کلمه جو
صفحه اصلی

اولاد


مترادف اولاد : آل، احفاد، اخلاف، اسباط، ذریه، زادگان، زاده، فرزندان، نتیجه، نسب، ولد

برابر پارسی : فرزندان، زاده ها

فارسی به انگلیسی

children, offspring, descendants, sons, [o.s.] sons, note is also construed as singular meaning child., spawn

[o.s.] sons, Note is also construed as singular meaning child.


offspring, spawn


فارسی به عربی

بذرة , جیل , زلة , قضیة , نسل

فرهنگ اسم ها

اسم: اولاد (پسر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: olad) (فارسی: اولاد) (انگلیسی: olad)
معنی: از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوانی در مازندران در زمان کیکاووس پادشاه کیانی

مترادف و متضاد

slip (اسم)
گمراهی، باریکه، اشتباه، روکش، سهو، خطا، اولاد، ستون، نسل، لغزش، قلمه، زیر پیراهنی، خطابه خواندن، نهال، تکه کاغذ، لیزی

breed (اسم)
نوع، جنس، گونه، اعقاب، اولاد

issue (اسم)
عمل، کردار، نژاد، اولاد، فرزند، سرانجام، پی امد، بر امد، نسخه، موضوع، شماره، نشریه، نتیجه بهی

posterity (اسم)
اعقاب، اولاد، زادگان، ایندگان، اخلاف

offsprings (اسم)
اولاد

progenies (اسم)
اولاد

seeds (اسم)
اولاد

آل، احفاد، اخلاف، اسباط، ذریه، زادگان، زاده، فرزندان، نتیجه، نسب، ولد


فرهنگ فارسی

فرزندان، جمع ولد
( اسم ) جمع ولد زادگان فرزندان توضیح در تخاطب فارسی گاه بجای مفرد آید : احمد اولاد من است حسن اولاد ارشد است .
بر وزن پولاد بقول شاهنامه نام پسر گاندی پهلوان تورانی فرماندار قطعه از مازندران .

فرهنگ معین

[ ع . ] (اِ. ) جِ ولد، فرزندان ، بچه ها.

لغت نامه دهخدا

اولاد. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ ولد به معنی فرزند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) :
تا داد من از دشمن اولاد پیمبر
بدهد بتمام ایزد دادار تعالی.
ناصرخسرو.
ای امت برگشته ز اولاد پیمبر
اولاد پیمبر حکم روز قضااند.
ناصرخسرو.
- اولاد الزنا ؛ زاده زنا. سند :
گر مرا دشمن شدند این قوم معذورند زانک
من سهیلم کآمدم بر موت اولادالزنا.
خاقانی.
- اولاد دَرزَة ؛ فرومایگان و مردم درزی ( دوزنده و جولاهه ).
- اولاددوست ؛ کسی که فرزند دوست میدارد.
- اولاد ضباع ؛ چهار ستاره که بر دست چپ بقار است. رجوع به نفایس الفنون شود.
- اولاد ظبا ؛ کواکبی از دب اکبر... رجوع به دب اکبر از صور کواکب نفایس الفنون شود.
- اولاد عَلاّت ؛ فرزندان زنان پدر.
- اولاد فاطمه ؛ فرزندان فاطمه زهرا دختر پیغمبر اکرم :
یارب به نسل طاهر اولاد فاطمه
یارب به خون پاک شهیدان کربلا.
سعدی.
رجوع به ولد شود.

اولاد. ( اِخ ) بروزن پولاد بقول شاهنامه نام پسر گاندی [ غندی ] پهلوان تورانی فرماندار قطعه ای از مازندران ( به حدس یوستی آلمانی از کلمه وردات به معنی پیش بردن یا ادعا آمده است ). ( فرهنگ لغات شاهنامه ). نام راه دار مازندران. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). نام دیوی از مازندران. ( ناظم الاطباء ) ( غیاث اللغات ) ( برهان ). نام دیوی که رستم براه هفتخوانش بسته بود و او رستم را رهبری کرد و به جاییکه کیکاوس بسته بود برد و مقام دیو سفید بنمود و بعد کشته شدن دیو سفید و پادشاه مازندران ، رستم او را پادشاهی مازندران داد. ( شرفنامه منیری ) ( مؤید الفضلاء ) :
بدان مرز اولاد بد پهلوان
یکی نامدار دلیر و جوان.
فردوسی.
گرفت او کمرگاه دیو سفید
چو ارژنگ و غندی واولاد و بید.
فردوسی.
همی گشت اولاد در مرغزار
ابا نامداران ز بهر شکار.
فردوسی.

اولاد. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ ولد به معنی فرزند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) :
تا داد من از دشمن اولاد پیمبر
بدهد بتمام ایزد دادار تعالی .

ناصرخسرو.


ای امت برگشته ز اولاد پیمبر
اولاد پیمبر حکم روز قضااند.

ناصرخسرو.


- اولاد الزنا ؛ زاده ٔ زنا. سند :
گر مرا دشمن شدند این قوم معذورند زانک
من سهیلم کآمدم بر موت اولادالزنا.

خاقانی .


- اولاد دَرزَة ؛ فرومایگان و مردم درزی (دوزنده و جولاهه ).
- اولاددوست ؛ کسی که فرزند دوست میدارد.
- اولاد ضباع ؛ چهار ستاره که بر دست چپ بقار است . رجوع به نفایس الفنون شود.
- اولاد ظبا ؛ کواکبی از دب اکبر... رجوع به دب اکبر از صور کواکب نفایس الفنون شود.
- اولاد عَلاّت ؛ فرزندان زنان پدر.
- اولاد فاطمه ؛ فرزندان فاطمه ٔ زهرا دختر پیغمبر اکرم :
یارب به نسل طاهر اولاد فاطمه
یارب به خون پاک شهیدان کربلا.

سعدی .


رجوع به ولد شود.

اولاد. (اِخ ) بروزن پولاد بقول شاهنامه نام پسر گاندی [ غندی ] پهلوان تورانی فرماندار قطعه ای از مازندران (به حدس یوستی آلمانی از کلمه ٔ وردات به معنی پیش بردن یا ادعا آمده است ). (فرهنگ لغات شاهنامه ). نام راه دار مازندران . (انجمن آرا) (آنندراج ). نام دیوی از مازندران . (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (برهان ). نام دیوی که رستم براه هفتخوانش بسته بود و او رستم را رهبری کرد و به جاییکه کیکاوس بسته بود برد و مقام دیو سفید بنمود و بعد کشته شدن دیو سفید و پادشاه مازندران ، رستم او را پادشاهی مازندران داد. (شرفنامه ٔ منیری ) (مؤید الفضلاء) :
بدان مرز اولاد بد پهلوان
یکی نامدار دلیر و جوان .

فردوسی .


گرفت او کمرگاه دیو سفید
چو ارژنگ و غندی واولاد و بید.

فردوسی .


همی گشت اولاد در مرغزار
ابا نامداران ز بهر شکار.

فردوسی .



فرهنگ عمید

= وَلَد

وَلَد#NAME?


دانشنامه عمومی

در تقسیمات سنتی در عشایر بختیاری هر تش به چند اولاد تقسیم می گردد که هر اولاد از حدود ده ها خانوار تشکیل شده و بطور متوسط، هر خانوار داری یک بُهون (سیاه چادر) است که واحد مسکونی عشایر بختیاری بحساب می آید. هر اولادی دارای ریش سفیدی است که از بین مردان کاردان همان اولاد می باشد.
شینی، داریوش. نگرشی بر ایل بختیاری و طایفه شهنی. اهواز : انتشارات معتبر، ۱۳۸۵
آشوری، داریوش. دانشنامه سیاسی (فرهنگ واصطلاحات و مکتب های سیاسی). تهران: انتشارات مروارید.
در جوامع سنتی ایلی، معمولاً تمامی ساکنین ده، از یک اولاد می باشند و امکان دارد عده ای بعنوان «وابسته» در کنار آنها، با اجازه آنها و برای آنها فعالیت نموده و سال ها زندگی وابسته خود را ادامه دهند.

فرهنگ فارسی ساره

فرزندان


دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] واژه ولد یا فرزند معروف است و به عربی ولد و نسل گویند و جمع آن اولاد فرزندان است.
فرزند در قانون ارث از طبقه اول به شمار می آید، (یوصیکم الله فی اولادکم للذکر مثل حظّ الانثیین) خداوند درباره فرزندانتان به شما سفارش می کند سهم ارث فرزند پسر دو برابر سهم ارث دختر است . پدر چون فرزند خود را بکشد قصاص نشود. میان فرزند وپدر ربا نباشد. مادر دو سال کامل فرزند خود را شیر می دهد (والوالدات یرضعن اولادهن حولین کاملین).
قرآن کریم، پدر و مادر را از تبعات افراط در محبت فرزند برحذر داشته مبادا این صفت موجب از میان رفتن دین آدمی گردد: (یا ایها الذین آمنوا لا تلهکم اموالکم ولا اولادکم عن ذکر الله) ای مؤمنان مبادا اموال وفرزندانتان شما را از یاد خدا باز دارند.
(انما اموالکم و اولادکم فتنة والله عنده اجر عظیم) مال وفرزند مایه آزمایش شمایند ومزد بزرگ به نزد خداوند است.
(یا ایها الذین آمنوا انّ من ازواجکم و اولادکم عدوّا لکم فاحذروهم...) ای مسلمانان برخی از زنان و فرزندانتان دشمن شمایند (که به منظور دست یابی به ارث آرزوی مرگتان را دارند و یا به هدف رسیدن به هوسهای خویش شما را به گناه می کشانند) از آنها برحذر بوده خود را مواظب باشید و اگر از خطاهای آنها درگذرید خداوند بخشاینده ای مهربان است. مال و فرزند مایه آزمایش شما می باشند مبادا به وسیله آنها به گناه افتید که پاداش بزرگ خدا را از دست بدهید.
پیغمبر اکرم (ص) فرمود: فرزند شایسته گلی است از گلهای بهشت.
و فرمود: فرزندان ما جگرگوشگانمان می باشند: خردسالانشان فرماندهانمان و بزرگسالانشان دشمنانمانند، اگر زنده بمانند ما را به گناه کشند و اگر بمیرند غمگینمان سازند.
و فرمود: فرزند، آدمی را ترسو و بخیل و غمگین می سازد.

واژه نامه بختیاریکا

( ط ) ؛ از سلسله مراتب شناسای ایلی که کوچکتر ازتش و بزرگتر از کُر بَو است
( ط ) ؛ تیره بزرگ بعضی از طوایف بختیاری.
از قرن 8 بزرگترین واحد ایل بختیاری از تیره تبدیل به طایفه گردید. چهارلنگ و هفت لنگ تعریف شد و از آن تاریخ تحولات زیادی در زمینه جغرافیا، تقسیمات بصورت مداوم بوجود آمد. بدین سبب هنوز اجماعی بر روی چارت بختیاری وجود ندارد. برآیند نظریات متعدد از میان کتب و ماخذ شفاهی بدین گونه می باشد. ( تش ) ( ت ) گله؛ شاخه بابادی باب
از قرن 8 بزرگترین واحد ایل بختیاری از تیره تبدیل به طایفه گردید. چهارلنگ و هفت لنگ تعریف شد و از آن تاریخ تحولات زیادی در زمینه جغرافیا، تقسیمات بصورت مداوم بوجود آمد. بدین سبب هنوز اجماعی بر روی چارت بختیاری وجود ندارد. برآیند نظریات متعدد از میان کتب و ماخذ شفاهی بدین گونه می باشد. ( تش ) ( ت ) مُلمُلی؛ شاخه بابادی باب ازسه خانواده تشکیل شده اند؛ اولاد آشهریار؛ اولاد آمحمدعلی؛ اولاد آعلی صالح
از قرن 8 بزرگترین واحد ایل بختیاری از تیره تبدیل به طایفه گردید. چهارلنگ و هفت لنگ تعریف شد و از آن تاریخ تحولات زیادی در زمینه جغرافیا، تقسیمات بصورت مداوم بوجود آمد. بدین سبب هنوز اجماعی بر روی چارت بختیاری وجود ندارد. برآیند نظریات متعدد از میان کتب و ماخذ شفاهی بدین گونه می باشد. ( تش ) ؛ تیره عالی انور؛ با دو شاخه فلمرز خُو با لقب فرامرزی؛ پرویزی و رستمی و فرهادی و بزرگانی همچون محمد خان پرویزی و جعفر قلی خان رستمی و ب - جنگیر خُو با لقب های جهانگیری و خسروی و بزرگانی همچون رضی خان خسروی
از قرن 8 بزرگترین واحد ایل بختیاری از تیره تبدیل به طایفه گردید. چهارلنگ و هفت لنگ تعریف شد و از آن تاریخ تحولات زیادی در زمینه جغرافیا، تقسیمات بصورت مداوم بوجود آمد. بدین سبب هنوز اجماعی بر روی چارت بختیاری وجود ندارد. برآیند نظریات متعدد از میان کتب و ماخذ شفاهی بدین گونه می باشد. ( شاخه ) ( ت ) کهیش؛ ( ط ) کیانرسی
قی کُره

پیشنهاد کاربران

طایفه اولاد یکی از طوایف دورکی هفت لنگ بختیاری ( ایل زراسوند ) میباشند که در روستای آبرازگه زندگی میکنند که قبلا" در چهارمحال بختیاری ( چغاخور ) روزگار خود را سپری میکردند. به دلایل نامعلومی منطقه چهارمحال بختیاری ( درگیری طایفه ای و. . . ) را ترک نموده و به روستای آبرزاگه سکنی یافتند. /۵۶

نام دیوی در افسانه های شاهنامه

اولاد = تخم و ترکه

معنی اولاد:فرزندان

خلاص
تمام
پایان

سوس ماس😎

نام یکی از دیو های شاهنامه ی فردوسی که در داستان هفت خان رستم دیو یا خان پنجم بوده


کلمات دیگر: