مترادف ربع : خانه، سرا، محل، مکان، منزل، برزن، کوی، محله
برابر پارسی : چارک، چهارک، یک چهارم
one-fourth, quarter
fourth, quarter
چهارمين , چهارم , چهاريک , ربع
خانه، سرا، محل، مکان، منزل
برزن، کوی، محله
۱. خانه، سرا، محل، مکان، منزل
۲. برزن، کوی، محله
(رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سرا، خانه . 2 - جای فرود آمدن ج . ربوع . ارباع .
ربع. [رَ ] (ع مص ) چهاریک ِ مال ستدن . || (اصطلاح عروض ) آن است که فاعلاتن را صلم کنند (که سبب را بیندازند و وتد را قطع کنند) آنگاه آن را مخبون گردانندفَعَل بماند. (از المعجم فی معاییر اشعار العجم ).
سنایی .
نظامی .
سعدی .
منوچهری .
امیرمعزی .
مولوی .
مولوی .
مولوی .
خاقانی .
نظامی .
محسن تأثیر (از آنندراج ).
خاقانی .
ربع. [ رُ ] (ع مص ) بازایستادن و خود را بازکشیدن از کاری . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بازایستادن . (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی ) (مصادراللغة زوزنی ). || بدست سنگ برداشتن جهت آزمایش قوت . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). سنگ افراشتن . (مصادراللغة زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || چهارتو تافتن زه کمان و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || بهر چهار روز یک روز نوبت آب یافتن شتر و آن چنان باشد که شتران را سه روز یا چهار روزو سه شب از آب بازدارند و چهارم بر آن آیند. || در فراخی سال رسیدن قوم . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). || تب ربع گرفتن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مصادراللغة زوزنی ) (مجمل اللغة). || بمربعة بار شتر نهادن . || چشم داشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || چهاریک مال گرفتن از قوم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از تاج المصادر بیهقی ) (مصادراللغة زوزنی ). || چهارم قوم شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). چهارم شدن . (مصادراللغة زوزنی ). || چهاریک غنیمت ستدن و این در جاهلیت بود و در اسلام خمس است . || بازماندن و کوتاهی نمودن از کسی . || بچرا گذاشته شدن و خوردن بطوری که بخوابند و آب بنوشند. || فرمان دادن مرد به هرچه که خواهد. || چهل تا ساختن قوم را بذات خود یا چهل وچهار. || قرار گرفتن و آرام نمودن . || باران ربیع رسیدن قوم را: رُبِعَ القوم (مجهولاً). (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
ربع. [ رُ ب َ ] (ع اِ) اول نتاج بهاری ، و آخر نتاج را هُبَع گویند، و منه : ما له هبع و لا ربع. ج ، رِباع ، اَرباع . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || چهارچهار. (منتهی الارب ). || ج ِ رباعی . (ناظم الاطباء). رجوع به رباعی شود. || ج ِ رُباع . (منتهی الارب ). رجوع به رباع شود. || رُباع قرء الاعمش مثنی و ثلاث و ربع علی ارادة رُباع . (منتهی الارب ). رجوع به رُباع شود.
ربع. [ رُ ب ُ ] (ع اِ) رُبْع. چهاریک . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). یک چهارم .(از اقرب الموارد). ج ، اَرباع ، رُبوع . چهاریک چیزی .(از آنندراج ). || ج ِ رباعی . (از ناظم الاطباء). رجوع به رباعی شود. || ج ِ ربیع. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به ربیع شود. || ج ِ رَباع . (منتهی الارب ). رجوع به رَباع شود.
۱. اقامتگاه موقتی.
۲. سرا؛ منزل.
۳. ناحیه؛ سرزمین.
۱. چهاریک؛ یکچهارم چیزی.
۲. (اسم) پانزده دقیقه.
〈 ربع مسکون: یکچهارم کرۀ زمین که شامل خشکیهای قابل سکونت است.
۱. (ادبی) در عروض، اجتماع خبن و قطع و بتر است در فاعلاتن که فعل باقی بماند.
۲. [قدیمی] چهاریک چیزی را گرفتن.
سرا-خانه
چهارک
تکیه ای: čârak / čâryak
طاری: čârak / divisobanǰâh
طامه ای: rob / ičârom
طرقی: čârak
کشه ای: čârak / rob
نطنزی: ye(k)čârom