کلمه جو
صفحه اصلی

پاداش


مترادف پاداش : اجرت، اجر، انعام، بادافراه، بخشش، ثواب، جایزه، جزا، دسترنج، صله، عطیه، مزد، مکافات، نتیجه، کابین، مهر

فارسی به انگلیسی

salvage, reward, remuneration, compensation, gratuity, severance pay, bonus, commendation, consideration, dividend, justice, quittance, recompense, requital, return, wage, premium, retribution

reward, remuneration


bonus, commendation, consideration, dividend, gratuity, justice, quittance, recompense, remuneration, requital, return, reward, wage


فارسی به عربی

اجر , تزکیة , ظهر , غش , مکافأة , منحة ، أجْرٌ

فرهنگ اسم ها

اسم: پاداش (پسر) (کردی)
معنی: جزا، اجر کار خوب، مکافات نیکی ( نگارش کردی

مترادف و متضاد

quittance (اسم)
تبرئه، برائت، جبران کردن، پاداش، پاکی، رسید مفاصا، بازپرداختن

gratuity (اسم)
سپاسگزاری، انعام، پاداش، التفات، رایگانی

testimonial (اسم)
شاهد، گواهی نامه، شهادت، جایزه، پاداش، رضایت نامه، تصدیق نامه، سفارش وتوصیه

compensation (اسم)
جبران، تلافی، غرامت، جبران کردن، عوض، پاداش، تاوان، مزد

retaliation (اسم)
تلافی، پاداش، عمل متقابل

retribution (اسم)
عقبی، تلافی، پاداش، کیفری، مجازات، کیفر، سزا

meed (اسم)
ارزش، جایزه، پاداش، کرایه

reward (اسم)
جایزه، اجر، مژدگانی، انعام، عوض، پاداش، مزد، سزا

remuneration (اسم)
اجر، پرداخت، پاداش، سزا

fee (اسم)
پرداخت، امتیاز، پاداش، مزد، پول، دستمزد، شهریه، اجرت، پردازه، پردازانه

comeuppance (اسم)
مزد عمل بد، پاداش، توبیخ بیجا

guerdon (اسم)
جایزه، پاداش

اجرت، اجر، انعام، بادافراه، بخشش، ثواب، جایزه، جزا، دسترنج، صله، عطیه، مزد، مکافات، نتیجه


کابین، مهر


۱. اجرت، اجر، انعام، بادافراه، بخشش، ثواب، جایزه، جزا، دسترنج، صله، عطیه، مزد، مکافات، نتیجه
۲. کابین، مهر


فرهنگ فارسی

مزد، سزا، جزا، س ای عمل خواه نیک خواه بد
( اسم )۱- مطلق مکافات و جزا از خیر و شر جزا سزا. ۲ - جزای نیک مکافات مقابل پادافراه پادافره باد افراه بادافره. ۳ - جزای بد بادافراه عقاب. ۴ - مهر کابین . یا پاداش نیک . جزای نیک ثواب اجر . یا پاداش نیک دادن . اجر نیک دادن ثواب دادن . یا پاداش نیکو . پاداش نیک .
جزا مکافات

فرهنگ معین

[ په . ] (اِمص . ) ۱ - جزا و کیفر، چه خوب چه بد. ۲ - مهر، کابین .

لغت نامه دهخدا

پاداش . (اِ) (از پهلوی پات دَهِشن ، مطلق جزا و مکافات . مرکب از دو جزء پات ، از اصل پئیتی + دَهِشن ) پاداشن . پاداشت . مطلق مکافات و جزا اعم از خیر و شر. مکافات است مطلقاًخواه جزا و مکافات نیکی باشد و خواه بدی . (برهان ). داشن . دین . مکافات . جزا. عوض . سزا. معارضه . (تاج المصادر بیهقی ). قرض . (تاج المصادر بیهقی ) :
بدان رنج پاداش بند آمده ست
پس از بند بیم گزند آمده ست .

فردوسی .


چو پاداش او باشد آویختن
نبینیم جز روی بگریختن .

فردوسی .


اگر بدکنش بد پدر یزدگرد
بپاداش او داد کردیم گرد.

فردوسی .


فروتن کند گردن خویش پست
ببخشد نه از بهر پاداش دست .

فردوسی .


چنین بود پاداش رنج مرا
به آهن بیاراست گنج مرا.

فردوسی .


تو پاداش با نیکوئی بد کنی
چنان دان که بد با تن خود کنی .

فردوسی .


نگر نیک و بد تا چه کردی زپیش
ببینی همان باز پاداش خویش .

اسدی .


لاشک هر کرداری راپاداشی است . (کلیله و دمنه ).
|| اجر. ثواب . مثوبه . شکم . شیان . سزا. اجرت . مزد. و عوض و مکافات در جای نیکی . جزای خیر. مقابل بادافراه و بادافرَه :
بجای هر بهی پاداش نیکی
بجای هر بدی بادآفراهی .

دقیقی .


نیابی گذر تو ز گردان سپهر
کزویست پرخاش و پاداش و مهر.

فردوسی .


نه این بود از آن رنج پاداش من
که دیوی فرستد بپرخاش من .

فردوسی .


بپاداش نیکی بیابی بهشت
خنک آنکه جز تخم نیکی نکشت .

فردوسی .


بپاداش تونیستمان دسترس
زبانمان پر از آفرین است و بس .

فردوسی .


بسان پرستار پیش کیان
بپاداش نیکت ببندم میان .

فردوسی .


اگر زو شناسی همه خوب و زشت
بیابی بپاداش خرم بهشت .

فردوسی .


مکن نیکمردی بروی کسی
که پاداش نیکی نیابی بسی .

فردوسی .


ز یزدان شناسد همه نیک و زشت
بپاداش نیکی بجوید بهشت .

فردوسی .


بنزدیک یزدان ز تخمی که کشت
بیابد بپاداش خرم بهشت .

فردوسی .


تو آن کن ز خوبی که او با تو کرد
بپاداش پیچد دل راد مرد.

فردوسی .


چوبیداد کردم بپیچم همی
بپاداش نیکی بسیجم همی .

فردوسی .


چو بشنید آواز او را تبرگ
بر آن اسب جنگی چو شیر سترگ
شگفت آمدش گفت خاقان چین
ترا کرد ازین پادشاهی گزین
بدان تا تو باشی ورا یادگار
ز بهرام شیر آن گزیده سوار
همی گفت پاداش این نیکوی
بجای آورم چون سخن بشنوی .

فردوسی .


بپاداش نیکی چرا بد کنم
اگر بد کنم بر تن خود کنم .

فردوسی .


همی گفت اینست پاداش من !
چنین است از این شاه پرخاش من
چو پاداش این رنج خواری بود
گر از بخت ناسازگاری بود
به یزدان بنالم ز گردان سپهر
که از من چنین پاک بگسست مهر.

فردوسی .


کهتران را همه پاداش ز خدمت بدهی
در عقوبت کم از اندازه کنی وقت گناه .

فرخی .


من بپاداش آن خبر که بداد
بردم او را بدین سخن فرمان .

فرخی .


پاداش همی یابد از شهنشاه
بر دوستی و خدمت فراوان .

فرخی .


ترا زین پیش بسیار آزمودم
چه پاداش و چه بادافره نمودم
نه از پاداش من رامش پذیری
نه از بادافرهم پرهیز گیری .

فخرالدین اسعد (ویس و رامین ).


امیدوارم که خدای عزوجل مرا پاداش دهد برین جمله که گفتم . (تاریخ بیهقی ).
هرچ از تو عطا به بنده آید
از بنده بتو ثناست پاداش .

سوزنی .


دست عدلش دراز کردستی
هم بپاداش و هم ببادافراه .

انوری .


|| مهر. کابین . || اِثام . اَثام . عقوبت . بادافراه . بادافره . کیفر. جزای بد. مجازات . عقاب . عذاب . تعذیب . نکال . معاقبه . مکافات بدی :
ازین پس تو ایمن مخسب از بدی
که پاداش پیش آیدت ایزدی .

فردوسی .


بگیتی چنین است پاداش بد
هر آنکس که بد کرد کیفر برد.

فردوسی .


که پاداش این آنکه بیجان شود
ز بد کردن خویش پیچان شود.

فردوسی .


اگر یک زمان زو بمن بد رسد
نسازیم پاداش او جز به بد.

فردوسی .


برآشفت [ کاوس ] و سودابه را پیش خواند
گذشته سخنها برو بازراند
که بی شرمی و بد بسی کرده ای
فراوان دل من بیازرده ای ...
نشاید که باشی تو اندر زمین
جز آویختن نیست پاداش این .

فردوسی .


تو پاداش یابی هم اکنون ز من
که بر تو بگرید بزار انجمن .

فردوسی .


کنون گاو ما را بچرم اندر است
که پاداش و بادافره دیگر است .

فردوسی .


گر ایدر نگیردْت فرجام کار
بگیرد بپاداش روز شمار.

اسدی .


خورده قسم اختران بپاداشم
بسته کمر آسمان به پیکارم .

مسعودسعد.


جرم خود را بر کس دیگر منه
گوش و هوش خود بر این پاداش ده .

مولوی .


حکما گفته اند هرکه را رنجی بدل رسانیدی اگر در عقب آن صد راحت برسانی از پاداش آن یک رنجش ایمن مباش . (گلستان سعدی ).
- پاداش دادن ؛ مکافات کردن . جزا دادن . دین . مجازات . (زوزنی ). جزا. کفاء. مکافات . اِعقاب . اَوس . شُکم . تثویب . (زوزنی ) (منتهی الارب ). اِثابه . مقاذات . (منتهی الارب ). تعویض . اَثام .
- پاداش کردن ؛ مجازات . پاداش دادن :
چو نیکی نمایند پاداش کن
ممان تا شود رنج نیکان کهن .

فردوسی .


- پاداش گناه دادن ؛ اثام . مأثم .

پاداش. ( اِ ) ( از پهلوی پات دَهِشن ، مطلق جزا و مکافات. مرکب از دو جزء پات ، از اصل پئیتی + دَهِشن ) پاداشن. پاداشت. مطلق مکافات و جزا اعم از خیر و شر. مکافات است مطلقاًخواه جزا و مکافات نیکی باشد و خواه بدی. ( برهان ). داشن. دین. مکافات. جزا. عوض. سزا. معارضه. ( تاج المصادر بیهقی ). قرض. ( تاج المصادر بیهقی ) :
بدان رنج پاداش بند آمده ست
پس از بند بیم گزند آمده ست.
فردوسی.
چو پاداش او باشد آویختن
نبینیم جز روی بگریختن.
فردوسی.
اگر بدکنش بد پدر یزدگرد
بپاداش او داد کردیم گرد.
فردوسی.
فروتن کند گردن خویش پست
ببخشد نه از بهر پاداش دست.
فردوسی.
چنین بود پاداش رنج مرا
به آهن بیاراست گنج مرا.
فردوسی.
تو پاداش با نیکوئی بد کنی
چنان دان که بد با تن خود کنی.
فردوسی.
نگر نیک و بد تا چه کردی زپیش
ببینی همان باز پاداش خویش.
اسدی.
لاشک هر کرداری راپاداشی است. ( کلیله و دمنه ).
|| اجر. ثواب. مثوبه. شکم. شیان. سزا. اجرت. مزد. و عوض و مکافات در جای نیکی. جزای خیر. مقابل بادافراه و بادافرَه :
بجای هر بهی پاداش نیکی
بجای هر بدی بادآفراهی.
دقیقی.
نیابی گذر تو ز گردان سپهر
کزویست پرخاش و پاداش و مهر.
فردوسی.
نه این بود از آن رنج پاداش من
که دیوی فرستد بپرخاش من.
فردوسی.
بپاداش نیکی بیابی بهشت
خنک آنکه جز تخم نیکی نکشت.
فردوسی.
بپاداش تونیستمان دسترس
زبانمان پر از آفرین است و بس.
فردوسی.
بسان پرستار پیش کیان
بپاداش نیکت ببندم میان.
فردوسی.
اگر زو شناسی همه خوب و زشت
بیابی بپاداش خرم بهشت.
فردوسی.
مکن نیکمردی بروی کسی
که پاداش نیکی نیابی بسی.
فردوسی.
ز یزدان شناسد همه نیک و زشت
بپاداش نیکی بجوید بهشت.
فردوسی.
بنزدیک یزدان ز تخمی که کشت
بیابد بپاداش خرم بهشت.
فردوسی.
تو آن کن ز خوبی که او با تو کرد
بپاداش پیچد دل راد مرد.
فردوسی.
چوبیداد کردم بپیچم همی

فرهنگ عمید

۱. مزد.
۲. سزای عمل، خواه نیک خواه بد، سزا، جزا: درستش شد که هرچ او کرد بد کرد / پدر پاداش او بر جای خود کرد (نظامی۲: ۱۲۶ ).

دانشنامه عمومی

پاداش (ابهام زدایی). پاداش ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
پاداش (فیلم ۱۹۶۳)
پاداش (فیلم ۲۰۱۱)

پاداش (فیلم ۱۹۶۳). پاداش (انگلیسی: The Prize) فیلمی در ژانر جاسوسی به کارگردانی مارک رابسون است که در سال ۱۹۶۳ منتشر شد.
۱۹۶۳ (۱۹۶۳)

پاداش (فیلم ۲۰۱۱). «پاداش» (اسپانیایی: El premio) یک فیلم است که در سال ۲۰۱۱ منتشر شد.
۱۱ فوریه ۲۰۱۱ (۲۰۱۱-02-۱۱) (Berlinale)

مکافات و جزا


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] پاداش (قرآن). در این مقاله به معنای پاداش با همان جزا خواهیم پرداخت.
پاداش، معادل کلمه ثواب، به معنای نتیجه اعمال است که به انسان باز می گردد و در هر یک از خیر و شر کاربرد دارد؛ اما بیشترین استعمال آن در خیر است. در این مدخل تنها جزای خیر بررسی می شود و جزای شر در مدخل کیفر بحث خواهد شد. از واژه های «اجر»، «ثواب»، «جزا»، «خیر»، «فوز» و مشتقات آنها و جملاتی با مفهوم پاداش، استفاده شده است.
انواع پاداش
۱. ↑ لغت نامه، ج۴، ص۴۶۳۲، «پاداش».۲. ↑ لغت نامه، ج۵، ص۶۴۰۳، «ثواب».۳. ↑ راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، ج۱، ص۸۳، «ثوب».
...

گویش مازنی

/paadosh/ نوعی چرم چرمی ویژه ی دوخت و دوز کفش

نوعی چرم چرمی ویژه ی دوخت و دوز کفش


جدول کلمات

اجر

پیشنهاد کاربران

پاداش: دکتر کزازی در مورد این واژه می نویسد:<< پاداش در پهلوی، پاداشْنpādāšn بوده است که ریختی است از پات دهشن pāt - dahišn، به معنی آنچه در برابر دهش داده می شود. این واژه، در دری کهن، در ریخت” پاداشَن” هم بکار رفته است که به ریخت پهلوی واژه نزدیکتر است. >>
که: پاداش این آنکه بیجان شود
ز بد کردن خویش پیچان شود
نامه ی باستان ، ج ۳ ، داستان سیاوش ، دکتر کزازی ۱۳۸۴، ص ۲۸۲.

پاداش : تحریف پاداشت به معنای به پا داشتن ارزش یا حرمت کسی بوده است .

courtesy


کلمات دیگر: