کلمه جو
صفحه اصلی

تابع


مترادف تابع : رام، فرمانبردار، مطیع، منقاد ، بسته، پیرو، دنباله رو، طرفدار، وابسته، هواخواه ، تبعه، چاکر، فرعی، تابعه، تابعی ، متاثر، تاثیرگیرنده، تحت تاثیر

متضاد تابع : سرکش، نافرمان، پیشوا، متغیر

برابر پارسی : پیرو، فرمانبردار، پردازه

فارسی به انگلیسی

function, subject, citizen, follower, dependant, ancillary, dependency, dependent, subordinate, [math.] function

subject, citizen, follower, dependant, [math.] function


ancillary, citizen, dependency, dependent, subject, subordinate


فارسی به عربی

تابع , حادثة , رافد , صفة , مطیع , مواطن , وظیفة

عربی به فارسی

بهم چسبيده , تابع , پيرو , هواخواه , طرفدار , وابسته , موکول , نامستقل , شاگرد , مريد , حواري , دنبالگر , پست , نا مرغوب , پايين رتبه , فرعي , درجه دوم , مهر , نشان , نقش , باسمه , چاپ , تمبر , جنس , نوع , پابزمين کوبيدن , مهر زدن , نشان دار کردن , کليشه زدن , نقش بستن , منقوش کردن , منگنه کردن , تمبرزدن , تمبر پست الصاق کردن , مادون , مرءوس , خرده مالک , کشاورز , مالک جزء


مترادف و متضاد

submission (اسم)
واگذاری، سرافکندگی، تابع، انقیاد، تسلیم، تفویض، اطاعت، فرمان برداری، اظهار اطاعت

accessory (اسم)
معاون جرم، هم دست، شریک، منضمات، لوازم فرعی، همدست، نمائات و نتایج، لوازم یدکی، تابع، فروع و ضمائم

subsidiary (اسم)
تابع

function (اسم)
تابع، عمل، کار، ماموریت، وظیفه، پیشه، مقام، کارکرد، کار ویژه، ایفاء، ایین رسمی

citizen (اسم)
تابع، رعیت، شهروند، تبعه یک کشور

sub (اسم)
تابع، مادون

follower (اسم)
تابع، پیرو، ملتزم، شاگرد، عشقبیاز، تعقیب کننده، دنبالگر

subordinate (اسم)
تابع، مادون، مرئوس، پایینی

suffragan (اسم)
تابع، دستیار، تابع منطقه یا قسمت دیگری

apanage (اسم)
تابع، حوزه، ایالت، درامد اتفاقی، متعلقات، وقف

appanage (اسم)
تابع، حوزه، ایالت، درامد اتفاقی، متعلقات، وقف

subaltern (اسم)
تابع، مادون، زیر دست، افسر جزء

sequela (اسم)
تابع، نتیجه، عاقبت، بیماری ناشی از بیماری دیگر

servitor (اسم)
تابع، خدمتکار، مستخدم، نوکر، خدمتگذار، زیر دست

subdominant (اسم)
تابع، نت چهارم موسیقی

subordinative (صفت)
تابع، مادون، تبعی

sequacious (صفت)
تابع، پیرو، نرم، چکش خور، اهل تقلید، لوله شو، نصیحت پذیر

sequent (صفت)
تابع، پیرو، ناشی، پی در پی

tributary (صفت)
فرعی، تابع

passive (صفت)
تابع، بی حس، تاثر پذیر، غیر فعال، بی حال، انفعالی، مجهول، کنش پذیر، دستخوش عامل خارجی، مطیع و تسلیم

subordinate (صفت)
فرعی، تابع، وابسته، مادون، فرمانبردار، مطیع، مرئوس

dependent (صفت)
تابع، وابسته، مربوط، متعلق، موکول، محتاج، نامستقل

subservient (صفت)
پست، تابع، سودمند، مادون، چاپلوس، متملق

amenable (صفت)
تابع، متمایل، رام، رام شدنی، قابل جوابگویی

incident (صفت)
تابع، شایع

adjective (صفت)
تابع، وصفی، وابسته

adherent (صفت)
تابع، بهم چسبیده

subsidiary (صفت)
فرعی، تابع، کمکی، متمم

ancillary (صفت)
فرعی، تابع، کمک، کمکی، مربوط به کلفت

۱. رام، فرمانبردار، مطیع، منقاد ≠ سرکش، نافرمان
۲. بسته، پیرو، دنبالهرو، طرفدار، وابسته، هواخواه ≠ پیشوا
۳. تبعه
۴. چاکر
۵. فرعی
۶. تابعه
۷. تابعی ≠ متغیر
۸. متاثر، تاثیرگیرنده، تحت تاثیر


صفت ≠ سرکش، نافرمان


رام، فرمانبردار، مطیع، منقاد


فرهنگ فارسی

پیروی کننده، دنبال کننده، مطیع، تبعه وتوابع
( اسم ) ۱- پس رو پس رونده . ۲- فرمانبردار مطیع چاکر . ۳- آنکه اصحاب رسول صلی ا... علیه و آله رادیده . جمع تابعین . ۴- ( نحو عربی ) هرکلم. دوم است که اعراب کلم. سابق گیرد از همان جهت که اوارد. تابع بر پنج قسم است : تاکید صفت بدل عطف بیان عطف بحرف ( تعریفات جرجانی ) ۵ - جنی که همراه آدمی باشد و پی او هر جا رود. ۶ - هر گاه میان دو تغییر پذیر چنان بستگی وجود داشته باشد که تغییر یکی در دیگری تغییری پدید آورد نخستین را متغیر اصلی و دومی را متغیر تابع یا(( تابع ) ) گویند. یا تابع مهمل . لفظ مهملی است که بعد از یک لفظ موضوع میاید و اغلب حروف آن با حروف متبوعش یکی است مثل : چراغ مراغ کتاب متاب .

رابطه‌ای بین دو مجموعه که به هر عضو از مجموعۀ اول عضوی یکتا از مجموعۀ دوم نسبت می‌دهد


فرهنگ معین

(بِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - پس رو، پیرو. ۲ - فرمان بردار، مطیع . ۳ - در ریاضی هرگاه میان دو تغییرپذیر چنان بستگی وجود داشته باشد ک ه تغییر یکی در دیگری تغییری پدید آورد، نخستین را متغیر اصلی و دومی را متغیر تابع یا «تابع » گویند. ، ~ مهمل لفظ مهملی است ک

(بِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - پس رو، پیرو. 2 - فرمان بردار، مطیع . 3 - در ریاضی هرگاه میان دو تغییرپذیر چنان بستگی وجود داشته باشد ک ه تغییر یکی در دیگری تغییری پدید آورد؛ نخستین را متغیر اصلی و دومی را متغیر تابع یا «تابع » گویند. ؛ ~ مهمل لفظ مهملی است که بعد از یک لفظ موضوع می آید و اغلب حروف آن با حروف متبوعش یکی است . مثل : چراغ مراغ ، کتاب متاب ، دهاتی مهاتی .


لغت نامه دهخدا

تابع. [ ب ِ ] ( ع ص )پس رو و چاکر. ج ، تبع. ( منتهی الارب ). || پس رونده. لاحق. پیرو. فرمانبردار. مطیع. خادم. مقابل متبوع : زامل. پس رو و تابع. ( منتهی الارب ) :
خصم تو هست ناقص و مال تو زاید است
کت بخت تابع است و جهانت مساعد است.
منوچهری.
و ما جمله تابع و فرمان برداریم. ( تاریخ بیهقی ). اینقدر از فضایل ملک که تالی و تابع دین است تقریر افتاد. ( کلیله و دمنه ). سلطان تابع رای و متابع هوای پدر شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ). || آنکه اصحاب رسول صلی اﷲ علیه و آله و سلم را دیده. ( منتهی الارب ). راوی و محدث که درک صحبت یکی یا چند تن از صحابه کرده است. ج ، تابعین ، تابعون و توابع. رجوع به تابعین ، تابعون و توابع شود. || جرجانی گوید: تابع هر کلمه دوم است که اعراب کلمه سابق گیرد از همان جهت که او دارد، و بدین قید خبر مبتدا و مفعول دوم و مفعول سوم باب علم و اعلم خارج گردید، زیرا که این اشیاء ( کلمه های دوم ) گرچه اعراب کلمه اول راداراست ولیکن اعراب آن نه از همان جهت است. و تابع بر پنج قسم است : تأکید، صفت ، بدل ، عطف بیان ، عطف بحرف ( تعریفات جرجانی ). || تابع در لغت به معنی پس رو و در نزد نحویان تابع لفظ ثانی است که معرب باعراب سابق از جهت واحده باشد و سابق متبوع نامیده میشود و بنابراین گفتار کلمه ثانی بمنزله جنس است که تابع و جز آن مانند خبر مبتدا و خبر کان و أن و جز آن را شامل میشود و قید معرب بودن باعراب سابق آنچه را که ثانی است و اعرابش مانند لفظ سابق نیست خارج می کند مانند خبر کان و مثل آن خارج می کند ولی بااین حال تابع ثالث و بالاتر از تعریف مذکور خارج نمیشود زیرا مراد به ثانی لفظی است که متأخر باشد و بهمین جهت در تعریف نگفته اند که تابع آن ثانی است که معرب به اعراب اولش باشد و ممکن است مراد بثانی در این تعریف ثانی در رتبه باشد. و اعراب اعم است از لفظی و تقدیری و محلی حقیقتاً یا حکماً و بنابراین مانند: جائنی هؤلاء الرجال و یا زیدٌ العاقل و لارجل ظریفاً از تعریف خارج نمی شود. و اینکه در تعریف آمده است :«و از جهت واحده است » آنچه که ثانی و معرب باعراب سابق است ولی از جهت واحده نیست مانند خبر مبتدا و ثانی مفاعیل اعلمت و ثالث آن و همچنین خبر بعد از خبر و حال بعد از حال و مانند آن از تعریف خارج میشود زیرا مراد از اینکه اعراب ثانی و سابق از یک جهت باشد آن است که موجب اعراب ثانی همان موجب اعراب اول باشدو بنابراین مختلف بودن ثانی و سابق از نظر تابعیت ومتبوعیت و اعراب و بنا موجب اشکال نمیشود. اما در مبتدا و خبر هر چند عامل رفع معنوی یعنی تجرد آن از عوامل لفظیه است اما مرفوع شدن مبتداء از این جهت است که مسندالیه است و مرفوع شدن خبر از این جهت است که مسنداست و بنابراین رفع مبتدا و خبر از جهت واحده نیست و چنین است ثانی دو مفعول ظننت زیرا ظننت از این جهت که هم مظنون و هم مظنون فیه لازم دارد دو مفعول را نصب میدهد و نصب آن دو از جهت واحده نیست. و بهمین قیاس است ثانی دو مفعول اعطیت زیرا اعطیت از آنجهت که اقتضای آخذ و مأخوذ دارد، در دو مفعول عمل کرده است و بنا براین منصوب بودن دو مفعول اعطیت از جهت واحده نیست و همین طور است حال بعد از حال و خبر بعداز خبر و مثل آن. و حاصل این بیان آن است که مراد از جهت واحده انصباب متعارف بین نحویان است و آن عبارت است از اینکه ثانی برای اعراب اول و به پیروی از آن معرب باشد به این ترتیب که عمل عامل مخصوص در دو کلمه ( تابع و متبوع ) بیک نهج واز یک جهت باشد و باید دانست که عمل عامل در دو چیز بر دو قسم است : نخست اینکه عمل کردن عامل بر هر دو با هم و علی السواء متوقف است مانند علمت نسبت بهر دو مفعول آن و اعلمت نسبت بهر سه مفعول آن و این عمل نزد نحویان بمنزله انسحاب ( کشیده شدن ) نیست زیرا عامل ، معمول ثانی را مانند معمول اول می طلبد و چنین است در مورد ابتداء نسبت به مبتدا و خبر و چنین است حال در احوال متعددة چه حال ثانی نسبت به حال اول مانند دو مفعول ( علمت ) می باشدو عامل هر دو را با هم می طلبد... ( تلخیص از کشاف اصطلاحات الفنون ) || ( اِ ) جنی که عاشق انسان و همراه او باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). جنی که همراه آدمی باشد و پی او هر جا رود.

فرهنگ عمید

۱. پیرو، پیروی کننده، دنبال کننده.
۲. مطیع.
۳. (اسم ) هریک از مسلمانانی که صحابی را دیده و از آنان پیروی کرده باشد، تابعی.
۴. [مجاز] تحت تٲثیر.

دانشنامه عمومی

تابع یکی از مفاهیم نظریه مجموعه ها و حساب دیفرانسیل و انتگرال است. به طور ساده می توان گفت که به قاعده های تناظری که به هر ورودی خود یک و فقط یک خروجی نسبت می دهند، تابع گفته می شود.
Lawrence S. Husch (2001). Visual Calculus. University of Tennessee.
João Pedro da Ponte (1992). The history of the concept of function and some educational implications. The Mathematics Educator 3(2), 3–8. available online in Microsoft Word and HTML formats.
Anton, Howard (1980). Calculus with analytical geometry.. New York:John Wiley and Sons.
تابع به عنوان مفهومی در ریاضیات، توسط گوتفرید لایبنیتس در سال ۱۶۹۴، با هدف توصیف یک کمیت در رابطه با یک منحنی مانند شیب یک نمودار در یک نقطه خاص به وجود آمد. امروزه به توابعی که توسط گوتفرید لایبنیتستعریف شدند، توابع مشتق پذیر می گوییم.
واژهٔ تابع بعدها توسط لئونارد اویلر در قرن هجدهم، برای توصیف یک گزاره یا فرمول شامل متغیرهای گوناگون مورد استفاده قرار گرفت، مانند f(x) = sin(x) + x3.
در طی قرن نوزدهم، ریاضی دانان شروع به فرمول بندی تمام شاخه های ریاضی براساس نظریه مجموعه ها کردند. وایراشتراس بیشتر خواهان به وجود آمدن حساب دیفرانسیل و انتگرال در علم حساب بود تا در هندسه، یعنی بیشتر طرفدار تعریف اویلر بود.

دانشنامه آزاد فارسی

تابع (function)
در ریاضیات، اگر مقدار کمیتی مثلy به مقدار کمیتی دیگر مثلx وابسته باشد، به طوری که به هر مقدارx دقیقاً یک مقدارy منسوب شود، می گویندy تابعی ازx است و معمولاً می نویسند y = f (x). مثلاً مساحت مربع تابعی از طول یک ضلع آن، و مساحت دایره تابعی از شعاع دایره و سینوس یک زاویه تابعی از آن زاویه است. در رابطۀ y ،y = x۲ تابعی ازx است، زیرا به ازای هر مقدارx، مجذور آن برایy به دست می آید. مجموعه ای را که مقادیر xبه آن تعلق دارند دامنۀ (حوزۀ تعریف) تابع و مجموعه ای را که مقادیرy به آن تعلق دارند بُرد (حوزۀ مقادیر) تابع می نامند. مثلاً، در مثال مذکور، اگر دامنۀ تابع را مجموعۀ همۀ اعداد حقیقیبگیریم، برد آن مجموعۀ همۀ اعداد حقیقی مثبت خواهد بود.x را متغیر مستقل یا شناسۀ تابع، و y را متغیر وابسته یا مقدار تابع می نامند. به بیان دیگر، تابع f مجموعه ای ناتهی از جفت های مرتب (y,x) است، به نحوی که هیچ دو جفتی دارای عضو اول یکسان نباشند. در این صورت، y را به (f(x نشان می دهند و مجموعۀ همۀ عضوهای اول این جفت ها دامنه، و مجموعۀ عضوهای دوم آن ها برد تابع است. مفهوم تابع در ریاضیات و سایر علوم نیز به فراوانی مطرح می شود، زیرا برای توصیف و بررسی بسیاری از پدیده های طبیعی، اجتماعی، و اقتصادی، کمیتی را به صورت تابعی از کمیت دیگر بیان می کنند؛ مثلاً فرمول (فرمول ۱) برای آونگ، نشان می دهد که t یا مدت زمان نوسان آونگ تابعی از l یا طول آونگ است و تابع هیچ کمیت دیگری نیست. در این فرمول، π وg (شتاب گرانی) مقادیری ثابت اند.فرمول ۱:

فرهنگ فارسی ساره

پیرو، پردازه


فرهنگستان زبان و ادب

{function} [ریاضی] رابطه ای بین دو مجموعه که به هر عضو از مجموعۀ اول عضوی یکتا از مجموعۀ دوم نسبت می دهد
تابع «و»
{AND function} [ریاضی] عملی روی دو گزاره در منطق به طوری که حاصل آن عمل وقتی درست است که هر دو گزاره درست باشند
تابع «یا»
{OR function} [ریاضی] عملی روی دو گزاره در منطق به طوری که حاصل آن عمل وقتی نادرست است که هر دو گزاره نادرست باشند

واژه نامه بختیاریکا

به دین؛ به ره

جدول کلمات

پیرو

پیشنهاد کاربران

تابع چیزیه که تبعیت میکنه ، پیروی کننده
Function

پردازه - فرمانبر

بندش

کسی یا چیزی که فرمان میگیرد و اطاعت میکند

سرسپرده

متابع

دست نشان ، دست نشانده

مشاوره در سال کنکور نقش خیلی مهمی دارد مشاور من اقای فراهانی بودند که همه ی ویژگی های یک مشاوره خوب تر داشتند و از همه مهتر تا آخر مسیر همراهم بودند من واقعا قدردان زحمات ایشان هستم


کلمات دیگر: