کلمه جو
صفحه اصلی

قاطع


مترادف قاطع : برا، برنده، تند، مصمم، یقین

متضاد قاطع : کند

برابر پارسی : برنده، بی چون و چرا، برا

فارسی به انگلیسی

decisive, categorical, secant, cutting, trenchant, peremptory, clear, conclusive, decided, determined, emphatic, firm, hard, incisive, overwhelming, positive, precise, purposeful, stringent, strong, unqualified, vigorous

decisive, categorical, secant, trenchant


categorical, clear, conclusive, decided, decisive, determined, emphatic, firm, hard, incisive, overwhelming, positive, precise, purposeful, stringent, strong, unqualified, vigorous


فارسی به عربی

حاد , حاسم , مطلق , نهائی

عربی به فارسی

گسيختن , حرف ديگري را قطع کردن , منقطع کردن


مترادف و متضاد

clincher (اسم)
قاطع، متمسک شونده، قیچی کننده

trenchant (صفت)
قطعی، تیز، سخت، قاطع، برنده، نافذ، بران

secant (صفت)
قاطع، متقاطع، قطع کننده

magistral (صفت)
قطعی، قاطع، دستوری، امرانه، امری

unanswerable (صفت)
قاطع، دندان شکن، تکذیب ناپذیر، بی جواب، جواب ناپذیر

decisive (صفت)
قطعی، قاطع

definitive (صفت)
قطعی، صریح، قاطع، نهایی، معین کننده

final (صفت)
قطعی، اخرین، قاطع، نهایی، غایی، پایانی

decretive (صفت)
قطعی، بحرانی، قاطع، فرمانی

decretory (صفت)
قطعی، بحرانی، قاطع، فرمانی

categorical (صفت)
قیاسی، مطلق، قطعی، حتمی، قاطع، جزمی، بی شرط

overbearing (صفت)
مغرور، از خود راضی، قاطع، غالب، منکوب گر

categoric (صفت)
قیاسی، مطلق، قطعی، حتمی، قاطع، جزمی، بی شرط

crucial (صفت)
قاطع، وخیم، بسیار سخت

conclusive (صفت)
قطعی، قاطع، نهایی، غایی

incisive (صفت)
تیز، قاطع، برنده، نافذ، دندان پیشین، ثنایا

برا، برنده، تند، مصمم ≠ کند


یقین


۱. برا، برنده، تند، مصمم
۲. یقین ≠ کند


فرهنگ فارسی

قطع کننده، برنده ، تیز، بران، قطاع جمع، قاطع الطریق: قاطع طریق، راهزن
۱ - ( اسم ) برنده جدا کننده بران جمع : قاطعین . یا حجت ( دلیل ) قاطع . یا قاطع رحم . کسی که خویشی را ببرد و پیوند قرابت بگسلد . یا قاطع طریق . راه بر راهزن جمع : قطاع طریق قاطعان طریق ۲ - آلت قطع گازی که بدان جامهچرم و جز آنرا برند ۳ - خطی که یک دایره را قطع کند ۴ - نوعی آهن است که از آن تیغهای رومی و سقلابی و آلت زرگران و نجاران می سازند . یا قاطع بودن . قطع داشتن یقین داشتن .
طایفه از قبیله بنی طرف عرب خوزستان

← خط قاطع


فرهنگ معین

(طِ ) [ ع . ] (اِفا. ) برنده ، قطع کننده .

لغت نامه دهخدا

قاطع. [ طِ ] ( ع ص ) برنده. جداکننده. تیز و بران. ( ناظم الاطباء ) :
کید قاطع مگو که واصل ماست
کید چون گردد آفتاب منیر.
خاقانی.
- برهان قاطع ؛ حجة قاطع. حجتی که شبهه و شک را میبرد : منکران توحید و تمجید باریتعالی را به برهان قاطع شمشیر مسخر گردانید. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
خطی که یار تراشید و نو برون آورد
شد آصفی پی قطع تو حجة قاطع.
خواجه آصفی ( از آنندراج ).
- لبن قاطع ؛ شیر ترش زبان گز. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).
|| ( اِ ) آلت قطع. ( ناظم الاطباء ). گازی که بدان جامه و چرم و جز آن برند. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مقطع. شکلی که بدان قطع کرده شود. ( ناظم الاطباء ).
|| نوعی دیگر از آهن است که آب میگیرد و از آن تیغهای رومی و سقلابی و آلت زرگران و نجاران میسازند و این نوع را قاطع خوانند. ( معرفة الجواهر ).

قاطع. [ طِ ] ( ع ص ) از مرغان ، که به گرم سیر و سردسیر روند در موقعی معلوم از سال ، خلاف آید. ج ، قواطع.

قاطع. [ طِ ] ( اِخ ) طایفه ای از قبیله بنی طرف از قبائل عرب خوزستان. ( جغرافیای سیاسی کیهان ص 92 ).

قاطع. [ طِ ] (اِخ ) طایفه ای از قبیله ٔ بنی طرف از قبائل عرب خوزستان . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 92).


قاطع. [ طِ ] (ع ص ) از مرغان ، که به گرم سیر و سردسیر روند در موقعی معلوم از سال ، خلاف آید. ج ، قواطع.


قاطع. [ طِ ] (ع ص ) برنده . جداکننده . تیز و بران . (ناظم الاطباء) :
کید قاطع مگو که واصل ماست
کید چون گردد آفتاب منیر.

خاقانی .


- برهان قاطع ؛ حجة قاطع. حجتی که شبهه و شک را میبرد : منکران توحید و تمجید باریتعالی را به برهان قاطع شمشیر مسخر گردانید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
خطی که یار تراشید و نو برون آورد
شد آصفی پی قطع تو حجة قاطع.

خواجه آصفی (از آنندراج ).


- لبن قاطع ؛ شیر ترش زبان گز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
|| (اِ) آلت قطع. (ناظم الاطباء). گازی که بدان جامه و چرم و جز آن برند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). مقطع. شکلی که بدان قطع کرده شود. (ناظم الاطباء).
|| نوعی دیگر از آهن است که آب میگیرد و از آن تیغهای رومی و سقلابی و آلت زرگران و نجاران میسازند و این نوع را قاطع خوانند. (معرفة الجواهر).

فرهنگ عمید

۱. [مجاز] تغییرناپذیر.
۲. قطع کننده، برنده.
۳. تیز، بران.
۴. محکم، استوار.

فرهنگستان زبان و ادب

[ریاضی] ← خط قاطع

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] شخص دارای قطع به حکم شرعی واقعی را قاطع گویند .
قاطع در مقابل شاک قرار دارد و به مکلفی می گویند که از راه ادله معتبر به حکم شرعی واقعی قطع پیدا کند.
حجیت قطع برای قاطع
این قطع برایش حجت است ،چه مطابق با واقع باشد و چه نباشد؛ زیرا به اعتقاد خودش به واقع رسیده و واقع برای او منکشف است یعنی قطع به منزله پنجره ای است که از آن به واقع می نگرد و حکم واقعی را به دست می آورد.
حکم قاطع
چون حجیت قطع، جعلی نیست بنابراین ، نمی توان قاطع را از عمل به قطعش منع کرد بلکه در صورت عدم مطابقت قطع او با واقع باید او را متوجه اشتباهش نمود.

جدول کلمات

برا

پیشنهاد کاربران

کسی که از تصمیم خود منصرف نشود .

در اوستا " هایان " در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو .

رفتاری که انسان دارد و در آن قدرت نه گفتن بالایی دارد و نظرات قطعی دارد .

جدی، بدون شوخی و خنده، محکم، مثلا:با قاطعیت حرفتو بزن یعنی با جدیت و بدون خنده و شوخی و محکم حرفتو بگو.


کلمات دیگر: