کلمه جو
صفحه اصلی

بیدمشک

فارسی به انگلیسی

egyptian willow, muskwillow, pussy willow, catkin

فارسی به عربی

هرة

فرهنگ اسم ها

اسم: بیدمشک (دختر) (فارسی) (طبیعت) (تلفظ: mešk bid) (فارسی: بيدمشک) (انگلیسی: meshk bid)
معنی: درختی شبیه درخت بید با شکوفه های معطر و دارویی، ( در گیاهی )، نوعی بید که گل های معطر آن در اواخر اسفندماه ظاهر می شوند، سنبله های نر و معطر این گیاه که مصرف دارویی هم دارد

(تلفظ: mešk bid) (در گیاهی) نوعی بید که گل‌های معطر آن در اواخر اسفندماه ظاهر می‌شوند؛ سنبله‌های نر و معطر این گیاه که مصرف دارویی هم دارد.


فرهنگ فارسی

درختی است شبیه بدر ت بید، داری شکوفه های معطر، که عرق آنهارامیگیرند، و آنراعرق بیدمشک میگویند
دهی از دهستان نهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجند است .
( اسم ) درختی است از گون. بید دارای شکوفه های معطر که عرق آن مفرح است شاه بید بهرامه مشک بید بید طبری .

فرهنگ معین

(مُ یا مِ ) (اِمر. ) درختی است از گونة بید، با شکوفه های معطر که عرق آن نشاط آور است .

لغت نامه دهخدا

بیدمشک . [ م ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش قاین شهرستان بیرجند است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).


بیدمشک . [ م ِ / م ُ ] (اِ مرکب ) مشک بید. نوعی از بید است که بهار آن یعنی شکوفه ٔ آن بغایت خوشبوی باشد و عرق آنرا بجهت تفریح دل و تبرید بیاشامند. (از برهان ). درختی است که گلش زرد باشد مایل به اندک سبزی و سیاهی پیشتر از ظهور برگ بشکفد بغایت خوشبو. (غیاث ). درختی است گلش خوشبوی مایل بزردی و در بهار بشکفد و بیشتر در کشمیر و در بعضی باغها در جهان آباد نیز گل میکند و آن در دواها مستعمل و محروری مزاج را بغایت نافع است . (بهار عجم ) (آنندراج ). بان . (صحاح الفرس ). شاه بید. (یادداشت مؤلف ). رجوع به مشک بید شود. قسمی از درخت بید که گلش بغایت خوشبو و در آغاز بهار اول گلی است که بدست می آید. (ناظم الاطباء). بید موش . درختی از گونه ٔ بید دارای شکوفه های معطر که عرق آن مفرح است . درختی است که در جنگلهای ایران یافت میشود واستعمال طبی دارد. گربه بید. بهرامه . بهرامج . مشک بید. (بحر الجواهر). فیک (در کتول ) سوکوت (در مینودشت ). گربه بید. عطفل . زنف . شاه بید. گله موش . پنجه گربه . پله . خلاف بلخی . بید طبری . گربه . گربگو. بلخ . بان .وشع. پلیشی . پیشی . (یادداشت مؤلف ). این گونه از درخت بید در سراسر جنگلهای شمال و ارسباران ایران بفراوانی یافت میشود و همه جا بنام بید مشک و مشک بید معروف است و آنرا در کتول «مشک فیک » و در مینودشت «سوکوت » می نامند. (جنگل شناسی ج 1 ص 194) : نظر نکنی در بوستان که بید مشک است و چوب خشک . (گلستان ).
بهاران که باد آورد بید مشک
بریزد درخت جوان برگ خشک .

سعدی .


نوبهار از غنچه بیرون شد بیک تو پیرهن
بید مشک انداخت تا دیگر زمستان پوستین .

سعدی .


زنف ، بید مشک بری . (منتهی الارب ).

بیدمشک . [ م ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان نهارجانات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند است و 158 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).


بیدمشک. [ م ِ / م ُ ] ( اِ مرکب ) مشک بید. نوعی از بید است که بهار آن یعنی شکوفه آن بغایت خوشبوی باشد و عرق آنرا بجهت تفریح دل و تبرید بیاشامند. ( از برهان ). درختی است که گلش زرد باشد مایل به اندک سبزی و سیاهی پیشتر از ظهور برگ بشکفد بغایت خوشبو. ( غیاث ). درختی است گلش خوشبوی مایل بزردی و در بهار بشکفد و بیشتر در کشمیر و در بعضی باغها در جهان آباد نیز گل میکند و آن در دواها مستعمل و محروری مزاج را بغایت نافع است. ( بهار عجم ) ( آنندراج ). بان. ( صحاح الفرس ). شاه بید. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به مشک بید شود. قسمی از درخت بید که گلش بغایت خوشبو و در آغاز بهار اول گلی است که بدست می آید. ( ناظم الاطباء ). بید موش. درختی از گونه بید دارای شکوفه های معطر که عرق آن مفرح است. درختی است که در جنگلهای ایران یافت میشود واستعمال طبی دارد. گربه بید. بهرامه. بهرامج. مشک بید. ( بحر الجواهر ). فیک ( در کتول ) سوکوت ( در مینودشت ). گربه بید. عطفل. زنف. شاه بید. گله موش. پنجه گربه. پله. خلاف بلخی. بید طبری. گربه. گربگو. بلخ. بان.وشع. پلیشی. پیشی. ( یادداشت مؤلف ). این گونه از درخت بید در سراسر جنگلهای شمال و ارسباران ایران بفراوانی یافت میشود و همه جا بنام بید مشک و مشک بید معروف است و آنرا در کتول «مشک فیک » و در مینودشت «سوکوت » می نامند. ( جنگل شناسی ج 1 ص 194 ) : نظر نکنی در بوستان که بید مشک است و چوب خشک. ( گلستان ).
بهاران که باد آورد بید مشک
بریزد درخت جوان برگ خشک.
سعدی.
نوبهار از غنچه بیرون شد بیک تو پیرهن
بید مشک انداخت تا دیگر زمستان پوستین.
سعدی.
زنف ، بید مشک بری. ( منتهی الارب ).

بیدمشک. [ م ُ ] ( اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش قاین شهرستان بیرجند است و 100 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ).

بیدمشک. [ م ُ ] ( اِخ ) دهی از دهستان نهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجند است و 158 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ).

فرهنگ عمید

۱. درختی شبیه درخت بید با پوست صاف و برجستگی های تیز در زیر آن.
۲. شکوفه های معطر این گیاه که عرق آن ملیّن و مقوی قلب و معده است: شربت عرق بیدمشک.

دانشنامه عمومی

بیدمِشک به گروهی از درخت یا درختچه های زینتی از سرده بید گفته می شود که سنبلههای آن (که پرمانند و دارای اسانس معطری هستند) در آغاز فصل بهار به عمل می آید. سالیکس کاپری (نام علمی: salix aegyptiaca)، یکی از انواع آن است که دارای گل های زردکمرنگ دم گربه ای می باشد. ارتفاع درخت به ۹ متر می رسد.اسانسی از این گیاه گرفته می شود به نام عرق بیدمشک. هم برای معطر کردن شربت و هم در طب سنتی دارای خواص درمانی بالا می باشد. شاخه های بیدمشک همچنین برای تزیین سفره هفت سین استفاده می شود.
فهرست درختان ایران
طبیعت آن سرد و تر است. مقوی قوای دماغی و قلب، مفرح روح، ملین مزاج، سردردهای گرم مزاج را نیز تسکین می دهد. حکیم بوعلی سینا: بیدمشک (بهرامج) از نباتات خوشبواست. خاصیت: مالیدن آب و افشره اش ورم ها را فرونشاند. سر: شکوفه بیدمشک و بو کردن برگ آن بادهای متراکم سر را علاجند. اندامان دفعی: شکم را روان کند.

گویش مازنی

/bidmeshk/ یکی از گونه های بید

یکی از گونه های بید


گویش بختیاری

بیدمشک، گلهاى معطر بید نر بر روىشاخههاى نازک.


پیشنهاد کاربران

بیدمشک : بهرامج : ابن سینا می فرماید : از نباتات خوشبو است. خاصیت : مالیدن آب و افشره اش ورم ها را فرو نشاند.
سر : شکوفه بیدمشک و بو کردن برگ آن بادهای متراکم سر را علاجند.
اندامان دفعی : شکم را روان کند.

برگردان بیدمُشک یا بهرام بزبان انگلیسی Persian willow ) k ( بید ایرانی ) هست نه بیدمصری.
بید مصری در طبقه شناسی لاتین به بید مشک داده شده و خطاست چون این گونه بید در قفقاز شمال ایران و شرق آناتولی میروید

بان


کلمات دیگر: