کلمه جو
صفحه اصلی

سیلاب


مترادف سیلاب : سیل، لور | هجا، بخش

برابر پارسی : لاخیز، آواج

فارسی به انگلیسی

flood-water

syllable, torrent


فارسی به عربی

مقطع

مترادف و متضاد

spate (اسم)
رگبار، سیل، سیلاب، طغیان رود، تعداد خیلی زیاد، هجوم بی مقدمه

floodwater (اسم)
سیلاب

freshet (اسم)
سیلاب، شرشر، جوی اب شیرین

flowage (اسم)
مد، سیلاب

سیل، لور


هجا، بخش


فرهنگ فارسی

سیل . یا سیلاب آب . سیل آب . یا سیلاب ارغوانی . ۱ - خون روان . ۲ - لشگر غمزدگان . یا به سیلاب دادن . در سیل فرو بردن غرق کردن .
دهی است جزو دهستان شیر امین بخش دهخوارقان شهرستان تبریز .

آب سطحی که در نتیجۀ بارندگی شدید به مجاری آب وارد می‌شود


فرهنگ معین

( ~ . ) [ ع - فا. ] (اِمر. ) نک سیل .

لغت نامه دهخدا

سیلاب. [ س َ / س ِ ] ( اِ مرکب ) سیل. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). توجبه. لاخیز. جریان روانی تند و سریع آب. ( ناظم الاطباء ) :
رهایی خواهی از سیلاب انبوه
قدم بر جای باید بود چون کوه.
( ویس و رامین ).
از زبر سیل بزیر آمد و سیلاب شما
گرچه زیر است رهش سوی زبر بگشائید.
خاقانی.
کنیزک خواست که آتش فتنه را بالا دهد و سیلاب آفت را در تموج آرد. ( سندبادنامه ص 77 ).
آن دل که بود ز عشق خالی
سیلاب غمش بزاد حالی.
نظامی.
سلطان چون ایشان را از دور بدید دانست که سیلابی عظیم است. ( جهانگشای جوینی ).
گرچه کوه است مرد را از پای
هم به سیلاب غم توان انداخت.
سیف اسفرنگ.
هر کجا باشند جوق مرغ کور
برتو جمع آیند ای سیلاب شور.
مولوی.
ببند ای پسر دجله چون آب کاست
که سودی ندارد چو سیلاب خاست.
سعدی.
دور از رخ تو دمبدم از گوشه چشمم
سیلاب سرشک آمد و طوفان بلا رفت.
حافظ.
از حادثه لرزند بخود کاخ نشینان
ما خانه بدوشان غم سیلاب نداریم.
صائب.
- سیلاب از سر گذشتن ؛ از چاره گذشتن کاری. تمام شدن و خاتمه پیدا کردن :
کنون کوش کآب از کمر درگذشت
نه وقتی که سیلاب از سر گذشت.
سعدی.
سیلاب ز سر گذشت یارا
ز اندازه بدرمبر جفا را.
سعدی.

سیلاب. ( اِخ ) دهی است از دهستان طیبی سرحدی بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. دارای 175 تن سکنه است. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات ، برنج ، پشم و لبنیات می باشد. شغل اهالی زراعت و گله داری است. ساکنین از طایفه طیبی هستند. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6 ).

سیلاب. [ س ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان کره سنی بخش سلماس شهرستان خوی. دارای 520 تن سکنه. آب آن از دره دیرعلی و چشمه و محصول آنجا غلات ، حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4 ).

سیلاب. [ س ِ ] ( اِخ ) دهی است جزو دهستان شیرامین بخش دهخوارقان شهرستان تبریز. دارای 464 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات ، بادام ، انگور، شغل اهالی زراعت و گله داری است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4 ).

سیلاب . [ س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) سیل . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). توجبه . لاخیز. جریان روانی تند و سریع آب . (ناظم الاطباء) :
رهایی خواهی از سیلاب انبوه
قدم بر جای باید بود چون کوه .

(ویس و رامین ).


از زبر سیل بزیر آمد و سیلاب شما
گرچه زیر است رهش سوی زبر بگشائید.

خاقانی .


کنیزک خواست که آتش فتنه را بالا دهد و سیلاب آفت را در تموج آرد. (سندبادنامه ص 77).
آن دل که بود ز عشق خالی
سیلاب غمش بزاد حالی .

نظامی .


سلطان چون ایشان را از دور بدید دانست که سیلابی عظیم است . (جهانگشای جوینی ).
گرچه کوه است مرد را از پای
هم به سیلاب غم توان انداخت .

سیف اسفرنگ .


هر کجا باشند جوق مرغ کور
برتو جمع آیند ای سیلاب شور.

مولوی .


ببند ای پسر دجله چون آب کاست
که سودی ندارد چو سیلاب خاست .

سعدی .


دور از رخ تو دمبدم از گوشه ٔ چشمم
سیلاب سرشک آمد و طوفان بلا رفت .

حافظ.


از حادثه لرزند بخود کاخ نشینان
ما خانه بدوشان غم سیلاب نداریم .

صائب .


- سیلاب از سر گذشتن ؛ از چاره گذشتن کاری . تمام شدن و خاتمه پیدا کردن :
کنون کوش کآب از کمر درگذشت
نه وقتی که سیلاب از سر گذشت .

سعدی .


سیلاب ز سر گذشت یارا
ز اندازه بدرمبر جفا را.

سعدی .



سیلاب . (اِخ ) دهی است از دهستان طیبی سرحدی بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان . دارای 175 تن سکنه است . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات ، برنج ، پشم و لبنیات می باشد. شغل اهالی زراعت و گله داری است . ساکنین از طایفه ٔ طیبی هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).


سیلاب . [ س ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کره سنی بخش سلماس شهرستان خوی . دارای 520 تن سکنه . آب آن از دره ٔ دیرعلی و چشمه و محصول آنجا غلات ، حبوبات . شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).


سیلاب . [ س ِ ] (اِخ ) دهی است جزو دهستان شیرامین بخش دهخوارقان شهرستان تبریز. دارای 464 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات ، بادام ، انگور، شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).


فرهنگ عمید

آب فراوان که بر روی زمین جاری شود، جریان سریع آب، سیل: ببند ای پسر دجله در آب کاست / که سودی ندارد چو سیلاب خاست (سعدی۱: ۹۸ ).

دانشنامه عمومی

سَیلاب به معنی سیل ممکن است به یکی از موارد زیر نیز اشاره داشته باشد:
سیلاب (بویراحمد)
سیلاب (سلماس)
سیلاب (قروه)
سیلاب دیگر نامواژه برای هجا

فرهنگستان زبان و ادب

{storm water, storm water run-off} [مهندسی محیط زیست و انرژی] آب سطحی که در نتیجۀ بارندگی شدید به مجاری آب وارد می شود

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] جریان سیلاب در دره ها و پیدایش کف، مثالی برای ماندگاری حق و ناپایداری باطل است.
انزل من السماء ماء فسالت اودیة بقدرها فاحتمل السیل زبدا رابیا... کذلک یضرب الله الحق و الباطل. از آسمان آب فرستاد و هر رودخانه به اندازه خویش جاری شد، و آب روان کف بر سر آورد... خدا برای حق و باطل چنین مثَل زند.
نافرمانی قوم سبا
فاعرضوا فارسلنا علیهم سیل العرم... اعراض کردند. ما نیز سیل ویرانگر را بر آنها فرستادیم.

پیشنهاد کاربران

هجا

تعویض و نصب لوله های آب روستایی سیلاب توسط بخشداری . فرمانداری وامور آب روستایی قروه
.


هین

سیلاب تند آب

سلام وقت بخیر. روستای سیلاب از نظر زیر ساخت ها خیلی مشکل دارد از جمله مخابرات و اینترنت . اجرا نشدن طرح هادی در کل روستا، نبود امکانات برای تفریح بچه ها ، نبود سطل زباله . . . .

سیلاب silab , هجی کلمات، بخش کلمات


کلمات دیگر: