کلمه جو
صفحه اصلی

قائم آباد

لغت نامه دهخدا

قائم آباد. [ ءِ ] (اِخ ) دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل در پنج هزارگزی باختری بنجار و سه هزارگزی راه مالرو زابل به افضل آباد. در جلگه واقع شده و هوای آن گرم معتدل است و 137 تن سکنه دارد که شیعه هستند و به فارسی و بلوچی تکلم میکنند. آب آن از رودخانه ٔ هیرمند است و محصولات آن غلات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان گلیم و کرباس بافی و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).


قائم آباد. [ ءِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نهبندان بخش شوسف شهرستان بیرجند در 10هزارگزی جنوب شوسف و 40هزارگزی باختر شوسه ٔ عمومی مشهد به زاهدان واقع است و تا زاهدان 287400 گز فاصله دارد زمین آن جلگه و هوای آن گرم است . 96 تن سکنه دارد. مذهب آنان شیعه وزبانشان فارسی است . آب آن از قنات و محصولات آن غلات و میوه جات و شغل اهالی زراعت است . راه مالرو و پاسگاه ژاندارمری دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


قائم آباد. [ ءِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان کوه بنان بخش راور شهرستان کرمان در 85هزارگزی باختر راور در کنار راه فرعی کوه بنان به یزد واقع و18 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).


قائم آباد. [ ءِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پشت رود بخش فهرج شهرستان بم در 24هزارگزی باختر فهرج و دوهزارگزی جنوب شوسه ٔ بم به زاهدان . در جلگه واقع شده و هوای آن گرمسیر مالاریائی است . 214 تن سکنه دارد که شیعه هستند و به زبان فارسی تکلم میکنند. آب آن از قنات است . محصولات آن غلات و خرما و حنا و شغل مردم آن زراعت وراه آن فرعی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).



کلمات دیگر: