کلمه جو
صفحه اصلی

متغیر


مترادف متغیر : بی ثبات، نااستوار، ناپایدار، بی قرار، خشمگین، غضبناک، هار، دگرگون، متحول، متلون ، کمیت غیرثابت

متضاد متغیر : ثابت، مقدار ثابت

برابر پارسی : برآشفته، تندخو، خشمگین، دگرگون شونده

فارسی به انگلیسی

mobile, inconstant, variable, protean, uncertain, unsettled, unstable, unsteady, volatile


elastic, mobile, inconstant, variable, uncertain, unsettled, unstable, unsteady, volatile, angry, filled with indignation, changeable, protean

angry, filled with indignation, changeable


فارسی به عربی

زیبقی , ساخط , غیر مستقر , غیر موکد , متغیر , متقطع , متنوع

عربی به فارسی

تغيير پذير , متغير , بي قرار , بي ثبات


دگرگون شدني , دگرگون پذير , متلون , تغيير پذير , ناپايدار


مترادف و متضاد

هار


دگرگون، متحول، متلون


۱. بیثبات، نااستوار، ناپایدار، بیقرار
۲. خشمگین، غضبناک
۳. هار
۴. دگرگون، متحول، متلون ≠ ثابت
۵. کمیت غیرثابت ≠ مقدار ثابت


variable (اسم)
متغیر

variable (صفت)
بی قرار، متغیر، تغییر پذیر، بی وفا، بی ثبات، پر از تنوعات

changing (صفت)
متغیر

changeable (صفت)
متغیر، نا پایدار، تغییر پذیر، تعویض پذیر، دگرگون شدنی، دگرگون پذیر

changed (صفت)
متغیر، مبدل

shifty (صفت)
زرنگ، عیار، متغیر، حیله گر، با تدبیر، فریب امیز، بی ثبات، دست و پادار، با ابتکار

checkered (صفت)
متغیر، شطرنجی، پیچازی، دارای تحولات

vicissitudinous (صفت)
متغیر، دگرگون، تحول پذیر، پر فراز و نشیب

unsteady (صفت)
متغیر، لق، لرزان

uncertain (صفت)
مردد، دمدمی، متغیر، نامعلوم، مشکوک، معلق

angry (صفت)
دردناک، ترشرو، خشمگین، خشمناک، دژم، اوقات تلخ، رنجیده، قرمز شده، ورم کرده، براشفته، متغیر

floating (صفت)
شناور، متغیر، متحرک بر روی اب، فاقد وسیله اتصال، جابجا شده

erratic (صفت)
سرگردان، متغیر، دمدمی مزاج، نامنظم، متلون

mercurial (صفت)
تند، چالاک، متغیر، متلون، سیمابی، جیوه دار

transitive (صفت)
انتقالی، متغیر، متعدی، تراگذر

fitful (صفت)
دمدمی، متغیر، حمله ای، هوس پرست

indignant (صفت)
خشمگین، اوقات تلخ، رنجیده، متغیر، ازرده

اسم ≠ ثابت


بی‌ثبات، نااستوار، ناپایدار، بی‌قرار


خشمگین، غضبناک


فرهنگ فارسی

دگرگون، کسی یاچیزی که تغییرحال پیداکندودگرگون شود، آشفته وخشمگین
( اسم ) ۱ - آنکه یا آنچه که حالش دگرگون شود بر گردنده از حال خود . ۲ - خشمگین عصبانی جمع : متغیرین . ۳ - الف - کمیتی است که بتواند جمیع مقادیر واقع بین دو مقدار معین یا بعضی از مقادیر واقع بین دو مقدار را دارا شود . مثال : طول ستون جیوه در گرماسنج و میزان فشار هوا میتواند تغییر کند و ازین جهت متغیرند . ب - علامتی است که نشان. مقدار تغییر پذیر است . ج - شکل انتزاعی کمیت تغییر کننده است . یا متغیر تابع . متغیری است که تغییرش بستگی به تغییر مطلق داشته باشد . یا تغییر مستقل . یا تغییر مطلق . تغییری است که تغییرش بستگی بتغییر دیگر نداشته باشد متغیر مستقل

فرهنگ معین

(مُ تَ غَ یِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - دگرگون شده ، تغییر حال یافته . ۲ - آشفته ، مضطرب .

لغت نامه دهخدا

متغیر. [ م ُ ت َ غ َی ْ ی ِ ] ( ع ص ) برگردنده از حال خود. ( آنندراج ). دگرگون شده و از حال خود برگردیده. برگردیده از حالی به حالی. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). بگردانیده. بگشته. بگردیده. دیگرگون شده. گردان. گردیده. گشته. برگشته. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : علامت کژی باطن او آن است که متلون و متغیر پیش آید. ( کلیله و دمنه ).
- متغیرالطعم ؛ طعم بگشته. طعم بگردانیده. طعم بگردیده. مزه گردانیده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
|| بی قرار وناپایدار. || مخالف و نامناسب. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). || آشفته و مضطرب و سرگردان و سرگشته و پریشان و حیران. ( ناظم الاطباء ).
- متغیرحال ؛ دگرگون حال : چرا چنین متغیرحالی. ( انیس الطالبین ص 160 ).
|| علامت یا عبارتی که می توان از نظر عددی مقادیر مختلفی به آن نسبت داد . ( فرهنگ اصطلاحات علمی ). ( در اصطلاح ریاضی )، ( الف ) کمیتی است که بتواند جمیع مقادیر واقع بین دو مقدار معین یا بعضی از مقادیر واقع بین دو مقدار را دارا بشود. مثال : طول ستون جیوه در گرماسنج و دستگاه میزان فشار هوا میتواند تغییرکند و از این جهت متغیرند. در معادله ٔ:
R2 = y2 + X2 ؛ X , y مقادیر متغیرند.
( ب ) علامتی است که نشانه مقدار تغییرپذیر است. ( ج ) شکل انتزاعی کمیت تغییر کننده است. ( فرهنگ فارسی معین ).
- متغیر تابع ( دراصطلاح ریاضی ) ؛ متغیری است که تغییرش بستگی به تغییر متغیر مطلق داشته باشد. ( از فرهنگ فارسی معین ).
- متغیر مستقل ( در اصطلاح ریاضی ) ؛ متغیر مطلق. رجوع به ترکیب بعد شود.
- متغیرمطلق ( در اصطلاح ریاضی ) ؛ متغیری است که تغییرش بستگی به تغییر دیگر نداشته باشد. متغیر مستقل. ( فرهنگ فارسی معین ).
|| اصلاح شده. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). || خشمناک و آن که بسرعت خشمناک گردد. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

۱. ویژگی کسی یا چیزی که تغییر پیدا کند و دگرگون شود، دگرگون.
۲. آشفته و خشمگین.
۳. ناراحت و نگران.

دانشنامه عمومی

ورده (وَردِه). برابر پارسی برای متغیر در انگارش (ریاضیات) همانا ورده است. آن از ریشه های وردیدن (تغییر کردن) و ورداندن (تغییر دادن) در زبان پهلوی می آید. آن همالِ پردازه برای تابع است. آن با واژۀ vary در زبان های اروپایی هم ریشه است. نگاه کنید به واریانس که فرهنگستان به وردایی برگردانده است.


متغیر در ریاضیات به نمادهایی گفته می شود که داده هایشان تغییر می کند.
ستاره متغیر نام یک نوع ستاره است که به مرحله ناپایداری رسیده است.
متغیر (برنامه نویسی) یک متغیر (Variable) یک مکان در حافظه(آدرس حافظه) است که دارای یک نام نمادین با عنوان شناسه (Identifier) می باشد و می تواند حاوی مقدار (Value) باشد.

دانشنامه آزاد فارسی

متغیر (رایانه). مُتَغَیِّر (رایانه)(variable)
در برنامه نویسی، مکانیمشخص در حافظهکه قادر است داده هاییرا در خود جای دهد که در طی اجرای برنامهقابل تغییرهستند.

متغیر (ریاضیات). مُتَغَیِّر (ریاضیات)(variable)
در ریاضیات، کمیتی تغییریابندهکه ممکن است مقادیر متفاوتی اختیار کند؛ در مقابل ثابت. در عبارت جبریy = ۴x + ۲ ،x و y متغیر و ۴ و ۲ ثابت اند. متغیر ممکن است وابسته یا مستقلباشد. اگر y تابعیاز x، به صورتy = f (x) و مثلاًy=۴x۳+۲باشد، دامنۀتابع شامل همۀ مقادیر متغیر مستقل x است، در حالی که بُردیا مجموعۀ مقادیر تابع با مقادیر متغیر وابستۀ y مشخص می شود.

متغیر (موسیقی). مُتَغّیِر (موسیقی)
نتی که برای بیان احساساتی نظیر اندوه، تألم، و تأثر، موقتاً رُبع پرده بَم می شود و سپس به حالت اول بازمی گردد. همچنین نتی که برای بیان حالات مختلف ربع پرده پایین می آید و سپس به حالت اصلی خود برمی گردد. این تغییر حالاتی نظیر تألم، شادی، اندوه و بیشتر حالت حُزن و اندوه را تداعی می کند. در آوازِ دشتی نت متغیر همان نت شاهد یعنی درجۀ پنجم شور و در افشاری درجۀ دوم گام افشاری، باز هم همان درجۀ پنجم شور، است. نت هایی را که براثر مُدگردی تغییر می کنند، نمی توان نت متغیر نامید و به طورکلی نت متغیر مدت زیادی به حالت تغییریافته نمی ماند.

فرهنگ فارسی ساره

دگرگون شونده


واژه نامه بختیاریکا

درگها

پیشنهاد کاربران

برابرِ پارسی آن واژه ی دگرساز ( اسم فاعل ) می باشد که از فرآوردگانِ "دگرگونگی" ست.

وردا

خشمگین - دگرگون

دگرپذیر، دگر جو ، دگریاب، دگر وار ، دگرخواه،

در پارسی " ورتناک " از بن ورتیدن ، در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو.

ثابت = پایا/پایدار
متغیر = ناپایا/ناپایدار

دگرگونه

دگرشپذیر

"دگرشونده" بنظرم گزینه خوبی برای برابر پارسی این واژه باشه به ویژه در دانش رایانه.

گشتار

متغیر، تغییر شونده، قابل تغییر

بی حوصله

ناپایا

دگرگون پذیر

خشمگین

خشمگین ، عصبانی ، دگر گون

افسار گسیخته. . عصبانی. . بی قرار

دگرشو؛ از پیوستگیِ "دگر" و "شو ( شونده ) "

( Variable ( Mathematics : متغیر

پیشنهاد واژه:
متغیر =وَرتوک یا وَرتو
ورتیدن در پارسی میانه به معنای ( تغییر یافتن، گردیدن ) بوده است.
پسوند ( اوک یا و ) پسوند کناکی ( فاعلی ) در زبان پارسی میانه است که در واژگانی همچون ( ترازو ( ترازوک ) به معنای ترازنده و گَزوک به معنای گزنده دیده می شود.
ورتوک ( ورتو ) : تغییر یابنده، گردَنده


کلمات دیگر: