ward off an attack

ward up

<hr> (به ویژه کلید یا سوراخ قفل) دندانه دار

(به ویژه کلید یا سوراخ قفل) دندانه دار

warded

wardeh

<hr> معنی : سرپرست، رئیس، ناظر، متصدی، نگهبان، بازرس، قراول، زوار، والی <hr> معانی دیگر : ولی، -بان، (انگلیس) عضو هیئت امنا، رییس مدرسه، رئیس دانشکده، (قدیمی) دروازه بان، دیده بان، رجوع شود به: churchwarden، نوعی گلابی زمستانی (که در پخت و پز کاربرد دارد)

معنی : سرپرست، رئیس، ناظر، متصدی، نگهبان، بازرس، قراول، زوار، والی معانی دیگر : ولی، -بان، (انگلیس) عضو هیئت امنا، رییس مدرسه، رئیس دانشکده، (قدیمی) دروازه بان، دیده بان، رجوع شود به: churchwarden، نوعی گلابی زمستانی (که در پخت و پز کاربرد دارد)

warden

wardens

warding

wardogs

<hr> معنی : اشکاف، قفسه، جا رختی، موجودی لباس <hr> معانی دیگر : (کلیه ی لباس های یک شخص - جامه های فصل یا جامه هایی برای هدف بخصوص) رخت و لباس، جامه ها، پوشاک، کمد، پستو (که در آن لباس می آویزند)، رختگاه، (به ویژه در تئاتر) اتاق جامه ها، رخت انبار، (تئاتر) مجموعه ی لباس ها، خزانه ی رخت

معنی : اشکاف، قفسه، جا رختی، موجودی لباس معانی دیگر : (کلیه ی لباس های یک شخص - جامه های فصل یا جامه هایی برای هدف بخصوص) رخت و لباس، جامه ها، پوشاک، کمد، پستو (که در آن لباس می آویزند)، رختگاه، (به ویژه در تئاتر) اتاق جامه ها، رخت انبار، (تئاتر) مجموعه ی لباس ها، خزانه ی رخت

wardrobe

wardrope

<hr> معنی : جنس، اجناس، کالای فروشی، متاع، کالا، اگاه، حذر کردن <hr> معانی دیگر : (معمولا جمع) کالا (به ویژه در مغازه)، جنس (اجناس)، فرآورده، محصول، افزار، ابزار، وسیله، (معمولا در ترکیب) - آلات، ظروف سفال، سفالینه، خدمت (خدمات)، اثر (آثار) ادبی یا هنری، (انگلیس) سیب زمینی درشت، پارچه، منسوج، (به ویژه شکار) پاییدن (و احتراز کردن)، مواظب بودن (برای اجتناب یا تعقیب)، (قدیمی)، رجوع شود به: aware، باخبر، مطلع، هشیار، گوش بزنگ، محتاط، دور نگر، با پروا، (اسکاتلند و شمال انگلیس) هدر دادن، حرام کردن، پرهیز کردن از

معنی : جنس، اجناس، کالای فروشی، متاع، کالا، اگاه، حذر کردن معانی دیگر : (معمولا جمع) کالا (به ویژه در مغازه)، جنس (اجناس)، فرآورده، محصول، افزار، ابزار، وسیله، (معمولا در ترکیب) - آلات، ظروف سفال، سفالینه، خدمت (خدمات)، اثر (آثار) ادبی یا هنری، (انگلیس) سیب زمینی درشت، پارچه، منسوج، (به ویژه شکار) پ

ware

ware fare

ware house storage

<hr> معنی : مخزن، انبار کالا، انبار گمرک، مکان انباره، بارخانه، انبار کردن <hr> معانی دیگر : (کالا و فرآورده) انبار، نهندره، کالاسرای، (انگلیس) فروشگاه بزرگ، فروشگاه عمده فروشی، تیمچه، در کالاسرای گذاشتن

معنی : مخزن، انبار کالا، انبار گمرک، مکان انباره، بارخانه، انبار کردن معانی دیگر : (کالا و فرآورده) انبار، نهندره، کالاسرای، (انگلیس) فروشگاه بزرگ، فروشگاه عمده فروشی، تیمچه، در کالاسرای گذاشتن

warehouse

warehouse entry

warehouse sale

warehouse stocker

warehouse store

warehouse warrant

warehoused

warehousing

wareness

warent

warer content

wares

warface

<hr> معنی : نزاع، جنگ، محاربه، زد و خورد، جنگاوری <hr> معانی دیگر : جنگ پردازی، مبارزه، پیکار، ستیز

معنی : نزاع، جنگ، محاربه، زد و خورد، جنگاوری معانی دیگر : جنگ پردازی، مبارزه، پیکار، ستیز

warfare

warfighting

warhammer

<hr> معنی : از روی احتیاط، با احتیاط، محتاطانه <hr> معانی دیگر : با دقت، با هشیاری، wariness از روی احتیاط، احتیاط کار

معنی : از روی احتیاط، با احتیاط، محتاطانه معانی دیگر : با دقت، با هشیاری، wariness از روی احتیاط، احتیاط کار

warily

<hr> معنی : از روی احتیاط، احتیاط کاری <hr> معانی دیگر : احتیاط، دقت، هشیاری، warily از روی احتیاط، محتاطانه، احتیاط کار، بااحتیاط

معنی : از روی احتیاط، احتیاط کاری معانی دیگر : احتیاط، دقت، هشیاری، warily از روی احتیاط، محتاطانه، احتیاط کار، بااحتیاط

wariness

waring

warkinj

<hr> معنی : ستیزه جو، ستیز گر، جنگی، جنگ دوست، رزمجو، امادهجنگ <hr> معانی دیگر : ستیزه جوی، پیکارگرای، پیکارپرست، جنگ طلبانه، ستیزگرانه، رزمی

معنی : ستیزه جو، ستیز گر، جنگی، جنگ دوست، رزمجو، امادهجنگ معانی دیگر : ستیزه جوی، پیکارگرای، پیکارپرست، جنگ طلبانه، ستیزگرانه، رزمی

warlike

warling

warll

<hr> معنی : خیلتاش، جنگ سالار، افسر عالی رتبه ارتش، فرمانده ارتشی <hr> معانی دیگر : سردار، سپهسالار، فرمانروا

معنی : خیلتاش، جنگ سالار، افسر عالی رتبه ارتش، فرمانده ارتشی معانی دیگر : سردار، سپهسالار، فرمانروا

warlord

warlord alone

<hr> معنی : گرم، صمیمی، غیور، با حرارت، گرم کردن، گرم شدن <hr> معانی دیگر : گرم (در مقایسه با: داغ hot)، مهرآمیز، محبت آمیز، صمیمانه، آتشی مزاج، زودخشم، بد خلق، با گرمی، به طور گرم، گرم کردن یا شدن، (با: to یا toward) مهربان شدن، مهرورزیدن، محبت کردن، همدردی کردن، ملاطفت کردن، قوت قلب دادن، امیدوار کردن، اشتیاق نشان دادن، شور نشان دادن، پرهیجان، هیجان انگیز، پر حرارت، پر جنب و جوش، شورانگیز، پر شور، عاشقانه، شهوت انگیز، شهوتران، (رنگ) دارای سایه رنگ زرد یا نارنجی یا قرمز، چشم نواز، مطبوع، شاد، (بو و غیره) تند، تازه بجا گذاشته، گرمسازی، گرمی، خونگرم

معنی : گرم، صمیمی، غیور، با حرارت، گرم کردن، گرم شدن معانی دیگر : گرم (در مقایسه با: داغ hot)، مهرآمیز، محبت آمیز، صمیمانه، آتشی مزاج، زودخشم، بد خلق، با گرمی، به طور گرم، گرم کردن یا شدن، (با: to یا toward) مهربان شدن، مهرورزیدن، محبت کردن، همدردی کردن، ملاطفت کردن، قوت قلب دادن، امیدوار کردن، اشتی

warm

warm advection

warm as toast

<hr> bloodedness warm خونگرم، با روح، خونگرمی، مهربانی، (جانور) خونگرم، (آدم) خونگرم، مهربان، پر عاطفه، زودجوش

bloodedness warm خونگرم، با روح، خونگرمی، مهربانی، (جانور) خونگرم، (آدم) خونگرم، مهربان، پر عاطفه، زودجوش

واژه های حرف "w" - پیشنهاد کاربران