<hr> مترادف ضابط : بایگان، پاسبان، پلیس، شحنه، شرطه، محصل، ممیز، مباشر، حاکم، والی <hr> برابر پارسی : کاردار، نگاهدارنده، نگهبان

مترادف ضابط : بایگان، پاسبان، پلیس، شحنه، شرطه، محصل، ممیز، مباشر، حاکم، والی برابر پارسی : کاردار، نگاهدارنده، نگهبان

ضابط

<hr> مترادف ضابطه : دستور، قاعده، قانون، معیار، هنجار <hr> متضاد ضابطه : رابطه <hr> برابر پارسی : رویه، روش، روال

مترادف ضابطه : دستور، قاعده، قانون، معیار، هنجار متضاد ضابطه : رابطه برابر پارسی : رویه، روش، روال

ضابطه

<hr> مترادف ضامن : پایندان، پذرفتار، کفیل، متعهد <hr> برابر پارسی : پایندان، پشتیبان

مترادف ضامن : پایندان، پذرفتار، کفیل، متعهد برابر پارسی : پایندان، پشتیبان

ضامن

ضامن سپردن

ضامن و متعهد

ضامن کردن

<hr> مترادف ضایع : باطل، بی فایده، بیهوده، سقط، تباه، تلف، خراب، فاسد، مخروب، نفله، هدر، هرز <hr> متضاد ضایع : آباد <hr> برابر پارسی : تباه، پوساندن، ویران، فرسودگی، نفله

مترادف ضایع : باطل، بی فایده، بیهوده، سقط، تباه، تلف، خراب، فاسد، مخروب، نفله، هدر، هرز متضاد ضایع : آباد برابر پارسی : تباه، پوساندن، ویران، فرسودگی، نفله

ضایع

<hr> برابر پارسی : نابود شدن، کنف شدن، از میان رفتن

برابر پارسی : نابود شدن، کنف شدن، از میان رفتن

ضایع شدن

<hr> برابر پارسی : پوساندن، تباه کردن، ویران کردن

برابر پارسی : پوساندن، تباه کردن، ویران کردن

ضایع کردن

<hr> برابر پارسی : پسمان ها

ضایعات

<hr> مترادف ضبط : تصرف، توقیف، آرشیو، بایگانی، ثبت، درج، مندرج، حبس، حفظ، نگهداری <hr> برابر پارسی : از آن خود، گرفتن، آوا گیری، سدا برداری، بایگانی

مترادف ضبط : تصرف، توقیف، آرشیو، بایگانی، ثبت، درج، مندرج، حبس، حفظ، نگهداری برابر پارسی : از آن خود، گرفتن، آوا گیری، سدا برداری، بایگانی

ضبط

ضبط اسناد و اوراق بایگانی

ضبط شده

ضبط کرد

<hr> برابر پارسی : گرفتن

ضبط کردن

ضبطکردن

<hr> مترادف ضجه : زاری، زوزه، شیون، غوغا، فریاد، فغان، ناله، ندبه <hr> برابر پارسی : شیون، ناله، مویه، زاری، فغان

مترادف ضجه : زاری، زوزه، شیون، غوغا، فریاد، فغان، ناله، ندبه برابر پارسی : شیون، ناله، مویه، زاری، فغان

ضجه

ضجه و زاری کردن

<hr> مترادف ضخامت : درشتی، ستبرا، ستبری، قطر، کلفتی، چاقی، فربهی <hr> برابر پارسی : کلفتی، ستبری، فربهی

مترادف ضخامت : درشتی، ستبرا، ستبری، قطر، کلفتی، چاقی، فربهی برابر پارسی : کلفتی، ستبری، فربهی

ضخامت

<hr> مترادف ضخیم : تناور، خشن، درشت، دفزک، زبر، ستبر، قطور، کلفت، گند <hr> متضاد ضخیم : باریک، لطیف <hr> برابر پارسی : کلفت، پیکر، ستبر

مترادف ضخیم : تناور، خشن، درشت، دفزک، زبر، ستبر، قطور، کلفت، گند متضاد ضخیم : باریک، لطیف برابر پارسی : کلفت، پیکر، ستبر

ضخیم

ضخیم کردن

<hr> مترادف ضد : خلاف، عکس، مباین، مخالف، مغایر، نقیض، وارونه، ناجور، ناسازگار، خصم، دشمن، عدو <hr> متضاد ضد : موافق <hr> برابر پارسی : پاد، ناساز، ناسازگار، ناهمسو

مترادف ضد : خلاف، عکس، مباین، مخالف، مغایر، نقیض، وارونه، ناجور، ناسازگار، خصم، دشمن، عدو متضاد ضد : موافق برابر پارسی : پاد، ناساز، ناسازگار، ناهمسو

ضد

ضد اب

ضد اتش

ضد اسید معده

ضد اطلاعات

ضد باکتری

ضد تانک

ضد زنگ

<hr> برابر پارسی : پاد زهر، نوشدارو

برابر پارسی : پاد زهر، نوشدارو

ضد سم

ضد صدا

<hr> مترادف ضد عفونی : ایمن سازی، عفونت زدایی، گندزدایی، میکرب زدایی <hr> برابر پارسی : گندزدوده، گندزدایی | گندزدایی، پَلَشت بری

مترادف ضد عفونی : ایمن سازی، عفونت زدایی، گندزدایی، میکرب زدایی برابر پارسی : گندزدوده، گندزدایی | گندزدایی، پَلَشت بری

ضد عفونی

ضد عفونی برای عمل جراحی

<hr> برابر پارسی : گندزدایی

ضد عفونی کردن

<hr> برابر پارسی : ناجور، ناسازگار، ناهمتا | ناسازگار

برابر پارسی : ناجور، ناسازگار، ناهمتا | ناسازگار

ضد و نقیض

ضد ونقیض

ضد یبوست

ضد یخ

ضدباران کردن

ضدعفونی

ضدعفونی شده

ضدّ اطلاعات

<hr> مترادف ضدیت : اختلاف، تضاد، تناقض، مباینت، مخالفت، مغایرت، خصومت، دشمنی، عناد، معاندت، ناسازگاری، نقاضت <hr> متضاد ضدیت : موافقت، مرافقت <hr> برابر پارسی : ناسازگاری، دشمنی

مترادف ضدیت : اختلاف، تضاد، تناقض، مباینت، مخالفت، مغایرت، خصومت، دشمنی، عناد، معاندت، ناسازگاری، نقاضت متضاد ضدیت : موافقت، مرافقت برابر پارسی : ناسازگاری، دشمنی

ضدیت

ضدیت کردن

<hr> مترادف ضرابخانه : دارالضرب <hr> برابر پارسی : زرآب خانه، درم سرای، میخکده

مترادف ضرابخانه : دارالضرب برابر پارسی : زرآب خانه، درم سرای، میخکده

ضرابخانه

<hr> مترادف ضرب : زدن، شکنجه، ضربت، کوب، کوفتن، جرح، زخم، تنبک، تالی، شبیه، مانند، مثل، همتا، صنف، قسم، گونه، نوع، چوله، عجز، قرینه <hr> برابر پارسی : زدن، کوبه، کوفتن، دنبک، کوب

مترادف ضرب : زدن، شکنجه، ضربت، کوب، کوفتن، جرح، زخم، تنبک، تالی، شبیه، مانند، مثل، همتا، صنف، قسم، گونه، نوع، چوله، عجز، قرینه برابر پارسی : زدن، کوبه، کوفتن، دنبک، کوب

واژه های حرف "ض" - فارسی به عربی