کلمه جو
صفحه اصلی

ارزش


مترادف ارزش : بها، ثمن، قیمت، مظنه، نرخ، ارج، اهمیت، اعتبار، سندیت، استحقاق، شایستگی، قابلیت، لیاقت، منزلت

فارسی به انگلیسی

account, margin, merit, price, quality, rate, valuation, value, weight, worth


account, margin, merit, price, quality, rate, valuation, value, weight, worth, valence

value, worth


فارسی به عربی

شعر , غیمة , فائدة , کلفة

مترادف و متضاد

اعتبار، سندیت


استحقاق، شایستگی، قابلیت، لیاقت، منزلت


ارج، اهمیت


worthiness (اسم)
شایستگی، ارزش، جلال، سزاواری

value (اسم)
مقدار، ارزش، قیمت، فرجه، بها، قدر، ارج

valence (اسم)
ظرفیت، ارزش، بنیان، قدر، ظرفیت شیمیایی، ارزایی، واحد ظرفیت، بنیان ترکیب اتمی

valency (اسم)
ظرفیت، ارزش، بنیان، قدر، ظرفیت شیمیایی، ارزایی، واحد ظرفیت، بنیان ترکیب اتمی

avail (اسم)
کمک، استفاده، سود، فایده، ارزش

cost (اسم)
ارزش، هزینه، خرج، بها، قدر

meed (اسم)
ارزش، جایزه، پاداش، کرایه

price (اسم)
ارزش، قیمت، بها، نرخ

بها، ثمن، قیمت، مظنه، نرخ


۱. بها، ثمن، قیمت، مظنه، نرخ
۲. ارج، اهمیت
۳. اعتبار، سندیت
۴. استحقاق، شایستگی، قابلیت، لیاقت، منزلت


فرهنگ فارسی

درجۀ تیرگی یا روشنی رنگ


بها، قدر، قیمت، اخش
۱ - بها ارز قیمت ارج . ۲ - قدر برازندگی شایستگی زیبندگی قابلیت استحقاق . ۳ -( اسم ) اعتبار یک سند یا متاع پولی که در سند نوشته شده است

فرهنگ معین

(اَ زِ ) (حامص . ) ۱ - بها، ارز، قیمت . ۲ - قدر، شایستگی .

لغت نامه دهخدا

ارزش. [ اَ زِ ] ( اِمص ، اِ ) اسم مصدر از ارزیدن. عمل ارزیدن. || قیمت. بها. ( آنندراج ). ارز. ارج. آمرغ. || قدر. || برازندگی. شایستگی. زیبندگی. قابلیت. استحقاق. || اعتبار یک سند یا متاع. پولی که در سند نوشته شده .

فرهنگ عمید

۱. بها، قیمت.
۲. اهمیت.
۳. شایستگی.
۴. (اسم ) (جامعه شناسی ) معیارهای مشترک در جامعه برای ارزیابی مناسبات فرهنگی.
۵. (اسم ) قدر، مرتبه.

دانشنامه عمومی

ارزش در اصطلاح دانش جامعه شناسی، عقایدی است که افراد یا گروه های انسانی دربارهٔ آنچه مطلوب، مناسب، خوب یا بد است، دارند. ارزش های گوناگون، نمایانگر جنبه های اساسی تنوعات در فرهنگ انسانی است. ارزش ها معمولاً از عادت و هنجار، سرچشمه می گیرند.
گی روشه (۱۳۸۷)، مقدمه ای بر جامعه شناسی عمومی جلد اول (کنش اجتماعی)، ترجمهٔ هما زنجانی زاده، سمت، شابک ۹۷۸-۹۶۴-۵۳۰-۲۶۳-۲
آنتونی گیدنز (۱۳۷۶)، جامعه شناسی، ترجمهٔ منوچهر صبوری، تهران: نشر نی، ص. ۲۳۸
به طور کلی به کارهایی که برای اعضای گروه اهمیت دارند و آرمان مشترک اعضاء گروه تلقی می شوند، ارزش می گویند. ارزش های یک جامعه معمولاً از هنجارهای آن دفاع می نمایند و اجازه بروز و ظهور هنجارهای غیر مطلوب را نمی دهند.
ارزش به صورتی دوگانه در واقعیت وجود دارد: نخست به منزله آرمانی متجلی می شود که خواستار پیوستگی است و دعوت به احترام می کند. دوم در اشیاء یا رفتارهایی جلوه گر می شود که آن را به شیوه ای عینی یا دقیقاً به شیوه سمبلیک بیان می کند.
آلبر کرامی در تعریف واژهٔ ارزش در کتاب فرهنگ جامعه شناسی آورده است: «در جامعه شناسی پارسونی، نظم اجتماعی بستگی به وجود ارزش های عام و مشترکی دارد که مشروع و تعهدآور به حساب می آیند و به منزلهٔ معیارهایی هستند که نهایت اعمال به وسیلهٔ آن ها گزیده می شود. پیوند دستگاه های اجتماعی و شخصی با جذب ارزش ها از طریق فرا کرد جامعه پذیری تحقق می یابد.»

فرهنگستان زبان و ادب

{value} [هنرهای تجسمی] درجۀ تیرگی یا روشنی رنگ

نقل قول ها

ارزش (اخلاقیات). ارزش در اخلاقیات، نشان دهندهٔ درجهٔ اهمیت چیزی یا کنشی است، با هدف تعیین اینکه چه کنش هایی بهتر است انجام شود یا چه راهی برای بهتر زیستن مناسب تر است (اخلاق هنجاری).
• «باید منابع هنجارهای اخلاقی را در سرشت آدمی یافت؛ هنجارهای اخلاقی بر کیفیت های ذاتی انسان استوار بوده و تخلف از آن هنجارها سبب پریشانی فکری و احساسی می گردد.»• «شالودهٔ منش شخصیت بالغ و کامل، منش بارور، در تجزیه-تحلیل نهایی، منبع و پایهٔ فضیلت و رذیلت است.»• «نه انکار نفس یا خودپسندی، بلکه عشق به خود، نه نفی فرد بلکه تأیید نفس واقعی آدمی، ارزش های والای اصول اخلاقی انسانی هستند.»• «اگر انسان باید به ارزش ها ایمان داشته باشد، باید به خود و ظرفیت طبع خود برای خوبی و بهره وری آشنا باشد.» در «انسان برای خویشتن» فصل ۱؛ مسئله -> اریش فروم
• «فساد اقتصادی و غیراقتصادی منتهی به زیرپا گذاشتن ارزش های اخلاقی می شود… فساد اقتصادی نهایتاً به ابتذال اقتصادی، فرهنگی و اخلاقی خواهیم رسید.» -> الهام امین زاده
• «هیچ انسانی، هر قدر هم زیرک و دانا، نمی تواند در طولِ حیاتش به آن درجه از کمال و دانش برسد که به درستی دربارهٔ عادات یا نهادهای جامعهٔ خود داوری نماید، یا آن ها را از ارزش بیندازد؛ چرا که آن ها، نشان دهندهٔ نسل ها و سده ها تجربه در آزمایشگاهِ تاریخ اند. جوانی که در آتشِ هورمون ها می سوزد در شگفت است از اینکه در امیال جنسی آزادی مطلق ندارد؛ و اگر عادات، اخلاقیّات یا قوانین او را محدود نسازد شاید زندگی را بر باد دهد و این قبل از آن خواهد بود که به عقلِ کامل برسد و بفهمد که شهوت رودی آتشین است که باید با صدها مهار و مانع رام شود وگرنه فرد و گروه را به کام می کشد.» درس های تاریخ (نشر ققنوس، ۱۳۸۵) فصلِ «سرشتِ آدمی و تاریخ» -> ویل دورانت
• «با تقدس زدایی تنها خرافات از بین نمی رود، بلکه بسیاری از ارزش ها و هنجارهای مقدس در نظر همهٔ ادیان از بین می رود و دیگر اخلاق معنا ندارد. اخلاق اگر مبتنی بر ارزش متعالی و مقدس نباشد، نه وجود پیدا می کند و یا حتی اگر وجود پیدا کند، می تواند در جامعه ضمانت اجرا پیدا کند.» ۱۴ ژوئیه ۲۰۰۶/ ۲۳ تیر ۱۳۸۵؛ «چهارمین نشست هم اندیشی گفت وگوی فرهنگ ها و تمدن ها» -> محمد خاتمی
• «هنجارها و ارزش هایی که انسان به آن پایبند است تا حد زیادی تحت تأثیر شرایط تاریخی و اجتماعی قرار دارد… اگر میزان ها نیکو باشد شخصیت انسان نیکو و اگر بد باشد شخصیت انسان زشت رشد پیدا می کند. آنچه که در جامعه وجود دارد به عنوان طبیعت ثانوی انسان در می آید که تغییر آن دشوار و نیازمند زمان است.» ۱۹ ژانویه ۲۰۰۸/ ۲۹ دی ۱۳۸۶؛ «سخنرانی در خانهٔ هنرمندان، به مناسبت مُحرّم» -> محمد خاتمی
• «تلفیق علم با ارزش هاست که زندگی را ارزشمند می کند.» ۴ آوریل ۲۰۱۷/ ۱۵ فروردین ۱۳۹۶؛ «در جمع اعضای هیأت علمی دانشگاه ها» -> محمد خاتمی

گویش مازنی

/erzesh/ ارزش – بها

ارزش – بها


واژه نامه بختیاریکا

کِرا؛ سِزِه

جدول کلمات

ارج

پیشنهاد کاربران

آرٍزش Arezesh به معنای تقاضاست و معادلست با Demand در انگلیس و la demande در فرانسه.
آرٍزگران به معنای تقاضاکنندگان است .
برنمایی و آرٍزش Arezesh به معنای عرضه و تقاضا ست.
Le prix du marché est déterminé par l'offre et la demande. به معنای بها در بازار با برنمایی و آرزش تعیین می شود.
برنما ده Barnamadeh به معنای عرضه کننده و در انگلیسی Supplier و در فرانسه le fournisseur می باشد .
Suppliers of the primary commodities به معنای برنمادهان کالاهای نخستینه است.
Les fournisseurs des produits de base به معنای برنمادهان فرآورده های بنیانی یا در اقتصاد کالاهای خام است
گیتی نوین

در قدیم این سه مکتب ( یعنی مکتب رواقی مکتب لذت انگاری مکتب شکاکیت ) به ارزش ها می گفتند : فشائل

ویژه گی

اون چیزی که مهمه واسمون

نرخ و یا ارز

ارزیدن. [ اَ دَ ] ( مص ) قیمت داشتن. بها داشتن. ارزش داشتن. معادل قیمتی بودن. ( شعوری ) . ارزش :
از ایران چو او کم شد اکنون چه باک
نیرزند آنان به یک مشت خاک.
فردوسی.
فرو شد جهاندیدگان را بچیز
که آن چیز گفتن نیرزد پشیز.
فردوسی.
بنزد کهان و بنزد مهان
به آزار موری نیرزد جهان.
فردوسی.
نیرزند جانم به یک مشت خاک
ز گرزش هوا شد پر از چاک چاک.
فردوسی.
ز گفتار من سر بپیچید نیز
جهان پیش چشمش نیرزد بچیز.
فردوسی.
که نزدم نیرزند یک ذره خاک
بدین گرز از ایشان برآرم هلاک.
فردوسی.
نخواهم بُدن زنده بی روی او
جهانم نیرزد به یک موی او.
فردوسی.
ببخشیم شاهی به کردار گنج
که این تخت و افسر نیرزد به رنج.
فردوسی.
چنین گفت کای خام پیکارتان
شنیدن نیرزید گفتارتان.
فردوسی.
نیرزد همی زندگانی بمرگ
درختی که زهر آورد بار و برگ.
فردوسی.
وزین پس ترا هرچه آید بکار
زدینار وز گوهر شاهوار
فرستم نگر دل نداری برنج
نیرزد به رنج تو آکنده گنج.
فردوسی.
ز پرویز خسرو میندیش نیز
کز او یاد کردن نیرزد پشیز.
فردوسی.
که گفتار خیره نیرزد بچیز
ازین در سخن چند رانیم نیز.
فردوسی.
نه او دست یابد بر این گنج تو
نه ارزد همه گنجها رنج تو.
فردوسی.
همی جنگ ما خواهد از بهر گنج
همه گنج گیتی نیرزد به رنج.
فردوسی.
یقین آشکارا همی دیدمی
که هم سنگ خود زر بارزیدمی.
فردوسی.
جهانی کجا شربت آب سرد
نیرزد، براو دل چه داری بدرد.
فردوسی.
که هیچ چیز نیست که بخواندن نیرزد و آخر هیچ حکایت از نکته ای که بکار آید خالی نباشد. ( تاریخ بیهقی ) .
همی تا بود جان ، توان یافت چیز
چو جان شد، نیرزدجهان یک پشیز.
اسدی.
ز دانا موئی ارزد یک جهانی
نیرزد صد سر نادان بنانی.
ناصرخسرو.
واﷲ که بکفش تو نیرزند
آنانکه ره سخا سپردند.
مسعودسعد.
اگر زنده ام هم بیرزم بنان.
مسعودسعد.
اگر خود نفاقیست جان را بکاهد
وگر اتفاقی ، بهجران نیرزد.
سنائی.
من سوزنیم شعر من اندر پی ان شعر
نرزد بیکی سوزن سوفار شکسته.
سوزنی.
زین سور بآیین تو بردند بخروار
زرّ و درم آن قوم که نرزند به دو تیز.
سوزنی.
طلب مکن ز لئیمان نوای عیش و طرب
که آن طرب بجفای طلب نمی ارزد
خوش است شیر شتر تشنگان بادیه را
ولی بدیدن روی عرب نمی ارزد.
( حاشیه ٔ نسخه خطی احیاءالعلوم متعلق بکتابخانه ٔ مؤلف ) .
بصد جان ارزد آن نازی که جانان
نخواهم گوید و خواهد بصد جان.
نظامی.
ترکی که به رخ درد مرا درمانست
اورا دل من همیشه در فرمان است
بخریده اَمَش بزر بصد جان ارزد
جانی که بزر توان خرید ارزانست.
شاه کبودجامه.
لیک امیدوار باید بود
که پس از مرگ تو هزار ارزد.
سعدی.
دنیا نیرزد آنکه پریشان کنی دلی
زنهار بد مکن که نکرده ست عاقلی.
سعدی.

والور. . . . .

اهمیت - قدر و عیار


کلمات دیگر: