرح : غم <hr> برابر پارسی : شادی، شادمانی، خشنودی، خرسندی، دلشادی، سرشادی

مترادف فرح : ابتهاج، انبساط، بهجت، سرور، شادی، شادمانی، مسرت، نشاط متضاد فرح : غم برابر پارسی : شادی، شادمانی، خشنودی، خرسندی، دلشادی، سرشادی

فرح

فرحان

<hr> مترادف فرخ : خجسته، خوش یوم، سعد، فرخنده، مبارک، میمون، همایون، تابان، درخشان، رخشنده، زیبا، مفخم <hr> متضاد فرخ : مشئوم

مترادف فرخ : خجسته، خوش یوم، سعد، فرخنده، مبارک، میمون، همایون، تابان، درخشان، رخشنده، زیبا، مفخم متضاد فرخ : مشئوم

فرخ

<hr> مترادف فرد : تک، تنها، مفرد، واحد، جدا، دیار، شخص، کس، نفر، بی مانند، بی نظیر، وحید، یکتا، یگانه، طاق، عزب، مجرد، منفرد <hr> متضاد فرد : جفت <hr> برابر پارسی : تن، تک، یگانه، بی همتا، بی مانند، تنها

مترادف فرد : تک، تنها، مفرد، واحد، جدا، دیار، شخص، کس، نفر، بی مانند، بی نظیر، وحید، یکتا، یگانه، طاق، عزب، مجرد، منفرد متضاد فرد : جفت برابر پارسی : تن، تک، یگانه، بی همتا، بی مانند، تنها

فرد

فردیه

<hr> مترادف فرس : ادهم، اسب، باره، توسن، سمند <hr> برابر پارسی : پارسی

مترادف فرس : ادهم، اسب، باره، توسن، سمند برابر پارسی : پارسی

فرس

فرس النهر

فرسی

فرشاه

فرشاه الاسنان

فرشاه الشعر

فرصه

<hr> مترادف فرض : ضروری، لازم، مهم، انگاره، انگار، پنداشت، پندار، تصور، خیال، فکر، گمان، وهم، تخمین، حدس، سنت، واجب <hr> برابر پارسی : انگاشت، انگار، گمان، پنداشت، انگاره

مترادف فرض : ضروری، لازم، مهم، انگاره، انگار، پنداشت، پندار، تصور، خیال، فکر، گمان، وهم، تخمین، حدس، سنت، واجب برابر پارسی : انگاشت، انگار، گمان، پنداشت، انگاره

فرض

<hr> مترادف فرضیه : تئوری، نظریه، انگاره، حدس <hr> برابر پارسی : ( فرضیة ) انگاره | انگاره، پنداره، گمانه

مترادف فرضیه : تئوری، نظریه، انگاره، حدس برابر پارسی : ( فرضیة ) انگاره | انگاره، پنداره، گمانه

فرضیه

<hr> مترادف فرع : شاخه، شعبه، تنزیل، ربح، سود، نزول، اثر، محصول، نتیجه <hr> متضاد فرع : اصل <hr> برابر پارسی : شاخه، سود پول، بهره وام

مترادف فرع : شاخه، شعبه، تنزیل، ربح، سود، نزول، اثر، محصول، نتیجه متضاد فرع : اصل برابر پارسی : شاخه، سود پول، بهره وام

فرع

<hr> مترادف فرق : تارک، هباک، چکاد، راس، سر، کله، اختلاف، امتیاز، تباین، تفاوت، تمایز، توفیر، قله، نوک <hr> برابر پارسی : ناهمسان، ناهمگنی، ناهمسویی، میان، تارک، ناهمتایی، ناهمسانی، ناهماهنگی، بالا

مترادف فرق : تارک، هباک، چکاد، راس، سر، کله، اختلاف، امتیاز، تباین، تفاوت، تمایز، توفیر، قله، نوک برابر پارسی : ناهمسان، ناهمگنی، ناهمسویی، میان، تارک، ناهمتایی، ناهمسانی، ناهماهنگی، بالا

فرق

فرق دقیق

فرقاطه

<hr> مترادف فرقه : جماعت، جمع، جمعیت، حزب، دسته، صنف، طایفه، طبقه، فریق، گروه <hr> برابر پارسی : گروه، دسته، تیره، رسته

مترادف فرقه : جماعت، جمع، جمعیت، حزب، دسته، صنف، طایفه، طبقه، فریق، گروه برابر پارسی : گروه، دسته، تیره، رسته

واژه های حرف "ف" - عربی به فارسی