کلمه جو
صفحه اصلی

برکه


مترادف برکه : آب انبار، آبدان، آبگیر، استخر، برم، تالاب، غدیر

برابر پارسی : آبگیر، آبدان، تالاب

فارسی به انگلیسی

pool, pond, lake

pond, pool


فارسی به عربی

بحیرة , برکة

عربی به فارسی

تالا ب , درياچه , حوض درست کردن , استخر , ابگير , حوض , برکه , چاله اب , کولا ب , اءتلا ف چند شرکت با يک ديگر , اءتلا ف , عده کارمند اماده براي انجام امري , دسته زبده وکار ازموده , اءتلا ف کردن , سرمايه گذاري مشترک ومساوي کردن , شريک شدن , باهم اتحادکردن , گودال , چاله فاضل اب , دست انداز , مخلوط کردن , گل گرفتن , گل الود کردن


فرهنگ اسم ها

اسم: برکه (دختر) (فارسی) (طبیعت) (تلفظ: berke) (فارسی: بِرکه) (انگلیسی: berke)
معنی: استخر طبیعی، آب گیر، گودی کوچک و کم عمقی از زمین که در آن آب جمع شده باشد، ( در قدیم ) استخر

مترادف و متضاد

pool (اسم)
ائتلاف، ابگیر، مخزن، اب انبار، برکه، استخر، حوض، تصحیلات اشتراکی، چاله اب، کولاب، ائتلاف چند شرکت با یک دیگر، دسته زبده و کار ازموده

lake (اسم)
دریاچه، برکه، استخر

آب‌انبار، آبدان، آبگیر، استخر، برم، تالاب، غدیر


فرهنگ فارسی

حوض آب، استخر کوچک، تالاب
( اسم ) آبگیر آبدان استخر تالاب .
دهی است از دهستان بیضا بخش اردکان شهرستان شیراز .

فرهنگ معین

(بِ کِ ) [ ع . برکة ] ( اِ. ) آبگیر، تالاب .

لغت نامه دهخدا

برکه . [ ] (اِخ ) یمین . از خانان گوگ اردو از خاندان باتو یا خانان دشت قپچاق غربی (654 تا664 هَ . ق .). (ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام لین پول ).


برکه . [ ب َ رَ ک َ / ک ِ ] (از ع ، اِمص )افزونی و فراخی و بسیاری . (مهذب الاسماء). افزونی . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل ). برکت :
کجا نبید است آنجا بود جوانمردی
کجا نبیداست آنجایگه بود برکه .

منوچهری .


برکه بر عمر تو و مال تو و جان تو باد
امر امر تو و سلطان همه سلطان تو باد.

منوچهری .


یکی از وزراء معزول شد و بحلقه ٔ درویشان درآمد و برکه ٔ صحبت ایشان در وی سرایت کرد. (گلستان ). و رجوع به برکت شود.

برکه . [ ب ِ ک َ ](اِخ ) دهی است از دهستان بیضا بخش اردکان شهرستان شیراز. سکنه 112 تن . (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 7).


برکة. [ ] (اِخ )ابن حسام الدوله ، مکنی به ابوکامل و ملقب به زعیم الدولة. رجوع به زعیم الدوله ... شود. (یادداشت مؤلف ).


برکة. [ ب َ ک َ ] (ع اِ) یک دوشیدن از دوشیدن بامداد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).


برکة. [ ب ِک َ ] (ع اِ) سینه و پوست سینه ٔ شتر که در خفتن ملاصق زمین شود، یا جمع برک است ، یا برک سینه ٔ آدمی است وبرکة غیر آدمی ، یا برک باطن سینه است و برکة ظاهر آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || نوعی از نشست . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || گوسپند دوشیدنی . تثنیه ٔ آن برکتان . ج ، برکات . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || دوشیدنی از دوشیدن بامداد. || نوعی از بُردهای یمنی . (از اقرب الموارد). چادری است یمنی . (ناظم الاطباء). || استادنگاه آب ریگ .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || حوض . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). آبگیر کوچک . (ناظم الاطباء). اصطخر. (یادداشت مؤلف ). حوض بزرگ .(یادداشت مؤلف ). حوض آب . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).غدیر. جائی که در آن آب ایستاده باشد. مستنقع آب . (اقرب الموارد). مرداب . (یادداشت مؤلف ) :
برین برکه گفتم نجویم زمان
اگر یارمندی کند آسمان .

فردوسی .


نبید پیش من آمدبشاطی برکه
بخنده گفتم طوبی لمن یری مکه .

منوچهری .


خوشم نبید و خوشم روی آنکه داد نبید
خوشم جوانی و این بوستان و این برکه .

منوچهری .


آب ِ چو نیل برکه ش میگون شد
صحرای سیمگونش خضرا شد.

ناصرخسرو.


چندان چاههاء عظیم و برکه ها کرد و دیهها که بیشترین بجایست . (مجمل التواریخ ).
در باغ برکه رقص تموج همی کند
بیچاره برکه را چه سر رقص کردن است ؟

انوری .


رخ نمکزار شد از اشک و ببست از تف آه
برکه ٔ اشک نمک را چو جگر بگشائید.

خاقانی .


هر کش تف سموم بیابان ظلم خست
عدل از شفای برکه ٔ کوثر نکوتر است .

خاقانی .


از سحاب فضل و اشک حاج و آب شعر من
برکه ها از برکه های بحر عمان دیده اند.

خاقانی .


فسرده شد آن آبهای روان
که آمد سوی برکه ٔ خسروان .

نظامی .


بیاراست این برکه ٔ لاجورد
سفال زمین را بریحان زرد.

نظامی .


به پیرامن برکه ٔ آبگیر
ز سوسن بیفکن بساط حریر.

نظامی .


اوان منقل آتش گذشت و خانه ٔ گرم
زمان برکه ٔ آبست و صفه ٔ ایوان .

سعدی .


اگر برکه ای پر کنند از گلاب
سگی در وی افتد شود منجلاب .

سعدی .


نمرد آنکه ماند پس از وی بجای
پل و برکه و خوان و مهمانسرای .

سعدی .


- برکه ٔ لاجورد ؛ کنایه از آسمان . (آنندراج ) :
بیاراست این برکه ٔ لاجورد
سفال زمین را بریحان زرد.

نظامی .



برکة. [ ب ُ ک َ ] (ع اِ) مرغی است آبی ، خرد و سپیدرنگ . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، بُرک ، أبراک ، بُرکان ، بِرکان . || غوکها. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || دیت و تاوان و مانند آن (منتهی الارب ) یا مردان متحمل آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || مزد آسیابان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || گروه دیت خواه . (ناظم الاطباء).


برکة. [ب ِ ک َ ] (ع مص ) برخیزانیدن ناقه ٔ نشسته که شیرش ریزان باشد و دوشیدن آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).


برکه. [ ب َ رَ ک َ / ک ِ ] ( از ع ، اِمص )افزونی و فراخی و بسیاری. ( مهذب الاسماء ). افزونی. ( ترجمان علامه جرجانی ترتیب عادل ). برکت :
کجا نبید است آنجا بود جوانمردی
کجا نبیداست آنجایگه بود برکه.
منوچهری.
برکه بر عمر تو و مال تو و جان تو باد
امر امر تو و سلطان همه سلطان تو باد.
منوچهری.
یکی از وزراء معزول شد و بحلقه درویشان درآمد و برکه صحبت ایشان در وی سرایت کرد. ( گلستان ). و رجوع به برکت شود.

برکه. [ ] ( اِخ ) یمین. از خانان گوگ اردو از خاندان باتو یا خانان دشت قپچاق غربی ( 654 تا664 هَ. ق. ). ( ترجمه طبقات سلاطین اسلام لین پول ).

برکه. [ ب ِ ک َ ]( اِخ ) دهی است از دهستان بیضا بخش اردکان شهرستان شیراز. سکنه 112 تن. ( از فرهنگجغرافیایی ایران ج 7 ).

فرهنگ عمید

۱. گودال آب، تالاب، استخر طبیعی.
۲. [قدیمی] استخر.

دانشنامه عمومی

برکه به معنی آبگیر است. برکه همچنین ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
برکه (خرم آباد)
برکه (دیواندره)
برکه (سپیدان)
برکه (نیک شهر)

(berka) روستایی است از بخش دوره چگنی دهستان دوره، واقع در پنج کیلومتری جنوب شرقی سراب دوره. لازم به ذکر است بخش چگنی به شهرستان تبدیل شده است.


فرهنگ فارسی ساره

آبگیر، تالاب


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] بِرکِه از اسامی زمزم است.
۱. ↑ قائدان، تاریخ و آثار اسلامی مکه و مدینه، ص۶۰.

منبع
تونه ای، مجتبی، فرهنگنامه حج، ص۱۸۶. رده های این صفحه : اماکن | تاریخ اسلام | مکه

[ویکی حج] برکه: آب انبارها و حوض ها و آبگیرهایی هستند که با مصالحی چون سنگ و آهک و یا چوب و پوست برای تامین آب حرمین شریفین برای استفاده حاجیان و ساکنان در جاهای مختلف مکه و مدینه ساخته شده بود.
با توجه به وضعیت جغرافیایی جزیره العرب و کمبود آب و کمبود بارش مخصوصا در شهرهای مکه و مدینه و احتیاج فراوان به آب در این دو شهر جهت استفاده زائران، برکه ها و ذخیره آب دارای اهمیت فراوانی بود لذا در آنجا برکه ها و آب انبارهایی ساخته، نگهداری و تعمیر می شد. این آب انبارها تامین کننده آب مورد نیاز برای ساکنان و حاجیان برای آشامیدن و بهداشت و وضو و غسل و طهارت شرعی بودند و ازاین رو بیشتر کنار مسجدها و مکان های مقدس ساخته می شدند.
برکه ها و آب انبارهای مختلفی در نقاط مختلف شهر مکه و مدینه وجود داشته اند که نام برخی از آن ها در منابع یاد شده است و یکی از مهمترین آنها چاه زمزم است. زمزم از مشهورترین و کهن ترین منابع آبی مکه بوده است که از زمان حضرت اسماعیل(ع) تا زمان جرهمیان بود تا اینکه بعد از هتک حرمت جرهمیان به کعبه خشک شد و بعدها عبدالمطلب جد پیامبر(ص) دوباره آن را بازسازی کرده و آن را جاری ساخت.

گویش مازنی

/bareke/ پاتیل – دیگ بزرگ دهان گشاد - سیاه مست

۱پاتیل – دیگ بزرگ دهان گشاد ۲سیاه مست


جدول کلمات

تالاب, حوض آب, استخر کوچک

پیشنهاد کاربران

برکه به دریاچه یا مرداب یاسدیا تالاب سرسبز و زیبا یی گفته میشود که معمولا بر اثر عوامل طبیعی بر روی یک یا چند رودخانه یا جویبار ایجاد میشود و خود یک اکوسیسیتم یا همان زنجیره زیست محیطی تقریبا کامل میباشد و موجودات زنده و مخصوص خود را داراست که اکثر آنان در شرایط غیر از ( برکه یا مشابه آن ) امکان ادامه بقا و زندگی را ندارند ( در برکه بخاطر جریان داشتن و جای گزین شدن آب تازه بجای آب مونده آب بطور کامل راکت و ساکن نمیماند و نمیگندد ) . پس برکه زنجیره زیست محیطی زنده ای است و دارای شرایط خواص نیز میباشد و فقط گودال یا چاله یا جمع مانده آبی که باز مانده و در دراز مدت میگندد و. . . یا هر اسم و معنی مانند اینها که دارای خواص برکه نمیباشاند معنی نمیدهد.

طایفه پیر برکه ایل لر بختیاروند
ساکن در خوزستان
چهار مال بختیاری

طایفه برکه ایل بهداروند

آب گیر

چاله ی کوچک آب

یعنی آبگیر در کل اسم خاص و زیباییه

هوالعلیم

بِرکِه : آبگیر طبیعی ؛

ناگفته نماند حوض واستخر و آب انبار را نمی توان برکه نامید. . .

دریاچه

برکه کلمه گرفته شده از فعل ترکی birikmek به معنی جمع شدن ، ذخیره شدن ، تلمبار شدن ، که از آن کلمه birike شکل گرفته که بعد از ساده سازی تلفظ به صورت birke ( بیرکه ) درآمده و به محل ذخیره شد ، محل جمع شدن یا حالت جمع شدگی یا ذخیره شدگی ماده یا هرچیز دیگری اشاره می کند که به صورت berke ( برکه ) در فارسی مورد استفاده قرار گرفته است
مثلا وقتی می گوییم 》》》برکه آب 《《《در واقع میگوییم محل جمع شدن آب یا ذخیره گاه آب که بعدها با حذف آب ، برکه به صورت مستقل به محلی که آب ذخیره میشود گفته شده و با کلماتی چون دریا ، دریاچه ، اقیانوس برای بیان محل تجمع آب البته در مقیاسی کوچکتر مورد استفاده قرار گرفته است.
از دیگر مشتقات فعل birikmek می توان به موارد زیر اشاره کرد
biriktirmek پس انداز کردن ، اندوختن
birikim پس انداز ، اندوخته



برکه یا در اصل بیرکه ( birke ) برگرفته از فعل ترکی birikmek به معنی جمع شدن ، ذخیره شدن ، می باشد که به معنای محل جمع شد یا ذخیره شد می باشد و وقتی مثلا می گوییم برکه آب معنی آن محل جمع شدن آب یا ذخیره گاه آب می باشد.

Borkah در زبان ملکی گالی بشکرد
روپوشی زنانه که بخش زیادی از صورت و کونه ها را می پوشاند.


کلمات دیگر: