کلمه جو
صفحه اصلی

ربع


مترادف ربع : خانه، سرا، محل، مکان، منزل، برزن، کوی، محله

برابر پارسی : چارک، چهارک، یک چهارم

فارسی به انگلیسی

one-fourth, quarter


fourth, quarter


one fourth, quarter, one fourth of a man's estate which is given to his widow in case she has no children, one-fourth

فارسی به عربی

ربع

عربی به فارسی

چهارمين , چهارم , چهاريک , ربع


مترادف و متضاد

خانه، سرا، محل، مکان، منزل


برزن، کوی، محله


۱. خانه، سرا، محل، مکان، منزل
۲. برزن، کوی، محله


quarter (اسم)
بخش، ربع، محله، اقامت گاه، یک چهارم، چارک، برزن، مدت سه ماه، زنهار، چهارک، یک چارک

camp (اسم)
خیل، اردوگاه، اردو، لشکرگاه، خیمه گاه، ربع

quadrant (اسم)
ربع، چهار گوش، ربع دایره، یک چهارم، ربع کره

fourth (اسم)
ربع

quadrature (اسم)
ربع، یک چهارم، تربیع، مربع سازی

فرهنگ فارسی

چهار، یک چهارم چیزی، ارباع، ربوع جمع، منزل، محله، یک چهارم کره زمین که خشکی است
۱ - ( اسم ) چهار یک یک چهارم جمع ارباع ربوع . ۲ - ( اسم ) نوعی از آلات نجومی مانند اسطرلاب . ۳ - یک چهارم یک ساعت پانزده دقیقه ربع ساعت . یا ربع دایره یک قسمت از چهار قسمت هر دایره یعنی نود درجه ( ۱ / ۴ از ۳۶٠ درجه ) . یا ربع مسکون قسمت معمور و مسکون سطح کره زمین که معادل یک چهارم سطح آنست ( زیرا سه چهارم دیگر را آب فرا گرفته .
باز ایستادن و خود را بازکشیدن از کاری یا چهار تو تافتن زه کمان و جز آن .

فرهنگ معین

(رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سرا، خانه . 2 - جای فرود آمدن ج . ربوع . ارباع .


(رُ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - یک چهارم . ۲ - یک چهارم یک ساعت ، پانزده دقیقه .
(رَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - سرا، خانه . ۲ - جای فرود آمدن ج . ربوع . ارباع .

لغت نامه دهخدا

ربع. [رَ ] (ع مص ) چهاریک ِ مال ستدن . || (اصطلاح عروض ) آن است که فاعلاتن را صلم کنند (که سبب را بیندازند و وتد را قطع کنند) آنگاه آن را مخبون گردانندفَعَل بماند. (از المعجم فی معاییر اشعار العجم ).


ربع. [ رُ ] ( ع اِ ) چهاریک. ( منتهی الارب ) ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ص 51 ) ( ناظم الاطباء ) ( دهار ). چهاریک چیزی. ( آنندراج ). یک قسمت از چهار قسمت هر چیز وهر عددی. ( ناظم الاطباء ). حصه چهارم از هر چیز. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی کتابخانه مؤلف ). چهارم حصه چیزی. ( مهذب الاسماء ) ( منتخب اللغات ). یک چهارم. ( از اقرب الموارد ). ج ، اَرباع ، و رُبوع. ( از اقرب الموارد ). دانگی و نیم. ( کشاف زمخشری ). دانگی. ( دهار ).
- ربع دانگ ؛ دو حبه. یک طسوج. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
- ربع زمین ؛ چهاریک زمین که خاکست نه آب. ربع مکشوف. ربع مسکون :
از گل آن روضه باغ رفیع
ربع زمین یافته رنگ ربیع.
نظامی.
عزیز ربع زمین از تسلط سخنم
بچارپای رباعی بود سواری ما.
محسن تأثیر ( از آنندراج ).
|| چهاریک ساعت ، معادل پانزده دقیقه. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
- ربع ساعت ؛ پانزده دقیقه. یک ربع. پانزده دقیقه. ( ناظم الاطباء ).
|| آنکه پگاه زاید. ( دهار ). || ج ِ رَباع. ( منتهی الارب ). رجوع به رَباع شود.
|| آلتی است منجمان را از قبیل اسطرلاب که بدان ارتفاع آفتاب گیرند و ساعت و عملهای دیگرمعلوم کنند و آن را ربعی و ربع مجیَّب نیز گویند. ( آنندراج ) ( از متن اللغة ). آلتی است از آلات منجم غیر از اسطرلاب که بدان ارتفاع گیرند و استخراج ساعات کنند. ( مفاتیح العلوم ).
- ربعوش ؛ مانند ربع که آلتی است منجمان را برای گرفتن ارتفاع :
چنگی آفتاب روی از پی ارتفاع می
چنگ نهاده ربعوش بر سر و چهره برتری.
خاقانی.
|| ( اِخ ) ستاره بسیار کوچکی است در تنین. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). رجوع به تنین در علم صورالکواکب نفائس الفنون شود.

ربع. [ رُ ب ُ ] ( ع اِ ) رُبْع. چهاریک. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). یک چهارم.( از اقرب الموارد ). ج ، اَرباع ، رُبوع. چهاریک چیزی.( از آنندراج ). || ج ِ رباعی. ( از ناظم الاطباء ). رجوع به رباعی شود. || ج ِ ربیع. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به ربیع شود. || ج ِ رَباع. ( منتهی الارب ). رجوع به رَباع شود.

ربع. [ رُ ب َ ] ( ع اِ ) اول نتاج بهاری ، و آخر نتاج را هُبَع گویند، و منه : ما له هبع و لا ربع. ج ، رِباع ، اَرباع. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || چهارچهار. ( منتهی الارب ). || ج ِ رباعی. ( ناظم الاطباء ). رجوع به رباعی شود. || ج ِ رُباع. ( منتهی الارب ). رجوع به رباع شود. || رُباع قرء الاعمش مثنی و ثلاث و ربع علی ارادة رُباع. ( منتهی الارب ). رجوع به رُباع شود.

ربع. [ رَ ] (ع اِ) سرای . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (منتخب اللغات ) (مهذب الاسماء) (دهار) (از شعوری ج 2 ورق 8) (ناظم الاطباء). ج ، رِباع ، رُبوع ، اَرْبُع، اَرباع . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). خانه ، در هر کجا باشد. (از اقرب الموارد). خانه . (از شعوری ج 2 ورق 8) (ناظم الاطباء). منزل . (بهار عجم ) (غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد) (از شعوری ج 2 ورق 8) :
چون رعب تو خود نایب حشر است درین ربع
کی دل دهدت تا تو نهی دل به حشَر بر.

سنایی .


کدامین ربع را بینی ربیعی
کز آن بقعه برون ناید بقیعی .

نظامی .


سبع شداد از آن سبعی ، و ربع شداداز آن ربعی . (از ترجمه ٔ محاسن اصفهان ). || فرودآمدنگاه . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). منزل . (از اقرب الموارد) :
یکی مرد شیرین و خوش طبع بود
که با ما مسافر در آن ربع بود.

سعدی .


|| محله . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || آنچه در اطراف خانه باشد. (از اقرب الموارد). || نعش ، یقال : حملت ربعه ؛ حمل کردم جنازه ٔ او را. (از اقرب الموارد). || جای اقامت در ایام بهاری . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بستانسرای معشوق .(از شعوری ج 2 ص 8) (ناظم الاطباء) :
وآنجا که تو بودستی ایام گذشته
آنجاست همه ربع و طلال و دمن من .

منوچهری .


ای ساربان منزل مکن جز در دیار یار من
تا یک زمان زاری کنم بر ربع و اطلال و دمن
ربع از دلم پرخون کنم خاک دمن گلگون کنم
اطلال را جیحون کنم از آب چشم خویشتن .

امیرمعزی .


برگهای جسمها ماننده اند
لیک هر جانی به ربعی زنده اند.

مولوی .


چون عرب با ربع و اطلال ای ایاز
می کشی از عشق گفت خود دراز.

مولوی .


چارقت ربع کدامین آصف است
پوستین گویی قمیص یوسف است .

مولوی .


|| قبیله و یاران و اعوان . (لغت محلی شوشتر). || جماعت مردم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || مرد میانه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد میانه بالا. (از ناظم الاطباء). مرد متوسطالقامه . (از اقرب الموارد).

ربع. [ رِ ] (ع اِ) تب که یک روز گیرد و دو روز گذارد. (منتهی الارب ) (از کشاف اصطلاحات الفنون ) (از ناظم الاطباء). تب که یک روز آید و دو روز نیاید چون دو سه شبانه روز هیجده ساعت می گیرد و آن ربع سه شبانه روز است ، از اینرو ربع خوانده میشود. (از اقرب الموارد). تب دوروزه درمیان چنانکه از روز نوبت تا روز نوبت دیگر چهار روز باشد. (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (منتخب اللغات ). بیماریی است مشهور که بعد از دو روز، روز سوم تب لرزه آید، و سک سک نیز گویند. (لغت محلی شوشتر): تب ربع؛ تب چهارم . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). تب چهارروز. (دهار). حمای ربع؛ نوبت سه یک . تب ربع دو جنس است ، یکی ربع نوبه ای یعنی ربعی که بنوبت آید. دوم ربع دائمه یعنی ربع لازم و این جنس کمتر باشد... و مردم بدین تب از بیماریهای سوداوی چون صرع و مالیخولیا و از تشنج برآیند و باشد که دوازده سال بدارد. (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ) :
در تب ربع اوفتد سبع شداد از نهیب
تخت محاسب شود قبه ٔ چرخ از غبار.

خاقانی .


|| نوبت چهارم روز آب خوردن شتر. (آنندراج ). بازداشتن شتر سه شبانه روز از آب و وارد شدن او در روز چهارم به آبشخور. (از اقرب الموارد). سقایت شتران روز چهارم . (از ناظم الاطباء). || (اِخ ) نام مردی از هذیل . (آنندراج ) (ناظم الاطباء).

ربع. [ رُ ] (ع اِ) چهاریک . (منتهی الارب ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ص 51) (ناظم الاطباء) (دهار). چهاریک چیزی . (آنندراج ). یک قسمت از چهار قسمت هر چیز وهر عددی . (ناظم الاطباء). حصه ٔ چهارم از هر چیز. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). چهارم حصه ٔ چیزی . (مهذب الاسماء) (منتخب اللغات ). یک چهارم . (از اقرب الموارد). ج ، اَرباع ، و رُبوع . (از اقرب الموارد). دانگی و نیم . (کشاف زمخشری ). دانگی . (دهار).
- ربع دانگ ؛ دو حبه . یک طسوج . (یادداشت مرحوم دهخدا).
- ربع زمین ؛ چهاریک زمین که خاکست نه آب . ربع مکشوف . ربع مسکون :
از گل آن روضه ٔ باغ رفیع
ربع زمین یافته رنگ ربیع.

نظامی .


عزیز ربع زمین از تسلط سخنم
بچارپای رباعی بود سواری ما.

محسن تأثیر (از آنندراج ).


|| چهاریک ساعت ، معادل پانزده دقیقه . (یادداشت مرحوم دهخدا).
- ربع ساعت ؛ پانزده دقیقه . یک ربع. پانزده دقیقه . (ناظم الاطباء).
|| آنکه پگاه زاید. (دهار). || ج ِ رَباع . (منتهی الارب ). رجوع به رَباع شود.
|| آلتی است منجمان را از قبیل اسطرلاب که بدان ارتفاع آفتاب گیرند و ساعت و عملهای دیگرمعلوم کنند و آن را ربعی و ربع مجیَّب نیز گویند. (آنندراج ) (از متن اللغة). آلتی است از آلات منجم غیر از اسطرلاب که بدان ارتفاع گیرند و استخراج ساعات کنند. (مفاتیح العلوم ).
- ربعوش ؛ مانند ربع که آلتی است منجمان را برای گرفتن ارتفاع :
چنگی آفتاب روی از پی ارتفاع می
چنگ نهاده ربعوش بر سر و چهره برتری .

خاقانی .


|| (اِخ ) ستاره ٔ بسیار کوچکی است در تنین . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به تنین در علم صورالکواکب نفائس الفنون شود.

ربع. [ رُ ] (ع مص ) بازایستادن و خود را بازکشیدن از کاری . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بازایستادن . (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی ) (مصادراللغة زوزنی ). || بدست سنگ برداشتن جهت آزمایش قوت . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). سنگ افراشتن . (مصادراللغة زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || چهارتو تافتن زه کمان و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || بهر چهار روز یک روز نوبت آب یافتن شتر و آن چنان باشد که شتران را سه روز یا چهار روزو سه شب از آب بازدارند و چهارم بر آن آیند. || در فراخی سال رسیدن قوم . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). || تب ربع گرفتن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مصادراللغة زوزنی ) (مجمل اللغة). || بمربعة بار شتر نهادن . || چشم داشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || چهاریک مال گرفتن از قوم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از تاج المصادر بیهقی ) (مصادراللغة زوزنی ). || چهارم قوم شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). چهارم شدن . (مصادراللغة زوزنی ). || چهاریک غنیمت ستدن و این در جاهلیت بود و در اسلام خمس است . || بازماندن و کوتاهی نمودن از کسی . || بچرا گذاشته شدن و خوردن بطوری که بخوابند و آب بنوشند. || فرمان دادن مرد به هرچه که خواهد. || چهل تا ساختن قوم را بذات خود یا چهل وچهار. || قرار گرفتن و آرام نمودن . || باران ربیع رسیدن قوم را: رُبِعَ القوم (مجهولاً). (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).


ربع. [ رُ ب َ ] (ع اِ) اول نتاج بهاری ، و آخر نتاج را هُبَع گویند، و منه : ما له هبع و لا ربع. ج ، رِباع ، اَرباع . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || چهارچهار. (منتهی الارب ). || ج ِ رباعی . (ناظم الاطباء). رجوع به رباعی شود. || ج ِ رُباع . (منتهی الارب ). رجوع به رباع شود. || رُباع قرء الاعمش مثنی و ثلاث و ربع علی ارادة رُباع . (منتهی الارب ). رجوع به رُباع شود.


ربع. [ رُ ب ُ ] (ع اِ) رُبْع. چهاریک . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). یک چهارم .(از اقرب الموارد). ج ، اَرباع ، رُبوع . چهاریک چیزی .(از آنندراج ). || ج ِ رباعی . (از ناظم الاطباء). رجوع به رباعی شود. || ج ِ ربیع. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به ربیع شود. || ج ِ رَباع . (منتهی الارب ). رجوع به رَباع شود.


فرهنگ عمید

۱. اقامتگاه موقتی.
۲. سرا؛ منزل.
۳. ناحیه؛ سرزمین.


۱. چهاریک؛ یک‌چهارم چیزی.
۲. (اسم) پانزده دقیقه.
⟨ ربع‌ مسکون: یک‌چهارم کرۀ زمین که شامل خشکی‌های قابل سکونت است.


۱. (ادبی) در عروض، اجتماع خبن و قطع و بتر است در فاعلاتن که فعل باقی بماند.
۲. [قدیمی] چهار‌یک چیزی را گرفتن.


۱. چهاریک، یک چهارم چیزی.
۲. (اسم ) پانزده دقیقه.
* ربع مسکون: یک چهارم کرۀ زمین که شامل خشکی های قابل سکونت است.
۱. (ادبی ) در عروض، اجتماع خبن و قطع و بتر است در فاعلاتن که فعل باقی بماند.
۲. [قدیمی] چهار یک چیزی را گرفتن.
۱. اقامتگاه موقتی.
۲. سرا، منزل.
۳. ناحیه، سرزمین.

دانشنامه عمومی

سرا-خانه


دانشنامه آزاد فارسی

رُبْع (quadrant)
در هندسه، یک چهارم دایره، کمان روبه رو به دو شعاع عمود برهم، و نیز ناحیۀ محدود به این دو شعاع و این کمان. در هندسۀ تحلیلی، ربع یکی از چهار بخش حاصل از تقسیم صفحه با دستگاه مختصات دکارتی است. ربع اول ناحیه ای است که در آن، هم x و هم y مثبت اند. بقیۀ ربع ها در جهت خلاف حرکت عقربه های ساعت شماره گذاری می شوند. بنابراین، در ربع دوم، x منفی و y مثبت؛ در ربع سوم هر دو منفی؛ و در ربع چهارم x مثبت و y منفی است.

فرهنگ فارسی ساره

چهارک


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] ربع، نشانه یک حزب قرآن را می گویند.
علاوه بر دسته بندی آیات قرآن در قالب سوره ، جزء و حزب ، به دلیل برخی کاربردهای خاص، آیات را در قالب جزء و حزب و نیز دسته های پنج و ده تایی نیز تنظیم می کنند. بنابر این، قرآن به سی جزء و هر جزء به چهار حزب تقسیم شده است. علامت «ربع» نشانه یک حزب قرآن است.
عناوین مرتبط
شماره آیات ، رموز شماره آیات .

[ویکی الکتاب] معنی رُّبُعُ: یک چهارم
معنی رِّبَا: نمو و زیاد شدن مال
تکرار در قرآن: ۲۲(بار)
(بر وزن عنق) یک چهارم. . یعنی برای زنان است چهار یک ماه ترک شما اگر شما را فرزند نباشد. اربع: چهار. نحو . بر آنها چهار نفر از خودتان گواه گیرید. رباع: چهار چهار به قول نحوی‏ها از اربعة اربعة معدول است. . تفسیر آیه در «ثلاث» گذشت. . بحث مفصّل درباره این آیه در «جنح» گذشت.

گویش اصفهانی

تکیه ای: čârak / čâryak
طاری: čârak / divisobanǰâh
طامه ای: rob / ičârom
طرقی: čârak
کشه ای: čârak / rob
نطنزی: ye(k)čârom


پیشنهاد کاربران


بخش، ربع، محله، اقامت گاه، یک چهارم، چارک، برزن، مدت سه ماه، زنهار، چهارک، یک چارک

به معنی حاصل هم به نظر می آید که باشد. مثلا در روزنامه وقایع اتفاقیه شماره ۲۵۴، ۳ ربیع الثانی ۱۲۷۲، ص ۳ می خوانید: دیگر نوشته اند امسال حاصل در آنجا [آذربایجان] خوب بعمل نیامده و زراعت قدری کم ربع شده بود و غله تسعیر بهم رسانده.

ربع یک اسم هم می باشد ( ربع رشیدی ) .


کلمات دیگر: