کلمه جو
صفحه اصلی

ظرفیت


مترادف ظرفیت : گنجایش، وسع، وسعت، گیرش

برابر پارسی : گنجایش، خورند، گنجانه، گنجایی

فارسی به انگلیسی

capacity, content, equal, measure, tether, volume, valency, valence

capacity


valency


capacity, content , equal, measure, tether, volume


فارسی به عربی

قدرة ، اِتّساعٌ

مترادف و متضاد

capacity (اسم)
صلاحیت، ظرفیت، استعداد، گنجایش، مقام

acumen (اسم)
تیز هوشی، تیز فهمی، فراست، ظرفیت، بینایی

valence (اسم)
ظرفیت، ارزش، بنیان، قدر، ظرفیت شیمیایی، ارزایی، واحد ظرفیت، بنیان ترکیب اتمی

valency (اسم)
ظرفیت، ارزش، بنیان، قدر، ظرفیت شیمیایی، ارزایی، واحد ظرفیت، بنیان ترکیب اتمی

volume (اسم)
توده، ظرفیت، جلد، کتاب، دفتر، سفر، حجم، اندازه، طومار، مجلد، درجه صدا

span (اسم)
ظرفیت، پوشش، اندازه، محدوده، یک وجب، وجب، مدت معین، گستردگی، فاصله معین

gumption (اسم)
ظرفیت، ظرافت، ابتکار، عقل سلیم

گنجایش، وسع، وسعت


گیرش


۱. گنجایش، وسع، وسعت
۲. گیرش


فرهنگ فارسی

۱ - گنجایش وسع : اتومبیل با ظرفیت ... تن بار . ۲ - آبگیر . ۳ - استعداد قوه قابلیت . ۴ - ظرفیت یک اتم برابر با عده الکترون های است که می تواند ( هنگام ترکیب با عناصر دیگر ) از دست بدهد و یا می تواند بگیرد و یا در ضمن واکنش شیمیایی با اتم دیگری شرکت کند . بدیهی است ظرفیت یک عنصر وقتی ظاهر می شود که جسم به صورت ترکیب در آید بنابرین نمی توان برای یک عنصری که وارد ترکیبات شیمیایی نشده ظرفیت بیان کرد مگر آن که بگوییم ظرفیت آن صفر است مثلا ظرفیت اتم سدیم و اتم کلر هر دو صفر است و در کلر سدیم کلر دارای ظرفیت منفی ( ۱ - ) و سدیم دارای ظرفیت مثبت ( ۱ ) است . معمولا ظرفیت یک عنصر را با ئیدرژن می سنجند یعنی ظرفیت یک عنصر برابر عده اتمهای ئیدرژنی است که با یک اتم آن عنصر ترکیب می شوند . یا ظرفیت الکتریکی . مقدار الکتریسیته ایست که باید به یک جسم داد تا به سطح آن از صفر بیک ولت برسد . واحد آن فاراد است .

فرهنگ معین

(ظَ یَّ ) (مص جع . ) مأخوذ از عربی به معانی ۱ - گنجایش ، تحمل . ۲ - استعداد، قوه .

لغت نامه دهخدا

ظرفیت. [ ظَ فی ی َ ] ( ع مص جعلی ، اِمص ) گنجایش. بارگیر. وُسع. || آب گیر. || استعداد. قوّة.
- ظرفیت الکتریکی ؛ مقدار الکتریسیته ای است که باید به یک جسم داد تا سطح آن از صفر به یک وُلت برسد. واحد آن فاراد است. رجوع به فاراد شود.

فرهنگ عمید

۱. گنجایش، وسع.
۲. [مجاز] استعداد، قابلیت.
۳. (اسم ) اندازه، میزان.

دانشنامه عمومی

ظرفیت می تواند در یکی از موارد زیر به کار رود:
ظرفیت شیمیایی یا والانس یا عدد ظرفیت که تعداد پیوندهای ممکن برای هر اتم را مشخص می کند
الکترون های ظرفیت
ظرفیت گرمایی و ظرفیت گرمایی ویژه توانایی نگه داری گرما
ظرفیت خازنی ظرفیت نگه داری بارهای الکترونی به وسیلهٔ المان های الکتریکی
ظرفیت کانال در نظریه اطلاعات
ظرفیت (زبان شناسی)

دانشنامه آزاد فارسی

ظرفیت (اقتصاد). ظَرفیت (اقتصاد)(capacity)
در اقتصاد، حداکثر میزان تولید ممکن، در صورت به کار گرفتن حتی المقدور کامل همۀ منابع موجود در یک اقتصاد، صنعت یا بنگاه تولیدی. محدودیت ظرفیت ممکن است به سبب فقدان سرمایه گذاری و کمبود مهارت ها به وجود آید و ظرفیت مازاد نیز ممکن است ناشی از کمبود تقاضا باشد.

ظرفیت (شیمی). ظَرفیّت (شیمی)(valence)
در شیمی، میزان توانایی یک عنصر برای ترکیب با عناصر دیگر. این میزان با تعداد اتم های هیدروژن یا هر عنصر تک ظرفیتی استاندارد دیگری بیان می شود که ممکن است با اتم های آن پیوند برقرار کند یا جانشین شود. تعداد الکترون ها در خارجی ترین لایۀ اتم، در واقع، توانایی ترکیب عنصر را معیّن می کند. وقتی که عناصری با یک، دو، سه یا چهار اتم تک ظرفیتی پیوند برقرار می کنند با عبارات تک ظرفیتی (یونی)، دوظرفیتی (دی)، سه ظرفیتی (تری) یا چهارظرفیتی (تترا) توصیف می شوند. برخی از عناصر دارای ظرفیت متغیرند. مثلاً نیتروژن و فسفر ظرفیت سه تایی و چهارتایی دارند. ظرفیت اکسیژن دو و هیدروژن تک ظرفیتی است، بنابراین فرمول آبH۲O است.

فرهنگ فارسی ساره

گنجایش، گنجانه


فرهنگستان زبان و ادب

{capacitance} [شیمی، فیزیک] نسبت بار الکتریکی ذخیره شده بر روی یکی از صفحه های خازن به اختلاف پتانسیل میان دو صفحۀ آن
{tonnage} [حمل ونقل دریایی] گنجایش حجمی یا وزنی کشتی متـ . تُن بار
{valence} [فیزیک] عددی که معرف توانایی ترکیب اتم مورد نظر با اتم های دیگر است

جدول کلمات

گنجایش

پیشنهاد کاربران

این واژه در زبان پارسی کاربردهای گوناگونی دارد پس میتوانیم از واژه های جایگزین مانند
توانایی، گنجایش، پذیرش بهره برداری کنیم

گنجایش، وسع، وسعت، گیرش

جنبه!

توانایی

ظرفیت یعنی آزاد ، وسع، گنجایش .

مقدار


کلمات دیگر: