مترادف عادت : خلق، خو، داب، الفت، انس، آیین، رسم، سنت، حیض، رگل، قاعده
برابر پارسی : خو، خو گیری، خوی، روش، سرشت، شیوه، منش
habit, custom
custom, groove, habit, manner, mannerism, practice, rote, rule, trick, use, wont
حیض، رگل، قاعده
خلق، خو، داب
الفت، انس
آیین، رسم، سنت
۱. خلق، خو، داب
۲. الفت، انس
۳. آیین، رسم، سنت
۴. حیض، رگل، قاعده
ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی ).
ناصرخسرو.
خاقانی .
اوحدی .
خاقانی .
۱. خلقوخوی.
۲. (اسم مصدر) اعتیاد: عادت به مصرف الکل.
۳. کاری که انسان به آن خو میگیرد و در وقت معیّن انجام میدهد.
۴. (اسم مصدر) (زیستشناسی) [عامیانه] = قاعدگی
〈 عادت ماهانه: (زیستشناسی) [عامیانه] خونریزی ماهانۀ زنان؛ قاعدگی؛ حیض.
〈 عادت دادن: (مصدر متعدی) کسی را به انجام مرتب کاری واداشتن.
〈 عادت داشتن: (مصدر لازم، مصدر متعدی) معتاد به انجام کاری بودن.
〈 عادت شدن: (مصدر لازم)
۱. رسم شدن؛ معمول شدن.
۲. (زیستشناسی) [عامیانه، مجاز] قاعده شدن زن؛ حائض شدن.
〈 عادت کردن: (مصدر لازم، مصدر متعدی) انجام دادن کاری بهصورت مرتب؛ خو گرفتن.
〈 عادت گرفتن: (مصدر لازم، مصدر متعدی) عادت کردن؛ خو پذیرفتن؛ خو کردن.
〈 عادت ماهانه (ماهیانه): (زیستشناسی) [عامیانه] = قاعدگی
کاری که انسان به آن خو می گیرد
خو گیری، خو، منش