کلمه جو
صفحه اصلی

بیضا

فرهنگ فارسی

پایتخت خزر به قول جغرافی نویسان قدیم عرب و متاخران آنرا [ اتل ] (بنام رود اتل یا ولگا که شهر مذکور در ساحل آن بوده ) نامیده اند . نام ترکی آن [ سارغشر ] ( شهر زرد ) است . هشتر خان کنونی به جای آن شهر بنا شده.
( صفت ) موئ نث ابیض . ۱ - سپید روشن ۲ - زن سپید پوست . یا ید بیضائ . ۱ - دست سفید . ۲ - یکی از معجزات موسی ع و آن چنان بود که وی دست خود را از بغل بر میاورد و آن مثل آفتاب میدرخشید .
نام یکی از دهستان های بخش اردکان است که در شهرستان شیراز واقع است این دهستان از ۷۵ آبادی تشکیل شده است ٠

لغت نامه دهخدا

بیضا. [ ب َ ] (اِخ ) پایتخت قدیم خزر بقول جغرافی نویسان قدیم عرب و متأخران آن را اتل (بنام رود اتل یا ولگا که شهر مذکور در ساحل آن بود) نامیده اند. نام ترکی آن سارغشر (شهر زرد) است و هشترخان کنونی بجای آن شهر بنا شده است . (فرهنگ فارسی معین ).


بیضا. [ ب َ / ب ِ ] (از ع ، ص ) مأخوذ از بیضاء تازی . (ناظم الاطباء). رجوع به بیضاء شود :
گوهر حمرا کند از لؤلؤ بیضای خویش
گوهر حمرا کسی از لؤلؤ بیضا کند.

منوچهری .


طوطی ری عذرخواه ری بس است
سوی طوطی قند بیضایی فرست .

خاقانی .


کعبه را باشد کبوتر در حرم
در حرم شهباز بیضا دیده ام .

خاقانی .


گرچه در نفط سیه چهره توان دید ولیک
آن نکوتر که در آئینه ٔ بیضا بینند.

خاقانی .


- بیضای عسکر ؛ شکر عسکر، چه بنا بگفته ٔ صاحب حدودالعالم شکر از عسکر مکرم (شهری در خوزستان ) است . همه ٔ شکرهای جهان از سرخ و سپید و نیز قند از آنجا خیزد :
زین پس خراج عیدی و نوروزی آورند
از بیضه ٔ عراق و ز بیضای عسکرش .

خاقانی .


- کف بیضا ؛ ید بیضا. دست سپیدو درخشان :
جام بلور از جوهرش سقلاب و روم اندر برش
از نار موسی پیکرش در کف ّ بیضا داشته .

خاقانی .


کی عجب گر گاوریش زرگری گوساله ساخت
طبع صاحب کف ّ بیضا برنتابد بیش از این .

خاقانی .


و رجوع به ید بیضا شود.
- ملت بیضا؛ کیش و دین روشن و درخشان . دین اسلام : بتمشیت مهام شریعت غرا و تقویت امور ملت بیضا. (حبیب السیر ج 3 ص 179). و رجوع به تذکرةالملوک چ 2 ص 2 شود.
- ید بیضا و ید بیضاء ؛ دست سپیدو درخشنده و آن از جمله ٔ معجزات موسی (ع ) بود. گویند هرگاه موسی (ع ) دست از بغل برمی آورد نوری از دست او تا به آسمان تتق میکشید و عالم روشن میشد و چون به بغل می برد برطرف میشد و بعضی گویند در کف دست او نوری بود که چون آینه میدرخشید و بجانب هرکه میداشت بی هوش میشد و چون دست را در بغل می برد آن شخص بهوش می آمد. بعضی دیگر گویند که کف دست موسی (ع ) سوخته بود ونشان سفیدی از سوختگی در دست او بود. (برهان ). یکی از نه معجزه ٔ حضرت موسی . (ناظم الاطباء). و ید بیضا بمعنی دست سپید و درخشنده باشد.
کنایه از معجزه ٔ موسی است . و بعدها در ادبیات نیز بهمان سبب معمول شد که هر کس در کاری مهارتی نشان دهد و آن کار بخوبی و زیبایی تمام از دست او بیرون آید گویند ید بیضا نمود،یعنی در انجام دادن و پرداخت آن کار معجز کرد. (منتخب جوامع الحکایات عوفی بهار ج 3 ص 11) : اگر شغل مطبخی خود بمن حوالت فرمایی در ساختن اطعمه یدبیضا کنم . (جوامع الحکایات عوفی ) (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به ترکیب الید البیضا ذیل بیضا شود :
ید بیضای آفتاب بکور
زرفشان زآستین معلم صبح .

خاقانی .


تیغ تو با آب و نار، ساخت بسی لاجرم
هم شجر اخضر است هم ید بیضا و نار.

خاقانی .


آری بنای جادوی فرعون از جهان
ثعبان اسود و ید بیضا برافکند.

خاقانی .


بلاغت و ید بیضای موسی عمران
بکید و سحر چه ماند که ساحران سازند.

سعدی .


- || کنایه از مهارت و اعجاز و قدرت در سخن :
سحر سخنم در همه آفاق برفتست
لیکن چه کند با ید بیضا که تو داری .

سعدی .



بیضا. [ب َ ] (اِخ ) از بلوکات ولایت آباده ٔ فارس ، جمعیت 20000 تن ، مرکز تل بیضا که آثار قدیمه زیاد دارد، دارای 54 قریه . (از یادداشت مؤلف ). بلوک بیضا میانه ٔ شمال و مغرب شیراز است و این بلوک را برای آن بیضا گویندکه لشکر عرب چون سپاه عجم را شکست داد بر کوهی که مشرف به این بلوک بود رفتند و قلعه و دهات آنرا سفید بدیدند. برای آنکه خاک این صحرا مایل به سفیدی است آن را بیضا گفتند و تاکنون به این نام باقی است و از بلوکات سردسیر فارس است . و بعضی گفته اند که نام قدیمی این بلوک نسایک بوده و نام قصبه ٔ آن شهر ملیون که اکنون جای آن شهر را اهل بیضا دانند و در آن جای آجرپاره ها که نشان آبادی و عمارات عالیه بوده فراوان ریخته است و تاکنون در بعضی از جایهای آن آثار باروی این شهر باقی است و قریه را که پهلوی این شهر است ملیان گویند و قصبه ٔ حالیه ٔ این بلوک تل بیضا است بمسافت شش فرسخ از شیراز دور افتاده است . و از نواحی بیضاعلما و مشایخ برخاسته است مانند سیبویه و این بلوک مشتمل بر پنجاه و پنج ده است . (از فارسنامه ٔ ناصری ).مرکز ناحیه ٔ کامفیروز است و این اسم عربی از آن اسمهای نادریست که ایرانیان تاکنون هم استعمال میکنند واعراب به این جهت آن را بیضاء گفتند که قلعه ٔ سفیدرنگ آن از مسافت دور میدرخشید. ابن حوقل گوید اسم فارسی آن نسایک است و چنانکه یاقوت گوید معنی آن خانه ٔ سفید و یا کاخ ابیض است . این شهر هنگام فتح اصطخر بدست مسلمانان اردوگاه آنان قرار گرفت . در قرن چهارم بیضا به اندازه ٔ اصطخر بود. مقدسی گوید بیضاء شهری نیک و پاکیزه است دارای مسجدی نیکو و زیارتگاهی پر آمدو رفت و حوالی آن مرغزارهای معروف ، خود شهر در آغوش کشتزارهای سبز گندم جای گرفته و با رنگ سفید خود نمایان و درخشان است . (ترجمه ٔ سرزمینهای خلافت شرقی ص 300). ابن البلخی در فارسنامه (صص 128 - 129) نویسد که بیضا شهرکی است کوچک اما نیکوست و تربت آن سپید است و ازین جهت آن را بیضا گویند و جامع و منبر دارد.


بیضا. [ ب َ ] (اِخ ) نام یکی از دهستان های بخش اردکان است که در شهرستان شیراز واقع است . این دهستان از 75 پارچه آبادی تشکیل شده و قراء مهم آن عبارتند از: انبو، بانش ، تل بیضا و شیخ عبود. جمعیت دهستان در حدود 15000 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).


بیضا. [ ب َ / ب ِ ] ( از ع ، ص ) مأخوذ از بیضاء تازی. ( ناظم الاطباء ). رجوع به بیضاء شود :
گوهر حمرا کند از لؤلؤ بیضای خویش
گوهر حمرا کسی از لؤلؤ بیضا کند.
منوچهری.
طوطی ری عذرخواه ری بس است
سوی طوطی قند بیضایی فرست.
خاقانی.
کعبه را باشد کبوتر در حرم
در حرم شهباز بیضا دیده ام.
خاقانی.
گرچه در نفط سیه چهره توان دید ولیک
آن نکوتر که در آئینه بیضا بینند.
خاقانی.
- بیضای عسکر ؛ شکر عسکر، چه بنا بگفته صاحب حدودالعالم شکر از عسکر مکرم ( شهری در خوزستان ) است. همه شکرهای جهان از سرخ و سپید و نیز قند از آنجا خیزد :
زین پس خراج عیدی و نوروزی آورند
از بیضه عراق و ز بیضای عسکرش.
خاقانی.
- کف بیضا ؛ ید بیضا. دست سپیدو درخشان :
جام بلور از جوهرش سقلاب و روم اندر برش
از نار موسی پیکرش در کف بیضا داشته.
خاقانی.
کی عجب گر گاوریش زرگری گوساله ساخت
طبع صاحب کف بیضا برنتابد بیش از این.
خاقانی.
و رجوع به ید بیضا شود.
- ملت بیضا؛ کیش و دین روشن و درخشان. دین اسلام : بتمشیت مهام شریعت غرا و تقویت امور ملت بیضا. ( حبیب السیر ج 3 ص 179 ). و رجوع به تذکرةالملوک چ 2 ص 2 شود.
- ید بیضا و ید بیضاء ؛ دست سپیدو درخشنده و آن از جمله معجزات موسی ( ع ) بود. گویند هرگاه موسی ( ع ) دست از بغل برمی آورد نوری از دست او تا به آسمان تتق میکشید و عالم روشن میشد و چون به بغل می برد برطرف میشد و بعضی گویند در کف دست او نوری بود که چون آینه میدرخشید و بجانب هرکه میداشت بی هوش میشد و چون دست را در بغل می برد آن شخص بهوش می آمد. بعضی دیگر گویند که کف دست موسی ( ع ) سوخته بود ونشان سفیدی از سوختگی در دست او بود. ( برهان ). یکی از نه معجزه حضرت موسی. ( ناظم الاطباء ). و ید بیضا بمعنی دست سپید و درخشنده باشد.
کنایه از معجزه موسی است. و بعدها در ادبیات نیز بهمان سبب معمول شد که هر کس در کاری مهارتی نشان دهد و آن کار بخوبی و زیبایی تمام از دست او بیرون آید گویند ید بیضا نمود،یعنی در انجام دادن و پرداخت آن کار معجز کرد. ( منتخب جوامع الحکایات عوفی بهار ج 3 ص 11 ) : اگر شغل مطبخی خود بمن حوالت فرمایی در ساختن اطعمه یدبیضا کنم. ( جوامع الحکایات عوفی ) ( از حاشیه برهان چ معین ). رجوع به ترکیب الید البیضا ذیل بیضا شود :

فرهنگ عمید

= ابیض

ابیض#NAME?


دانشنامه عمومی

بِیضا شهری است تاریخی در شهرستان سپیدان استان فارس در جنوب ایران در حدود ۳۰ کیلومتری شمال غربی شیراز علت نامیدن این شهر به نام بیضا، وجود دژی در این منطقه بود که بدست پاپک با سنگ مرمر ساخته شده بود. پس از حملهٔ اعراب، این منطقه، بیضا؛ به معنی سپید نامیده شد. قدمت این شهر به بیش از ۸۰۰۰ سال می رسد. درسال های اخیر آثار تاریخی بسیاری دربیضا کشف گردیده. این شهر زادگاه کورش بزرگ بوده و در زمان هخامنشیان از رونق بسیاری برخوردار بوده است.
شهرداری بیضا
دانشگاه آزاد بیضا
دانشگاه پیام نور بیضا
شهرتاریخی بیضا(یا انشان) یکی از شهرهای کهن و تاریخی ایران در ناحیه بیضا که در مناطق سردسیر فارس قرار داشت و ویرانه های آن نزدیک آبادی تپه ملیان برجاست. یاقوت حموی، به نقل از حمزه اصفهانی، می نویسد: نام بیضا تازی شده کلمه فارسی «دَر اِسفید» احتمالاً دژ سپیداست. نام فارسی آن، نَسا، نَسایک / نَساتک / نَشانک بود.
بنای شهر بیضا را به گشتاسب، پسر لهراسب کیانی، نسبت می دهند. در زمان ساسانیان هنگامی که اردشیر هفت ساله شد، پدرش، بابک، او را با خود به نسا (بیضا) نزد جوزهرشاه (یا جُزِهر/گوزِهْر) برد. اردشیر، هنگامی که بزرگ شد، به پدر توصیه کرد که بر گوزهر که تختگاهش در بیضا(نسا)بود بشورد. پدر نیز چنین کرد؛ گوزهر را کشت و تاج او را گرفت.
اَنشان یا انزان نام بخشی مهمی از حوزهٔ تمدن ایلام در غرب محل فعلی استان فارس و همچنین نام مرکز آن بوده است. نام این شهر اولین بار درمتن های سومری و اکدی مربوط به هزاره سوم پیش از میلاد آمده است. از حدود هزاره دوم پیش از میلاد پادشاهان ایلامی خود را "شاه انشان" می نامیده اند. در قرن هفتم پیش از میلاد این شهر به دست پارسها افتاد. کورش بزرگ در سنگ نبشته ها، از پدر و نیاکان خود به عنوان شاه انشان یاد می کند.نظرات مختلفی در مورد محل منطقه و شهر انشان ابراز شده است. در سال ۱۳۴۹، یافته های باستان شناسی در منطقه تپه ملیان در دشت بیضای استان فارس این گمان را پیش کشید که تپه ملیان محل شهر گمشده انشان زادگاه کورش بزرگ می باشد. با یافتن پاره آجرهایی با خط میخی ایلامی در این جایگاه، این گمان تقویت شد. این نوشته ها که به نام یک شاه ایلامی در هزاره دوم پیش از میلاد است از هدایای او به معبد انشان نام می برد. با توجه به این یافته ها، منطقه انشان حدود شمال غربی شیراز می باشد.سرزمین فارس پیش از درآمدن آریاییان جزو تمدن ایلام بوده است.این کنفدراسیون متشکل از چند بخش بوده است که دو بخش آن مهم تر بوده و تا پایان حکومت ایلام باقی ماند.این دو بخش عبارت بودند از خوزستان و فارس، به عبارت بهتر ایلامیان که ساکنان بومی و اولیه این سرزمین ها بودند کشورشان را بر حسب جغرافیایی موجود به دو بخش تقسیم کرده بودند. یکی مناطق مرتفع بود که فارس قسمت اصلی آن را تشکیل می داد. مرکز مناطق مرتفع، شهر باستانی انشان بود.به این شهر در کهنترین متون سومری نیز اشاره شده و بنابراین از هزاره سوم قبل از میلاد مسیح شناخته شده بود. این شهر گستره ای نزدیک به ۲۰۰ هکتار داشت و هم اکنون بقایای آن در منطقه بیضای فارس به نام تل بیضا و شاه قطب الدین نامبردار است.به این ترتیب درمی یابیم که انشان پایتخت مناطق مرتفع ایلامی نشین نیز بوده است. در آن سو و در سرزمین های پست نیز ایلامیان بسیاری می زیستند. مرکز این قسمت نیز شهرملیان بود. به همین دلیل بسیاری از شاهان ایلامی برای معرفی خود، همواره از لقب پرطمطراق شاه بیضاء و انشان سود می بردند.

پیشنهاد کاربران

کلمه ی بیضا مونث هست
رنگ ها مونث و مذکر دارند
بیضا یعنی سفید در لغت عربی

بَیضاء، [ع]سفید، روشن، درخشان.
از جمله معجزات بارز حضرت موسی ( ع ) ، تبدیل شدن عصای او به اژدها و یدبیضا ( دست درخشان ) است.
وَاضْمُمْ یَدَکَ إِلَىٰ جَنَاحِکَ تَخْرُجْ بَیْضَاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ آیَةً أُخْرَىٰ. طه[۱۶]
دستت را در گریبانت ببر، تا سفید و بی عیب بیرون آید؛ این نشانه ی دیگرى ( از سوی خداوند ) است.
اَلْمَحَجَّةُ الْبَیْضاء فی تَهْذیبِ الْاِحْیاء کتابی اخلاقی نوشته ملا محسن فیض کاشانی. اَلْمَحَجَّةُ الْبَیْضاء ( راه روشن ) شرح و اصلاح کتاب اِحیاء علوم الدین نوشته ابوحامد غزالی است.

تخمی


کلمات دیگر: