کلمه جو
صفحه اصلی

شاک

فرهنگ فارسی

بزنر، بزپیر
( اسم ) شک کننده گمان کننده .
ظاهرا بصورت مزید موخری در کلمه چمشاک آمده است و یا آنکه چمشاک صورتی از چمشک مبدل چشمک است .

فرهنگ معین

(اِ. ) بز نر، تکه .

لغت نامه دهخدا

شاک . (اِ) سینه بند زنان را گویند و آن پارچه ای باشد چهارگوشه که پستانهای خود را بدان بندند. (برهان قاطع). سینه بند زنان را گویند و آن را شاماک و شاماکچه و شاماخکه نیز گویند. (آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از انجمن آرا). شماخچه . (شرفنامه ٔ منیری ). || جامه ٔ کوچک که کودکان و یا مردان در وقت کار پوشند. (از فرهنگ سروری ). رجوع به شاماک شود. || بز نر را نامند و آن را تکه خوانند بر وزن مکه . (برهان قاطع). بز نر. (سروری ). رشیدی گفته بمعنی بز پیر است . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). و شایدپیر مصحف نر باشد. تَیس . (منتهی الارب ) :
میش و بره و بخته و شاک و چپش تو
بگرفت بیابان ز درازا و ز پهنا.

سوزنی .


چو گرگ گرسنه اندرفتد میان رمه
چه میش و چه بره دندانش را چه بخته چه شاک .

سوزنی .


|| (ص ) خوار و مستمند. (ناظم الاطباء). || مجرم و گناهکار. (ناظم الاطباء). اما این دو معنی مخصوص به این فرهنگ است . || (اِ) شاخ و شاخه . || نهال . (ناظم الاطباء از اشتنگاس ).

شاک . (پسوند) ظاهراً بصورت مزید مؤخری در کلمه ٔ چمشاک آمده است و یا آنکه چمشاک صورتی از چمشک ، مبدل چشمک است .


شاک . [ شاک ک ] (ع ص ) گمان کننده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). شک کننده و گمان برنده . (غیاث اللغات ). مرتاب . نقیض متیقن . مریب . گمانمند. (مهذب الاسماء). متردد میان نقیضین بدون ترجیح یکی بر دیگر :
هر آینه که یقین باشد آنچه گفت مرا
یقین شناسم و در گفت او نباشم شاک .

سوزنی .


|| مرد باسلاح تمام . (از منتهی الارب ). رجل شاک فی السلاح . (از اقرب الموارد) (از غیاث اللغات ) (از ناظم الاطباء). باسلیح . تمام سلاح . زیناوند: شاکی ؛ مرد با سلاح تمام یعنی سلحدار و سپاهی . ج ، شُکّاک : قوم شکاک فی الحدید؛ ای غارقون فی السلاح . (اقرب الموارد) (غیاث ). || مرد باسلاح تند و تیز: رجل شاک السلاح ؛ مرد با سلیح تیز چالاک . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). مرد با سلاح تیز و چالاک . (آنندراج ). || در نیزه کشنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || شتر لنگان و خمیده در راه رفتن : بعیر شاک ؛ شترلنگان و خمیده . (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). اشتری لنگ . (مهذب الاسماء). || (اِ) آماس گلو که بیشتر کودکان بدان مبتلا شوند.(از متن اللغة) (از اقرب الموارد). منتفخ و ورم کرده و آماس دیده . (ناظم الاطباء).

شاک . [ ک َ ] (هندی ، اِ) طبق روایت بشن پران نام درختی باشد. (ماللهند بیرونی ص 117).


شاک. ( اِ ) سینه بند زنان را گویند و آن پارچه ای باشد چهارگوشه که پستانهای خود را بدان بندند. ( برهان قاطع ). سینه بند زنان را گویند و آن را شاماک و شاماکچه و شاماخکه نیز گویند. ( آنندراج ) ( از فرهنگ جهانگیری ) ( از انجمن آرا ). شماخچه. ( شرفنامه منیری ). || جامه کوچک که کودکان و یا مردان در وقت کار پوشند. ( از فرهنگ سروری ). رجوع به شاماک شود. || بز نر را نامند و آن را تکه خوانند بر وزن مکه. ( برهان قاطع ). بز نر. ( سروری ). رشیدی گفته بمعنی بز پیر است. ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). و شایدپیر مصحف نر باشد. تَیس. ( منتهی الارب ) :
میش و بره و بخته و شاک و چپش تو
بگرفت بیابان ز درازا و ز پهنا.
سوزنی.
چو گرگ گرسنه اندرفتد میان رمه
چه میش و چه بره دندانش را چه بخته چه شاک.
سوزنی.
|| ( ص ) خوار و مستمند. ( ناظم الاطباء ). || مجرم و گناهکار. ( ناظم الاطباء ). اما این دو معنی مخصوص به این فرهنگ است. || ( اِ ) شاخ و شاخه. || نهال. ( ناظم الاطباء از اشتنگاس ).

شاک. [ شاک ک ] ( ع ص ) گمان کننده. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). شک کننده و گمان برنده. ( غیاث اللغات ). مرتاب. نقیض متیقن. مریب. گمانمند. ( مهذب الاسماء ). متردد میان نقیضین بدون ترجیح یکی بر دیگر :
هر آینه که یقین باشد آنچه گفت مرا
یقین شناسم و در گفت او نباشم شاک.
سوزنی.
|| مرد باسلاح تمام. ( از منتهی الارب ). رجل شاک فی السلاح. ( از اقرب الموارد ) ( از غیاث اللغات ) ( از ناظم الاطباء ). باسلیح. تمام سلاح. زیناوند: شاکی ؛ مرد با سلاح تمام یعنی سلحدار و سپاهی. ج ، شُکّاک : قوم شکاک فی الحدید؛ ای غارقون فی السلاح. ( اقرب الموارد ) ( غیاث ). || مرد باسلاح تند و تیز: رجل شاک السلاح ؛ مرد با سلیح تیز چالاک. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). مرد با سلاح تیز و چالاک. ( آنندراج ). || در نیزه کشنده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || شتر لنگان و خمیده در راه رفتن : بعیر شاک ؛ شترلنگان و خمیده. ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). اشتری لنگ. ( مهذب الاسماء ). || ( اِ ) آماس گلو که بیشتر کودکان بدان مبتلا شوند.( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). منتفخ و ورم کرده و آماس دیده. ( ناظم الاطباء ).

شاک. [ ک َ ] ( هندی ، اِ ) طبق روایت بشن پران نام درختی باشد. ( ماللهند بیرونی ص 117 ).

فرهنگ عمید

شک کننده.
۱. بز نر.
۲. بز پیر.

۱. بز نر.
۲. بز پیر.


شک‌کننده.


دانشنامه عمومی

بز نر


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] شخص مردّد نسبت به حکم واقعی را گویند.
شاک، کسی است که در نفس وی حالت تردید و دودلی درباره چیزی وجود دارد؛ به بیان دیگر، شاک به کسی می گویند که احتمال وقوع و یا عدم وقوع چیزی در نظر او یکسان می باشد و به همین دلیل نسبت به آن چیز در حالت سرگردانی به سر می برد.
موارد استعمال واژه
از مواردی که در اصول، درباره شاک سخن به میان آمده، جایی است که مکلف را به اعتبار حالاتش نسبت به حکم شرعی واقعی به «قاطع، ظانّ و شاک» تقسیم می کنند.« قاطع » کسی است که به حکم شرعی واقعی یقین دارد.«ظانّ» کسی است که به حکم واقعی، ظن (احتمال راجح) دارد و «شاک» به کسی می گویند که درباره حکم واقعی شرعی تردید دارد. شاک وظیفه دارد به اصول عملی مراجعه کند، زیرا اصل عملی هنگام نبودن اماره، دلیل محسوب می شود (الاصل دلیل حیث لا دلیل).
نکته
در علم اصول، ظن معتبر ، ملحق به قطع ، و ظن غیر معتبر، ملحق به شک می شود؛ بنابراین کسی که نسبت به حکم شرعی شک یا وهم و یا حتی ظن غیر معتبر دارد، در علم اصول «شاک» نامیده می شود و باید برای رهایی از تردید، به اصول عملی رجوع کند.

پیشنهاد کاربران

شاخ و برگ خشک درختان که برای حصار استفاده میشه.


کلمات دیگر: