circle, disc, disk, eye, sphere
گردک
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
مصغرگرد، به معنی خیمه کوچک وحجله عروس هم گفته شده
۱ - گرد ( مدور ) کوچک . ۲ - ( اسم ) خرگاه مدور کوچک که خاص شاه و امیر باشد : دو گردک داشتی خسرو مهیا بر آموده بگوهر چون ثریا . ( نظامی ) ۳ - حجل. عروس : آمد از حمام در گردک فسوس پیش او بنشست دختر چون عروس . ( مثنوی ) یا شب گردک . شب زفاف . ۴ - نانی که درون آنرا پر از حلوای قند و مغز بادام و پسته و غیره کنند و پزند کلنبه کلیچه .
۱ - گرد ( مدور ) کوچک . ۲ - ( اسم ) خرگاه مدور کوچک که خاص شاه و امیر باشد : دو گردک داشتی خسرو مهیا بر آموده بگوهر چون ثریا . ( نظامی ) ۳ - حجل. عروس : آمد از حمام در گردک فسوس پیش او بنشست دختر چون عروس . ( مثنوی ) یا شب گردک . شب زفاف . ۴ - نانی که درون آنرا پر از حلوای قند و مغز بادام و پسته و غیره کنند و پزند کلنبه کلیچه .
فرهنگ معین
(گِ دَ ) ۱ - (اِمصغ . ) مصغر گرد به معنی خیمة کوچک . ۲ - (اِ. ) حجلة عروس .
لغت نامه دهخدا
گردک . [ گ ِ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جوانرود بخش پاوه ٔ شهرستان سنندج ، واقع در 40000 گزی جنوب پاوه ، کنار رودخانه ٔ لیله و 10000 گزی باختر قلعه ٔ جوانرود. هوای آن سردسیر و دارای 128 تن سکنه است . آب آنجا از چشمه و محصول آن غلات ، لبنیات ،توتون ، توت و گردو و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
گردک . [ گ ِ دَ ] (ص مصغر) مصغر گرد باشد. (برهان ) (آنندراج ). (از: گرد + ک ، پسوند تصغیر). (حاشیه ٔ برهان چ معین ). || (اِ) خرگاه که خیمه ٔ بزرگ مدور است . و بعضی خیمه ٔ کوچک را گویند که مخصوص پادشاه باشد. (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ) :
دو گردک داشتی خسرو مهیا
برآموده به گوهر چون ثریا.
در این گردک نشسته خسرو چین
در آن دیگر فتاده شور شیرین .
ز گردکهای دورادور بسته
مه و خورشید چشم از نور بسته .
|| حجله که بجهت عروس بیارایند. (برهان ) :
گرفتش دست بنشاندش بر آن دست
برون آمد در گردک بر او بست .
آمد از حمام در گردک فسوس
پیش او بنشست دختر چون عروس .
- شب گردک ؛ کنایه از شب زفاف است . (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ). کردی گردک (شب زفاف ، ماه عسل ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) :
آن شب گردک نه ینگا دست او
خوش امانت دادش اندر دست تو.
بجز بانگ دفت نبود نصیبی
که هستی چون خصی در روز گردک .
|| ترجمه ٔ جمله هم هست . (برهان ). || لغز. چیستان . (از برهان ) (از فرهنگ رشیدی ). آن را به هندی پهیلی گویند. (غیاث ) (جهانگیری ). بردک . (جهانگیری ). || نانی که درون آن را پر از حلوای قند ومغز بادام و پسته و غیره کنند و پزند و آن را در خراسان کلنبه گویند. (برهان ). کلیچه که اندرون آن از قند و مغز بادام پر کنند. (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ). وآن را کلنبه گویند. (فرهنگ رشیدی ). کلیه (ظ: کلنبه )خوانند. (جهانگیری ).
دو گردک داشتی خسرو مهیا
برآموده به گوهر چون ثریا.
نظامی .
در این گردک نشسته خسرو چین
در آن دیگر فتاده شور شیرین .
نظامی .
ز گردکهای دورادور بسته
مه و خورشید چشم از نور بسته .
نظامی .
|| حجله که بجهت عروس بیارایند. (برهان ) :
گرفتش دست بنشاندش بر آن دست
برون آمد در گردک بر او بست .
نظامی .
آمد از حمام در گردک فسوس
پیش او بنشست دختر چون عروس .
مولوی (از آنندراج ).
- شب گردک ؛ کنایه از شب زفاف است . (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ). کردی گردک (شب زفاف ، ماه عسل ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) :
آن شب گردک نه ینگا دست او
خوش امانت دادش اندر دست تو.
مولوی .
بجز بانگ دفت نبود نصیبی
که هستی چون خصی در روز گردک .
مولوی .
|| ترجمه ٔ جمله هم هست . (برهان ). || لغز. چیستان . (از برهان ) (از فرهنگ رشیدی ). آن را به هندی پهیلی گویند. (غیاث ) (جهانگیری ). بردک . (جهانگیری ). || نانی که درون آن را پر از حلوای قند ومغز بادام و پسته و غیره کنند و پزند و آن را در خراسان کلنبه گویند. (برهان ). کلیچه که اندرون آن از قند و مغز بادام پر کنند. (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ). وآن را کلنبه گویند. (فرهنگ رشیدی ). کلیه (ظ: کلنبه )خوانند. (جهانگیری ).
گردک. [ گ ِ دَ ] ( ص مصغر ) مصغر گرد باشد. ( برهان ) ( آنندراج ). ( از: گرد + ک ، پسوند تصغیر ). ( حاشیه برهان چ معین ). || ( اِ ) خرگاه که خیمه بزرگ مدور است. و بعضی خیمه کوچک را گویند که مخصوص پادشاه باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) ( فرهنگ رشیدی ) :
دو گردک داشتی خسرو مهیا
برآموده به گوهر چون ثریا.
در آن دیگر فتاده شور شیرین.
مه و خورشید چشم از نور بسته.
گرفتش دست بنشاندش بر آن دست
برون آمد در گردک بر او بست.
پیش او بنشست دختر چون عروس.
آن شب گردک نه ینگا دست او
خوش امانت دادش اندر دست تو.
که هستی چون خصی در روز گردک.
گردک. [ گ ِ دَ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان جوانرود بخش پاوه شهرستان سنندج ، واقع در 40000 گزی جنوب پاوه ، کنار رودخانه لیله و 10000 گزی باختر قلعه جوانرود. هوای آن سردسیر و دارای 128 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه و محصول آن غلات ، لبنیات ،توتون ، توت و گردو و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).
دو گردک داشتی خسرو مهیا
برآموده به گوهر چون ثریا.
نظامی.
در این گردک نشسته خسرو چین در آن دیگر فتاده شور شیرین.
نظامی.
ز گردکهای دورادور بسته مه و خورشید چشم از نور بسته.
نظامی.
|| حجله که بجهت عروس بیارایند. ( برهان ) : گرفتش دست بنشاندش بر آن دست
برون آمد در گردک بر او بست.
نظامی.
آمد از حمام در گردک فسوس پیش او بنشست دختر چون عروس.
مولوی ( از آنندراج ).
- شب گردک ؛ کنایه از شب زفاف است. ( آنندراج ) ( فرهنگ رشیدی ). کردی گردک ( شب زفاف ، ماه عسل ). ( حاشیه برهان قاطع چ معین ) : آن شب گردک نه ینگا دست او
خوش امانت دادش اندر دست تو.
مولوی.
بجز بانگ دفت نبود نصیبی که هستی چون خصی در روز گردک.
مولوی.
|| ترجمه جمله هم هست. ( برهان ). || لغز. چیستان. ( از برهان ) ( از فرهنگ رشیدی ). آن را به هندی پهیلی گویند. ( غیاث ) ( جهانگیری ). بردک. ( جهانگیری ). || نانی که درون آن را پر از حلوای قند ومغز بادام و پسته و غیره کنند و پزند و آن را در خراسان کلنبه گویند. ( برهان ). کلیچه که اندرون آن از قند و مغز بادام پر کنند. ( آنندراج ) ( فرهنگ رشیدی ). وآن را کلنبه گویند. ( فرهنگ رشیدی ). کلیه ( ظ: کلنبه )خوانند. ( جهانگیری ).گردک. [ گ ِ دَ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان جوانرود بخش پاوه شهرستان سنندج ، واقع در 40000 گزی جنوب پاوه ، کنار رودخانه لیله و 10000 گزی باختر قلعه جوانرود. هوای آن سردسیر و دارای 128 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه و محصول آن غلات ، لبنیات ،توتون ، توت و گردو و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).
فرهنگ عمید
۱. [مصغرِ گِرد] = گِرد
۲. حجلۀ عروس: ز گردک های دورادور بسته / مه و خورشید چشم از نور بسته (نظامی۲: ۲۸۵ ).
۲. حجلۀ عروس: ز گردک های دورادور بسته / مه و خورشید چشم از نور بسته (نظامی۲: ۲۸۵ ).
دانشنامه عمومی
گردک، روستایی از توابع بخش کلاشی شهرستان جوانرود در استان کرمانشاه ایران است.
این روستا در دهستان شروینه قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱۱۱ نفر (۲۳خانوار) بوده است.
این روستا در دهستان شروینه قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱۱۱ نفر (۲۳خانوار) بوده است.
wiki: گردک
گویش مازنی
/gerdok/ نام دهکده ای در کلارستاق واقع در چالوس
نام دهکده ای در کلارستاق واقع در چالوس
کلمات دیگر: