کلمه جو
صفحه اصلی

رحم


مترادف رحم : بچه دان، بون، پوگان، تخمدان، زهدان، مشیمه | ترحم، دلسوزی، رافت، رحمت، شفقت، مهربانی، مهرورزی، بخشایش، عفو، گذشت

برابر پارسی : زهدان، بخشایش، دلسوزی، مهربانی، مهرورزی

فارسی به انگلیسی

compassion, mercy


compassion, mercy, pity, womb


womb, compassion, pity, mercy, uterus

فارسی به عربی

رحم , رحمة , شفقة , مصفوفة

عربی به فارسی

زهدان , بچه دان , رحم , ابسته , شکم , بطن , پروردن


مترادف و متضاد

ترحم، دلسوزی، رافت، رحمت، شفقت، مهربانی، مهرورزی


بخشایش، عفو، گذشت


بچه‌دان، بون، پوگان، تخمدان، زهدان، مشیمه


womb (اسم)
شکم، بطن، رحم، زهدان، بچه دان

mercy (اسم)
مروت، بخشش، شفقت، رحم، رحمت، امان

compassion (اسم)
شفقت، رحم، دلسوزی، غمخواری

lenity (اسم)
مدارا، ملایمت، نرمی، شفقت، رحم، رقت قلب

ruth (اسم)
شفقت، رحم، دلسوزی، تاسف

matrix (اسم)
موطن، رحم، ماتریس، زهدان، بچه دان، جای پیدایش

clemency (اسم)
مروت، بخشندگی، رحم، اعتدال عناصر

uterus (اسم)
رحم، زهدان، بچه دان

pity (اسم)
افسوس، مروت، بخشش، رحم، ترحم، همدردی، مرحمت، حس ترحم

compunction (اسم)
غرامت، رحم، پشیمانی، ندامت

۱. ترحم، دلسوزی، رافت، رحمت، شفقت، مهربانی، مهرورزی
۲. بخشایش، عفو، گذشت


فرهنگ فارسی

زهدان زن، جای بچه درشکم، بچه دان، قرابت، خویشی، مهربانی، بخشایش، رقت قلب، نرم دلی
( اسم ) جای کودک در شکم مادر زهدان بچه دان . توضیح : عضوی عضلانی و مجوف که دارای جداری ضخیم و قابل انقباض است و برای جا دادن و نمو تخم ( تخمک لقاح شده ) بکار میرود بدین معنی که تخم بارور شده از شیپور رحم که دهانهاش مجاور تخمدان است خارج و داخل محوطه رحم میشود . محل رحم در وسط لگن بین مثانه و راست روده و در داخل شیپورها و بالای مهبل و در پایین روده های نازک و قولون لگنی میباشد . ۲ - خویشی قرابت پیوستگی جمع ارحام . یا صله رحم پیوستگی خویشاوندان مراوده با اقوام مقابل قطع رحم . یا قطع رحم بریدن رشته خویشاوندی قطع مراوده با اقوام .
یا رحم مصدر بمعنی رحامه یعنی بیمار رحم .

فرهنگ معین

(رَ حْ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - مهربانی . 2 - بخشودن ، گذشتن .


(رَ حِ) [ ع . ] (اِ.) زهدان ، بچه دان .


(رَ حْ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - مهربانی . ۲ - بخشودن ، گذشتن .
(رَ حِ ) [ ع . ] (اِ. ) زهدان ، بچه دان .

لغت نامه دهخدا

رحم . [ رُ ح ُ ] (ع مص ) رُحْم . رجوع به رُحْم شود.


رحم. [ رَ ] ( از ع ، اِمص ) مهربانی و عطوفت و شفقت و لرس و غمخواری و نرم دلی. ( ناظم الاطباء ). مهربانی. ( دهار ) :
رحم خواهی رحم کن بر اشکبار
رحم خواهی بر ضعیفان رحمت آر.
مولوی.
خدا را رحمی ای منعم که درویش سر کویت
دری دیگر نمی داند رهی دیگر نمی گیرد.
حافظ.
- بارحم ؛ رحیم. رؤف. مهربان. که رأفت و رحمت داشته باشد. که مهر و شفقت داشته باشد.
- بی رحم ؛ که رحم و شفقت نداشته باشد. نامهربان. سخت دل. سنگدل :
مرا گر قوم بی رحمان براندند
بجوید رحمت و اقبال رحمان.
ناصرخسرو.
بار بی اندازه دارم بر دل از سودای عشقت
آخر ای بی رحم باری از دلم برگیر باری.
سعدی.
چون دشمن بی رحم فرستاده اوست
بدعهدم اگر ندارم این دشمن دوست.
سعدی.
- بی رحمی ؛ صفت بی رحم. نامهربانی. سخت دلی. سنگدلی :
به بی رحمی از بیخ و بارش مکن
که نادان زند تیشه بر خویشتن.
سعدی.
- رَحِم َاﷲ ؛ رحمت کند خدا. خداوند بیامرزاد.
- رَحِم َ اﷲ نباش الاول ؛ کنایه از هجو و مذمت شخص تازه و مدح اماثل و اقران او که قبل از او بوده اند و افسانه شخص نباش معروف است. نظیر: صد رحمت به کفن دزد اول. ( لغت محلی شوشتر نسخه خطی کتابخانه مؤلف ).
- رَحِمَک اﷲ ؛ خدا ترا بیامرزاد. خدا ترا رحمت کند. لفظی است که در مقام طلب رحمت و آمرزش برای کسی بکار رود.
- رَحِمَهُم ُ اﷲ ؛ خداوند آنان را بیامرزد. خدا رحمت شان کند : و حکایات سیر ملوک ماضی رحمهم اﷲ...( گلستان ).
- امثال :
رحم خوب است اگر در دل کافر باشد. ( امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 825 ).

رحم. [ رَ ] ( ع مص ) مصدر به معنی رحامة. ( ناظم الاطباء ).و رجوع به رحامة و رَحَم شود. نالیدن شتر از زهدان پس از زه. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از اقرب الموارد ).

رحم. [ رَ ] ( ع اِ ) رِحْم. رَحِم. زهدان ( و هی مؤنثة ). ( از ناظم الاطباء ). و رجوع به رَحِم و رِحْم شود. || خویشی و قرابت و اسباب آن. ج ، ارحام. ( منتهی الارب ). و رجوع به رَحِم و رِحْم شود.

رحم. [ رَ ح ِ ] ( ع اِ ) رَحْم. رِحْم. زهدان و آن مؤنث است. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). جای کودک در شکم و آن را زهدان گویند. ( از منتخب اللغات ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( مهذب الاسماء ) ( لغت فرس اسدی ) ( دهار ). زهدان. ( ترجمان القرآن ترتیب عادل ص 51 ) ( از نصاب الصبیان ). جای کودک درشکم مادر و زهدان و زهگیر و تون و گوشه و بچه دان و بون و شَسْن و یوگان و پویگان و بوگان و زاقدان و بوهمان. ( ناظم الاطباء ). یوگان. ( لغت فرس اسدی نسخه خطی نخجوانی ). بچه دان. مهبل. تخمدان. ( یادداشت مؤلف ).جای بزرگ شدن بچه در شکم. ( از اقرب الموارد ). جای کودک در شکم مادر. عضوی عضلانی و مجوف که دارای جداری ضخیم و قابل انقباض است و برای جا دادن و نمو تخم ( تخمک لقاح شده ) بکار می رود، بدین معنی که تخم بارورشده از شیپور رحم که دهانه اش مجاور تخمدان است خارج و داخل محوطه رحم می شود. محل رحم در وسط لگن بین مثانه و راست روده و در داخل شیپورها و بالای مهبل و در پایین روده های نازک و قولون لگنی می باشد. ( فرهنگ فارسی معین ): معقومة؛ رحم بسته که قبول آبستنی نکند. ( منتهی الارب ). قرار مکین ؛ رحم مادر. ( ترجمان القرآن ) : و آدمی از آن روز که در رحم نطفه گردد تا آخر عمر یک لحظه از آفت نرهد.( کلیله و دمنه ). در کتب طب چنین یافته می شود که آبی که اصل آفرینش فرزند آدم است چون به رحم پیوندد و به آب زن بیامیزد تیره و غلیظ شود. ( کلیله و دمنه ).

رحم . [ رَ ] (از ع ، اِمص ) مهربانی و عطوفت و شفقت و لرس و غمخواری و نرم دلی . (ناظم الاطباء). مهربانی . (دهار) :
رحم خواهی رحم کن بر اشکبار
رحم خواهی بر ضعیفان رحمت آر.

مولوی .


خدا را رحمی ای منعم که درویش سر کویت
دری دیگر نمی داند رهی دیگر نمی گیرد.

حافظ.


- بارحم ؛ رحیم . رؤف . مهربان . که رأفت و رحمت داشته باشد. که مهر و شفقت داشته باشد.
- بی رحم ؛ که رحم و شفقت نداشته باشد. نامهربان . سخت دل . سنگدل :
مرا گر قوم بی رحمان براندند
بجوید رحمت و اقبال رحمان .

ناصرخسرو.


بار بی اندازه دارم بر دل از سودای عشقت
آخر ای بی رحم باری از دلم برگیر باری .

سعدی .


چون دشمن بی رحم فرستاده ٔ اوست
بدعهدم اگر ندارم این دشمن دوست .

سعدی .


- بی رحمی ؛ صفت بی رحم . نامهربانی . سخت دلی . سنگدلی :
به بی رحمی از بیخ و بارش مکن
که نادان زند تیشه بر خویشتن .

سعدی .


- رَحِم َاﷲ ؛ رحمت کند خدا. خداوند بیامرزاد.
- رَحِم َ اﷲ نباش الاول ؛ کنایه از هجو و مذمت شخص تازه و مدح اماثل و اقران او که قبل از او بوده اند و افسانه ٔ شخص نباش معروف است . نظیر: صد رحمت به کفن دزد اول . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ).
- رَحِمَک اﷲ ؛ خدا ترا بیامرزاد. خدا ترا رحمت کند. لفظی است که در مقام طلب رحمت و آمرزش برای کسی بکار رود.
- رَحِمَهُم ُ اﷲ ؛ خداوند آنان را بیامرزد. خدا رحمت شان کند : و حکایات سیر ملوک ماضی رحمهم اﷲ...(گلستان ).
- امثال :
رحم خوب است اگر در دل کافر باشد . (امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 825).

رحم . [ رَ ] (ع اِ) رِحْم . رَحِم . زهدان (و هی مؤنثة). (از ناظم الاطباء). و رجوع به رَحِم و رِحْم شود. || خویشی و قرابت و اسباب آن . ج ، ارحام . (منتهی الارب ). و رجوع به رَحِم و رِحْم شود.


رحم . [ رَ ] (ع مص ) مصدر به معنی رحامة. (ناظم الاطباء).و رجوع به رحامة و رَحَم شود. نالیدن شتر از زهدان پس از زه . (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد).


رحم . [ رَ ح َ ] (ع مص ) رَحْم . مصدر به معنی رحامة. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رَحِمت ْ رَحَماً و رَحْماً؛ یعنی بیمار رَحَم گردید. (منتهی الارب ). و رجوع به رحامة و رَحْم شود.


رحم . [ رِ ] (ع اِ) رَحِم . رَحْم . رجوع به رَحِم در همه ٔ معانی شود.


رحم . [ رُ ] (ع مص ) رُحُم . رحمت . بخشیدن کسی را و مهربانی و عطوفت نمودن بر او. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). بخشودن . مهربانی کردن . (منتهی الارب ). و رجوع به رحمت شود. رَحِم َ اﷲ العباد و بهم ؛ رسید به بندگان رحمت و بخشش خدا. (ناظم الاطباء).
- ام الرحم یا ام رحم ؛ مکه ٔ معظمه . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و رجوع به ام رُحم شود.


رحم . [ رَ ح ِ ] (ع اِ) رَحْم . رِحْم . زهدان و آن مؤنث است . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). جای کودک در شکم و آن را زهدان گویند. (از منتخب اللغات ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (لغت فرس اسدی ) (دهار). زهدان . (ترجمان القرآن ترتیب عادل ص 51) (از نصاب الصبیان ). جای کودک درشکم مادر و زهدان و زهگیر و تون و گوشه و بچه دان و بون و شَسْن و یوگان و پویگان و بوگان و زاقدان و بوهمان . (ناظم الاطباء). یوگان . (لغت فرس اسدی نسخه ٔ خطی نخجوانی ). بچه دان . مهبل . تخمدان . (یادداشت مؤلف ).جای بزرگ شدن بچه در شکم . (از اقرب الموارد). جای کودک در شکم مادر. عضوی عضلانی و مجوف که دارای جداری ضخیم و قابل انقباض است و برای جا دادن و نمو تخم (تخمک لقاح شده ) بکار می رود، بدین معنی که تخم بارورشده از شیپور رحم که دهانه اش مجاور تخمدان است خارج و داخل محوطه ٔ رحم می شود. محل رحم در وسط لگن بین مثانه و راست روده و در داخل شیپورها و بالای مهبل و در پایین روده های نازک و قولون لگنی می باشد. (فرهنگ فارسی معین ): معقومة؛ رحم بسته که قبول آبستنی نکند. (منتهی الارب ). قرار مکین ؛ رحم مادر. (ترجمان القرآن ) : و آدمی از آن روز که در رحم نطفه گردد تا آخر عمر یک لحظه از آفت نرهد.(کلیله و دمنه ). در کتب طب چنین یافته می شود که آبی که اصل آفرینش فرزند آدم است چون به رحم پیوندد و به آب زن بیامیزد تیره و غلیظ شود. (کلیله و دمنه ).
اگر سرنگون خوانده ای مان رواست
که ما از رحم سرنگون آمدیم .

خاقانی .


قهرش از بهر قطع نسل عدو
رحم مادر عدم بشکافت .

خاقانی .


از رحم عروس بخت این حرم جلال را
نوخلفان فتح بین وارث ملک پروری .

خاقانی .


باز نونو در رحمهای عروسان چمن
نطفه ٔ روحانیان بین کز نهان افشانده اند.

خاقانی .


چشمه ٔ صلب پدر چون شد به کار هر رحم
زآن مبارک چشمه زاد این گوهرین دریای من .

خاقانی .


همانا رحم زمین آن درختها را از بهر کاری معلوم تربیت می کرد و از برای روزی محتوم تربیت می داد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 421).
گر چنین کس را بگفتی در رحم
هست بیرون عالمی بس منتظم .

مولوی .


به کلک قضا در رحم نقشبند.

(بوستان ).


که چل روزش قرار اندر رحم ماند.

(گلستان ).


سزد که روی اطاعت نهند بر درحکمش
مصوری که درون رحم نگاشت جنین را.

سعدی .


|| خویشی و قرابت و اصل قرابت و اسباب آن . ج ، ارحام . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). به معنی قرابت که در رحم شریک باشد. (غیاث اللغات ) (از کشف اللغات ) (از منتخب اللغات ) (آنندراج ). خویشی . (آنندراج ) (برهان ) (ترجمان ترتیب عادل ص 51). خویشاوندی . قرابت . (از مهذب الاسماء) (نصاب الصبیان ). خویشی نزدیک . قرابت . وصلت . خلاف اجنبی . (یادداشت مؤلف ). قرابت و مؤنث است . ج ، ارحام . (از اقرب الموارد).
در اصطلاح اهل فقه ، خویشاوندی را گویند که دارای سهم الارث و عصبة نباشد، خواه مذکر باشد خواه مؤنث . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
- ذوالرحم ؛ ذوالقرابة. (اقرب الموارد).
- صِله ٔ رحم ؛ اتحاد خویشان و اقوام و ملاقات دوستان خویشاوند. دیدار خویشاوندان . (ناظم الاطباء).
- || انجمن آنان . (ناظم الاطباء).
- قطع رحم ؛ بریدن خویشاوندی . (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ). ترک خویشاوندی . (ناظم الاطباء) :
چون نبود خویش را دیانت و تقوی
قطع رحم بهتر از مودت قربی .

(گلستان ).


یاد دارم که یکی مدعی ... بر قول من اعتراض کرد و گفت حق تعالی در کتاب مجید از قطع رحم نهی کرده است . (گلستان ). رجوع به رَحْم و رِحْم شود. || خویشاوند نزدیک . ج ، ارحام . (دهار). خویش . (یادداشت مؤلف ).

فرهنگ عمید

۱. بخشایش.
۲. رقت قلب؛ نرم‌دلی؛ مهربانی.


۱. (زیست‌شناسی) عضوی کیسه‌مانند در شکم که جنین تا قبل از تولد در آن زندگی می‌کند؛ جای بچه در شکم زن یا حیوان ماده؛ بچه‌دان؛ زهدان.
۲. [قدیمی] خویشاوندی؛ خویشی؛ قرابت.
⟨ رحم بریدن: [قدیمی] قطع رشتۀ خویشاوندی؛ ترک مراوده با خویشاوندان.


۱. (زیست شناسی ) عضوی کیسه مانند در شکم که جنین تا قبل از تولد در آن زندگی می کند، جای بچه در شکم زن یا حیوان ماده، بچه دان، زهدان.
۲. [قدیمی] خویشاوندی، خویشی، قرابت.
* رحم بریدن: [قدیمی] قطع رشتۀ خویشاوندی، ترک مراوده با خویشاوندان.
۱. بخشایش.
۲. رقت قلب، نرم دلی، مهربانی.

دانشنامه عمومی

رَحِم یا زِهدان، اندامی است در بدن جنس ماده پستانداران که جنین در آن به وجود آمده و رشد می کند تا هنگام زایمان فرا رسد.رحم مانند یک گلابی وارونه در محوطه لگن و در خط وسط، بین مثانه و رکتوم قرار دارد. رحم دارای یک تنه و گردن رحم است و مهبل (واژن) در سمت داخل بدن به رحم متصل می شود. رحم دیواره های ضخیم عضلانی دارد. در حقیقت این عضلات، قوی ترین عضلات بدن یک زن هستند. انقباض همین عضلات است که در هنگام زایمان بسیار شدید می شود و باعث خروج نوزاد و نیز درد زایمان می گردد. وقتیکه زنی حامله نیست رحم تنها حدود ۵/۷ سانتی متر طول و ۵ سانتی متر عرض دارد و در حدود ۳۵ گرم وزن می باشد اما پس از بارداری ابعاد و وزن رحم افزایش می یابد.
نگهداری و تغذیه جنین در حال رشد.
بستری برای شنای اسپرم و رسیدن به تخمک.
در جلو در حدفاصل رحم و مثانه ، بن بست رحمی مثانه ای و سطح فوقانی مثانه و و در عقب در حدفاصل رحم و رکتوم بن بست رکتومی رحمی یا بن بست دوگلاس و در خارج رباط پهن و سرخ رگ و سیاه رگ رحمی قرار دارد.
خونرسانی رحم به وسیله سرخرگ رحمی از شاخه های سرخرگ تهیگاهی درونی و سرخرگ تخمدانی از شاخه های سرخرگ آئورت شکمی انجام می شود.
سطح داخلی رحم از بافتی فعال به نام آندومتر پوشیده شده است. این بافت حساس به تغییرات هورمونی است و پس از بلوغ تا پیش از یائسگی در هر دوره قاعدگی، ریزش می کند و خونریزی (عادت) ماهیانه را شکل می دهد. پس از پایان خونریزی، این بافت مجدداً تشکیل می شود. تغییرات بافتی آندومتر، فضای رحم را برای پذیرش جنین (در صورت حاملگی) و لانه گزینی آن آماده می کند.

دانشنامه آزاد فارسی

رَحِم (uterus)
(یا: زِهدان) اندامی توخالی و عضلانی در پستانداران ماده، بین مثانه و راست روده. از بالا به لوله های فالوپ (تخم بر) و از پایین به مهبل متصل است. رویان در رحم تکوین می یابد و در پستانداران جفت دار، پس از جای گیری، از طریق جفت و بند ناف به رحم متصل می شود. پوشش درونی رحم در دوره های ماهانه (پریود) برای آماده سازی رحم به منظور بارداری تغییر می کند. انسان و سایر نخستیان عالی یک رحم، ولیسایرپستانداران یک جفت رحم دارند. هنگام لقاح، یک اسپرم با یک تخمک ادغام می شود و یک سلول تخم ایجاد می کند. جنین در پوشش رحم لانه گزینی می کند. سپس جفت پدید می آید و رشد می کند و باعث نزدیک شدن خون مادر و جنین به یکدیگر می شود. به این ترتیب، جنین به اکسیژن و مواد غذایی دسترسی می یابد. دیوارۀ خارجی رحم از عضلات صافی تشکیل شده است که براثر عملکرد هورمونی قادر به ایجاد انقباضات شدید در هنگام وضع حمل اند.

فرهنگ فارسی ساره

بخشایش، دلسوزی، زهدان


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی رَّحِمَ: رحم کرد
معنی یُمْنَیٰ: در رحم ریخته می شود (امناء منی به معنای ریختن آن در رحم است)
معنی ﭐرْحَمْهُمَا: به آن دو رحم کن
معنی رَّاحِمِینَ: رحم کنندگان
معنی تُمْنَیٰ: در رحم ریخته شود
معنی ﭐرْحَمْ: رحم کن-رحمت فرما
معنی ﭐرْحَمْنَا: به ما رحم کن-بر ما رحمت فرما
معنی فَظّاً: جفا کار بی رحم
معنی رُحْماً: از نظر رَحِم ( در عبارت "أَقْرَبَ رُحْماً " منظور ازجمله نزدیکتر از او از نظر رحم باشد این است که از او بیشتر صله رحم کند ، و بیشتر فامیل دوست باشد ، و به همین جهت پدر و مادرش را وادار به طغیان و کفر نکند )
معنی رَّحِیمُ: بسیار رحم کننده - بی اندازه مهربان - همیشه رحم کننده - همیشه مهربان -آن کس که مهربانیش همیشگی است (رحیم هم صفت مشبهه است وهم صیغه مبالغه)
معنی مَرْحَمَةِ: ترحم کردن - رحم نمودن (مصدر میمی از ماده رحمت است )
معنی عَلَقٍ: خون بسته شده ( اولین حالتی که منی در رحم به خود میگیرد )
تکرار در قرآن: ۵۶۳(بار)

[ویکی فقه] رحم (ابهام زدایی). واژه رحم ممکن است در معانی ذیل به کار رفته باشد: • رحم (بچه دان)، رحم به فتح راء وکسر حاء، محلّ تکوّن و رشد جنین در جنس مؤنّث• رحم (خویشاوند نسبی)، رَحِم به فتح راء وکسر حاء، به معنای خویشاوند نسبی• رحم (شفقت)، رحم به فتح راء و سکون حاء، به معنای شفقت و مهربانی
...

[ویکی فقه] رحم (بچه دان). رَحِم به فتح راء وکسر حاء، محلّ تکوّن و رشد جنین در جنس مؤنّث می باشد و از آن در باب نکاح و نیز در بخش مسائل مستحدثه سخن گفته اند.
خونی که از رحم خارج می شود یا حیض است یا استحاضه و یا نفاس و هریک دارای احکام خاصی است؛ هرچند حیض و نفاس در بسیاری از احکام مشترک اند.
قرن بودن زن
از عیبهای زن که در صورت جهل مرد به آن قبل از عقد نکاح، موجب ثبوت حق فسخ برای او می شود قرن است که عبارت است از روییدن گوشت اضافی و یا به قولی، روییدن استخوانی بسان دندان در دهانه رحم که در هردو صورت مانع آمیزش می گردد.
بارورسازی از طریق تزریق
بارورسازی رحم با روش گرفتن نطفه شوهر و تزریق آن به رحم زن یا ترکیب آن در بیرون از رحم و انتقال آن به رحم همسر جایز است؛ لیکن اگر صاحب نطفه اجنبی باشد، بنابر قول معروف میان معاصران حرام است. بنابر قول به حرمت، بر زن حرام است رحم خود را برای این کار اجاره دهد.
استفاده از رحم مصنوعی
...

[ویکی فقه] رحم (خویشاوند نسبی). رَحِم به فتح راء وکسر حاء، به معنای خویشاوند نسبی است. از احکام آن در باب های طهارت، زکات، جهاد، هبه، نکاح، ارث و شهادات سخن گفته اند.
صله رحم واجب است و قطع آن حرام، بلکه از گناهان کبیره است.
ریختن خاک بر قبر رَحِم
ریختن خاک بر قبر پس از دفن میت در آن بر خویشان نسبی او مکروه است.
حداد رَحِم میت
ترک زینت (حداد) بر نزدیکان نسبیِ میت- مانند فرزند، پدر و مادر، برادر و خواهر- به مدّت سه روز مستحب است.
ملکیت رَحِم
...

[ویکی فقه] رحم (شفقت). شفقت از جمله الفاظی است که در ابواب مختلف فقه بکار رفته است.
شفقت به معنای دلسوزی و مهربانی است.
کاربرد شفقت در فقه
عنوان یاد شده به مناسبت در بابهای اجتهاد و تقلید، طهارت، امر به معروف و نکاح به کار رفته است.
احکام شفقت
تسلّی دادن صاحبان مصیبت و اظهار شفقت و همدردی با آنان، هرچند تا حدّی توأم با مبالغه باشد، مستحب است؛ چنان که شفقت فرزند نسبت به پدر و مادر عالِم نسبت به متعلّم شوهر نسبت به همسر پدر و مادر نسبت به دختر، بیشتر از پسر استحباب دارد.
مستحب است کسی عهده دار امور بیمار گردد که نسبت به او شفقت و دلسوزی بیشتری دارد.


گویش اصفهانی

تکیه ای: vačadun / pidun
طاری: vačadun
طامه ای: vaččadun
طرقی: vačadun
کشه ای: vačadun
نطنزی: vačadon


تکیه ای: rahm
طاری: rahm
طامه ای: rahm / ensâf
طرقی: rahm
کشه ای: rahm
نطنزی: rahm


واژه نامه بختیاریکا

( رَحِم ) بَچه دُو

پیشنهاد کاربران

شفقت

مهربانی، بخشیدن


بخشاییدن کسی.
بخشیدن کسی.
رَحمیدن به کسی.

rahm این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
مَرژ ( اوستایی: مَرِژدا )
دَیا، کریپ ( سنسکریت )
آفریت ( کردی: آفره ت )
ژامال ( کردی: زامال )

به بچه دان زن رَحِم گویند چون در زمان تولد گشاد می شود و اجازه می دهد نوزاد از بچه دان به بیرون بیاید. رَحِم در اصل به نوزاد با خاصیت گشاد شدن اش رحم می کند تا نجات پیدا کرده و در بچه دان مادر تلف نشود.
پس رحم به معنی تنگ نگرفتن امری بر کسی به منظور کمک به او برای نجات و رهایی اش. پس حضرت حق در زمان تولد بر همه ما اولین رحم خود را نشان داد.
حضرت حق در آیه 16 سوره انعام می فرماید:
مَنْ یُصْرَفْ عَنْهُ یَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ ۚ وَذَٰلِکَ الْفَوْزُ الْمُبِینُ هر کس در آن روز از عذاب برهد همانا به رحمت خدا نائل گردیده است، و این فیروزی و سعادتی آشکار است.

زنانه : پریود - عادت ماهیانه - قاعدگی -


کلمات دیگر: