کلمه جو
صفحه اصلی

چاه


مترادف چاه : بئر، چه، فاضلاب

فارسی به انگلیسی

borehole, well


borehole, well, pit

well, pit


فارسی به عربی

عمود

مترادف و متضاد

۱. بئر، چه
۲. فاضلاب


well (اسم)
خیر، چشمه، دوات، چاه، ابده، رو آمدن آب و مایع

shaft (اسم)
تیر، میل، محور، میله، دسته، خدنگ، گلوله، چوب، پرتو، بدنه، استوانه، دودکش، ستون، بادکش، نیزه، قلم، چاه، چوبه

pit (اسم)
خندق، حفره، گودال، چال، مغاک، سیاه چال، چاله، چاه، هسته البالو و گیلاس و غیره

بئر، چه


فاضلاب


فرهنگ فارسی

← چاه گمانه


گودال تنوره مانندی که درزمین حفرکنند، فاضل آب
( اسم ) جودالی بشکل استوانه که در زمین حفر کنند و از آن آب بالا کشندیا فاضل آب را در آن ریزندبشر یا چاه آب. چاهی که از آن آب در آید. ۲- دنیا عالم .یا چاه دلو. ۱- برج دلو . ۲- دنیا عالم .یا چاه ظلمانی . ۱- دنیا عالم .۲- قالب آدمی . یا مادر چاه .

فرهنگ معین

[ په . ] (اِ. ) گودالی به شکل استوانه که در زمین حفر کنند و از آن آب بالا کشند، یا فاضلاب را در آن ریزند.

لغت نامه دهخدا

چاه . (اِ) معروف و به عربی بئر خوانند. (برهان ). ترجمه بئر. (آنندراج ). گودی دایره ای عمیقی که در زمین جهت بیرون آوردن آب و جز آن کنند. مغاک . چال . (ناظم الاطباء). گودالی که در آن آب زاینده باشد. و مجازاً آب آن را هم گویند. (فرهنگ نظام ). بِئر. جُب . جُرموز. خَفیة. رَجَم . رَکیّة. عاثور. عَجوز. قَلیب . کَر. وَرطَه . (منتهی الارب ) :
چاه پر کرباسه و پر کژدمان
خورد ایشان پوست روی مردمان .

رودکی .


چاه دم گیر و بیابان و سموم
تیغ آهخته سوی مرد نوان .

خسروانی .


بچاه سیصد باز اندرم من از غم او
عطای میررسن ساختم ز سیصدباز.

شاکر بخاری (از فرهنگ اسدی ).


بر آن رای واژونه ٔ دیو نژند
یکی ژرف چاهی بره برفکند
پس ابلیس واژونه این ژرف چاه
بخاشاک پوشید و بسپرد راه .

فردوسی .


چنین پاسخش داد بیژن که شو
پست چاه باد، اهرمن پیشرو.

فردوسی .


به رودابه گفت ای گرانمایه ماه
چرا برگزیدی تو بر گاه چاه .

فردوسی .


زیرا که برین راه تاختنتان
بس ژرف یکی چاه بی فغانست
این ژرف و قوی چاه را ببینی
گر بر سر تو عقل دیده بان است
ز آن می نرود بر سر تو حجت
کز چاه برون راه بیگمان است .

ناصرخسرو.


چاهی است جهان ژرف و سر نهفته
وز چاه نهفته بتر نباشد.

ناصرخسرو.


گرت مراد است کزین ژرف چاه
خویشتن ای پور برون افکنی .

ناصرخسرو.


نگه کن که در پیشت آب است و چاه
کلیچه میفکن که نرسی براه .

اسدی .


کرا بخت فرخ دهد تاج و گاه
چوخرسند نبود درافتد بچاه .

اسدی .


دست در دو شاخ زد که بر بالای چاه رسته بود. (کلیله و دمنه )... چنانکه دو مرد در چاه افتند یکی بینا یکی نابینا اگر چه هلاک میان هر دو مشترک است اما عذر نابینا بنزدیک اهل خرد و بصرمقبولتر باشد. (کلیله و دمنه ).
بر سر چاه بختم آمد چرخ
مدد جوی عمر از آن بگسست .

خاقانی .


چاه داری در بن چاهش فکن
ای نیابت دار پور آبتین .

خاقانی .


یوسفان را به چاه میفکند
وز جفا روی چاه میپوشد.

خاقانی .


همه بر چاه همی ترسم و برجان که مباد
چاه و جانی که تن آسان شدنم نگذارند.

خاقانی .


از چاه غمم برآوریدی
در نیمه ٔ ره رسن گسستی .

خاقانی .


هر کجا تو با منی من خوشدلم
ور بود در قعر چاهی منزلم .

مولوی .


چون ز چاهی میکنی هر روز خاک
عاقبت اندررسی در آب پاک .

مولوی .


چو می بینی که نابینا و چاه است
اگر خاموش بنشینی گناه است .

سعدی .


نه چشم طامع از دنیا شود سیر
نه هرگز چاه پر گردد ز شبنم .

سعدی .


کر وکور ار نیی ز چاه مترس
راست باش و ز میر و شاه مترس .

اوحدی .


بی کشش نتوان برون از قید دنیا آمدن
بی رسن از چاه هیهات است بالا آمدن .

صائب .


زینهار از کنج عزلت پای خودبیرون منه
کز بها افتاد یوسف تا برون آمد ز چاه .

صائب .


- امثال :
از چاه درآمده در چاله افتاد .
این چاه و این ریسمان .
چاه از کوه آب میخورد .
چاه را چه زیان کون دلو دریده میشود .
چاه کن همیشه در ته چاه است . چاه کن تک چاه است .
چاه مینماید و راه نمی نماید .
چاه نکنده منار میدزدد .
چند ناگاهان بچاه اندرفتاد
آنکه او مر دیگران را چاه کند.

ناصرخسرو.


گر چاه کند که من در آن چاه افتم
آن چاه کننده را همان چاه بس است .

(از قرةالعیون ).


درفتاد اندرچهی کو کنده بود
ز آنکه ظلمی بر سرش آینده بود.

مولوی .


ای که تو از ظلم چاهی میکنی
از برای خویش دامی می تنی .

مولوی .


خوش آن چاهی که آب از خود برآرد .
گر آب چاه نصرانی نه پاک است
جهود مرده می شویم چه باک است .

سعدی .


هر جا چاهی است یوسفی در وی نیست .
همیشه دلواز چاه سالم بیرون نمی آید .
|| با مزید مؤخر امکنه : کله چاه . کنگل چاه . فیروزچاه .سفیدچاه . روبانچاه . || گوی زنخدان خوبان را بطریق استعاره گفته اند. (برهان ). و چاه گوی زنخدان خوبان را بطریق استعاره گفته اند. (آنندراج ). چاه زنخ و چاه زنخدان که مراد گودی چانه است . رجوع به چاه زنخدان شود. || زندان و دام . (ناظم الاطباء). کنایه از محبس و زندان :
چنین بود تا بود چرخ بلند
گهی ناز و شادی گهی چاه و بند.

فردوسی .


ببردند زن را ز درگاه شاه
ز شمشیر گفتند و از بند و چاه .

فردوسی .


یوسفانم بسته ٔ چاه زمینند ارنه من
چشمه های خون ز رگهای زمین بگشودمی .

خاقانی .


اوست فریدون ظفر بلکه دماوندحلم
عالم ضحاک فعل بسته ٔ چاهش سزد.

خاقانی .



چاه. ( اِ ) معروف و به عربی بئر خوانند. ( برهان ). ترجمه بئر. ( آنندراج ). گودی دایره ای عمیقی که در زمین جهت بیرون آوردن آب و جز آن کنند. مغاک. چال. ( ناظم الاطباء ). گودالی که در آن آب زاینده باشد. و مجازاً آب آن را هم گویند. ( فرهنگ نظام ). بِئر. جُب. جُرموز. خَفیة. رَجَم. رَکیّة. عاثور. عَجوز. قَلیب. کَر. وَرطَه. ( منتهی الارب ) :
چاه پر کرباسه و پر کژدمان
خورد ایشان پوست روی مردمان.
رودکی.
چاه دم گیر و بیابان و سموم
تیغ آهخته سوی مرد نوان.
خسروانی.
بچاه سیصد باز اندرم من از غم او
عطای میررسن ساختم ز سیصدباز.
شاکر بخاری ( از فرهنگ اسدی ).
بر آن رای واژونه دیو نژند
یکی ژرف چاهی بره برفکند
پس ابلیس واژونه این ژرف چاه
بخاشاک پوشید و بسپرد راه.
فردوسی.
چنین پاسخش داد بیژن که شو
پست چاه باد، اهرمن پیشرو.
فردوسی.
به رودابه گفت ای گرانمایه ماه
چرا برگزیدی تو بر گاه چاه.
فردوسی.
زیرا که برین راه تاختنتان
بس ژرف یکی چاه بی فغانست
این ژرف و قوی چاه را ببینی
گر بر سر تو عقل دیده بان است
ز آن می نرود بر سر تو حجت
کز چاه برون راه بیگمان است.
ناصرخسرو.
چاهی است جهان ژرف و سر نهفته
وز چاه نهفته بتر نباشد.
ناصرخسرو.
گرت مراد است کزین ژرف چاه
خویشتن ای پور برون افکنی.
ناصرخسرو.
نگه کن که در پیشت آب است و چاه
کلیچه میفکن که نرسی براه.
اسدی.
کرا بخت فرخ دهد تاج و گاه
چوخرسند نبود درافتد بچاه.
اسدی.
دست در دو شاخ زد که بر بالای چاه رسته بود. ( کلیله و دمنه )... چنانکه دو مرد در چاه افتند یکی بینا یکی نابینا اگر چه هلاک میان هر دو مشترک است اما عذر نابینا بنزدیک اهل خرد و بصرمقبولتر باشد. ( کلیله و دمنه ).
بر سر چاه بختم آمد چرخ
مدد جوی عمر از آن بگسست.
خاقانی.
چاه داری در بن چاهش فکن
ای نیابت دار پور آبتین.
خاقانی.
یوسفان را به چاه میفکند
وز جفا روی چاه میپوشد.
خاقانی.
همه بر چاه همی ترسم و برجان که مباد
چاه و جانی که تن آسان شدنم نگذارند.

فرهنگ عمید

گودال استوانه ای شکلی که برای رسیدن به آب و نفت یا ریختن فاضلاب در زمین حفر می کنند: چون ز چاهی می کنی هر روز خاک / عاقبت اندر رسی در آب پاک (مولوی: ۵۲۱ ).
* چاه زدن: (مصدر لازم ) حفر کردن چاه.
* چاهِ زنخ: [قدیمی، مجاز] فرورفتگی کوچکی در میان چانه: در خم زلف تو آویخت دل از چاه زنخ / آه کز چاه برون آمد و در دام افتاد (حافظ: ۲۳۰ ).
* چاهِ زنخدان: [قدیمی، مجاز] = * چاه زنخ: ای دل گر از آن چاه زنخدان به درآیی / هرجا که روی زود پشیمان به درآیی (حافظ: ۹۸۶ ).
* چاه ویل: چاهی بی انتها در جهنم.

گودال استوانه‌ای‌شکلی که برای رسیدن به آب و نفت یا ریختن فاضلاب در زمین حفر می‌کنند: ◻︎ چون ز چاهی می‌کنی هر‌روز خاک / عاقبت اندر‌ رسی در آب پاک (مولوی: ۵۲۱).
⟨ چاه زدن: (مصدر لازم) حفر کردن چاه.
⟨ چاهِ زنخ: [قدیمی، مجاز] فرورفتگی کوچکی در میان چانه: ◻︎ در خم زلف تو آویخت دل از چاه زنخ / آه کز چاه برون آمد و در دام افتاد (حافظ: ۲۳۰).
⟨ چاهِ زنخدان: [قدیمی، مجاز] = ⟨ چاه زنخ: ◻︎ ای دل گر از آن چاه زنخدان به ‌درآیی / هرجا که روی زود پشیمان به‌ درآیی (حافظ: ۹۸۶).
⟨ چاه‌ ویل: چاهی بی‌انتها در جهنم.


دانشنامه عمومی


فرهنگستان زبان و ادب

[ژئوفیزیک] ← چاه گمانه

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] چاه آب، که در زبان عربی به آن بئر می گویند، یکی از عناوینی است که در بابهای طهارت، اجاره و احیاء موات، مطرح می شود.
چاه، از احکام فقهی می باشد و پرکاربردترین معادلِ عربی چاه بئر است ، از ریشه ب أ ر، به معنای حفر کردن ، اندوختن و ذخیره کردن می باشد.
تعریف چاه آب
چاه آب به گودی دایره ای عمیق، ایجاد شده در زمین برای بیرون آوردن آب گفته می شود.بعضی آن را به مکانی که آب جوشنده از زمین در آن فراهم می شود و بیشتر مواقع به جای دیگر جریان ندارد، معنا کرده اند. بعضی دیگر، تعریف آن را به عرف ارجاع داده اند.برخی فقها، پیوسته جوشیدن را در صدق اسم چاه شرط ندانسته و زمینه داشتن برای جوشش را- هنگام قطع آن به جهت کمبود آب- کافی می دانند. به گودالی که نزدیک آب، ایجاد و در آن آب جمع می گردد و نیز به چشمه ، چاه گفته نمی شود.
اهمیت چاه
چاه بدان سبب که یکی از منابع اصلی تأمین آب است ، در فقه و نیز حقوق به آن توجه شده است .
احکام چاه آب
...

گویش اصفهانی

تکیه ای: čâh
طاری: čâh
طامه ای: čâh
طرقی: čâh
کشه ای: čâh
نطنزی: čâh


واژه نامه بختیاریکا

چَوول

پیشنهاد کاربران

چاه ها: ابار

چاه well
چشمه spring

borehole

ریشه ی واژه ی #چاه در فارسی ✅

چات واژه ی دیگری برای واژه قویو در ترکی است به صورت چاه وارد فارسی شده است فعل اصلی این کلمه از چاتماق به معنی برخورد کردن و رسیدن است و مشتقات دیگر آن به صورت چاتلاماق به معنی ترک خوردن رایج است و چات به معنی ترک هم هست


کلمات دیگر: