ه درباره صدور وحرکت و تاثیرات الکترون درخلا و گازهاو همچنین استفاده از دستگاههای الکترونی بحث میکند

ها

<hr> مترادف هادی : پیر، دلیل، راهبر، راهنما، رهبر، مرشد، معلم، رسانا <hr> متضاد هادی : عایق <hr> برابر پارسی : رهبر، رهنما، پیشوا

مترادف هادی : پیر، دلیل، راهبر، راهنما، رهبر، مرشد، معلم، رسانا متضاد هادی : عایق برابر پارسی : رهبر، رهنما، پیشوا

هادی

<hr> برابر پارسی : هماهنگی

هارمونی

هاس هع

هاشور زدن

<hr> مترادف هاضمه : گوارش، گوارنده، هضم

مترادف هاضمه : گوارش، گوارنده، هضم

هاضمه

<hr> مترادف هاله : چنبرماه، خرمن، خرمن ماه، شادورد، شایورد، بدجنس، بدذات، شریر، عدل، لنگه <hr> برابر پارسی : خرمن

مترادف هاله : چنبرماه، خرمن، خرمن ماه، شادورد، شایورد، بدجنس، بدذات، شریر، عدل، لنگه برابر پارسی : خرمن

هاله

هالو (کلمه ای که در گفتگوی تلفنی برای صدا کردن طرف بکار میرود)

<hr> مترادف هامون : بادیه، بایر، بیابان، قاع، لم یزرع، نامسکون، وادی، بر، خشکی، جلگه، دشت، مسطح، هموار، کره زمین <hr> متضاد هامون : گردون

مترادف هامون : بادیه، بایر، بیابان، قاع، لم یزرع، نامسکون، وادی، بر، خشکی، جلگه، دشت، مسطح، هموار، کره زمین متضاد هامون : گردون

هامون

هان

هاون

هاون داروسازی

های هو

های هوی

هایهای گریستن

هایهو

هایهو کردن

هایهوی

هبه کردن

<hr> مترادف هبوط : سقوط، فرود، نزول <hr> متضاد هبوط : صعود

مترادف هبوط : سقوط، فرود، نزول متضاد هبوط : صعود

هبوط

<hr> مترادف هتاک : بددهان، پرده در، دریده، رسواگر، فحاش، فضاح، وقیح، هاتک <hr> برابر پارسی : بدزبان، بی شرم، رسواکننده

مترادف هتاک : بددهان، پرده در، دریده، رسواگر، فحاش، فضاح، وقیح، هاتک برابر پارسی : بدزبان، بی شرم، رسواکننده

هتاک

<hr> برابر پارسی : ناسزاگویی

برابر پارسی : ناسزاگویی

هتاکی

<hr> مترادف هتل : مسافرخانه، مهمانخانه، مهمانسرا <hr> برابر پارسی : مهمانسرا

مترادف هتل : مسافرخانه، مهمانخانه، مهمانسرا برابر پارسی : مهمانسرا

هتل

هتک ابرو

هتک احترام کردن

<hr> مترادف هتک حرمت : اهانت، توهین، حرمت شکنی، رده <hr> متضاد هتک حرمت : توقیر <hr> برابر پارسی : آبروبری، آبروریزی

مترادف هتک حرمت : اهانت، توهین، حرمت شکنی، رده متضاد هتک حرمت : توقیر برابر پارسی : آبروبری، آبروریزی

هتک حرمت

هتک ناموس کردن

<hr> مترادف هجا : سیلاب، مقطع، بدگویی، تمسخر، ذم، قدح، نکوهش، هجو، هزل <hr> برابر پارسی : آواج، واج

مترادف هجا : سیلاب، مقطع، بدگویی، تمسخر، ذم، قدح، نکوهش، هجو، هزل برابر پارسی : آواج، واج

هجا

هجای شعری

هجای کلمه

هجده

هجدهم

هجدهمین

<hr> مترادف هجو : سخریه، مسخره، هجا، هجویه، هزل، بیهوده، پوچ، مبتذل، مزخرف، مهمل، نامربوط <hr> برابر پارسی : نکوهش، یاوه

مترادف هجو : سخریه، مسخره، هجا، هجویه، هزل، بیهوده، پوچ، مبتذل، مزخرف، مهمل، نامربوط برابر پارسی : نکوهش، یاوه

هجو

هجو امیز

هجو کردن

<hr> مترادف هجوم : تاخت، تاخت وتاز، تعرض، تک، تهاجم، حمله، مهاجمه، یورش <hr> برابر پارسی : تاخت و تاز، آفند، تازش، تک

مترادف هجوم : تاخت، تاخت وتاز، تعرض، تک، تهاجم، حمله، مهاجمه، یورش برابر پارسی : تاخت و تاز، آفند، تازش، تک

هجوم

<hr> برابر پارسی : ( هجوم آوردن ) تاختن، تازیدن

برابر پارسی : ( هجوم آوردن ) تاختن، تازیدن

هجوم اوردن

هجوم اوردن بر

<hr> برابر پارسی : رزمیدن

هجوم بردن

هجوم وحشیانه گله گوسفند و گاو

هجوم کردن

هجی

هجی کردن

<hr> مترادف هدایت : ارشاد، دلالت، راهنمونی، راهنمایی، هدی <hr> متضاد هدایت : اضلال <hr> برابر پارسی : راهنمایی، راهبرد، رهنمود، رهنمودی

مترادف هدایت : ارشاد، دلالت، راهنمونی، راهنمایی، هدی متضاد هدایت : اضلال برابر پارسی : راهنمایی، راهبرد، رهنمود، رهنمودی

واژه های حرف "ه" - فارسی به عربی