کلمه جو
صفحه اصلی

گرگر

فرهنگ فارسی

رود کارون از در خزینه تا محلی که به بندقیر موسوم است بدو شعبه تقسیم میشود یکی از شعب آنرا شعبه کوچک یا گرگر گویند . این شعبه مصنوعی است و ظاهرا در زمان اردشیر اتخاذ شده است .
گرگر سوختن . با شعل. بلند و با صدا مشتعل شدن آتش .

فرهنگ معین

(گَ گَ ) (اِ. ) ۱ - دادگر، یکی از نام های خداوند. ۲ - تخت پادشاهان .
(گُ گُ ) (ق . ) بسیار و پیوسته .

(گَ گَ) (اِ.) 1 - دادگر، یکی از نام های خداوند. 2 - تخت پادشاهان .


(گُ گُ) (ق .) بسیار و پیوسته .


لغت نامه دهخدا

گرگر. [ گ َ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جراحی بخش شادکان شهرستان خرمشهر، واقع در 30 هزارگزی شمال خاوری شادکان و 2 هزارگزی راه آهن ایستگاه گرگر. هوای آن گرم و مالاریائی است . دارای 150 تن سکنه است . آب آنجا از رودخانه ٔ جراحی تأمین میشود. محصول آنجا غلات و خرما و شغل اهالی زراعت و حشم داری است . صنایع دستی آنان عبابافی و راه آن در تابستان اتومبیل رو است . ساکنین از طایفه ٔ عشیره مقدم هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


گرگر. [ گ ِ گ ِ ] (اِ) غله ای باشد گرد و سیاه رنگ از نخود کوچکتر و بعضی گویند نوعی از باقلاست و معرب آن جرجر باشد. (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ). و آن را بصفاهان گرگر گویند. (آنندراج ). دانه ای است سیاه و گرد که در گندم زارها روید و در گلپایگان «گرگر» گویند.


گرگر. [ گ َ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان علمدار گرگر بخش جلفا شهرستان مرند واقع در 44 هزارگزی شمال مرند و 3 هزارگزی شوسه ٔ جلفا به تبریز. هوای آن معتدل و دارای 3855 تن جمعیت است . آب آنجا از چشمه و قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و پنبه و صیفی و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


گرگر. [ گ َ گ َ ] (اِخ ) رود کارون از درخزینه تا محل دیگری که به بندقیر موسوم است . این رود به دو شعبه تقسیم میشود، یکی از شعب آن را شعبه ٔ کوچک یا گرگر گویند. این شعبه مصنوعی است و ظاهراً در زمان اردشیر ایجاد شده است . رجوع به جغرافیای غرب ایران بهمن کریمی ص 43 و جغرافیای طبیعی کیهان ص 76 شود.


گرگر. [ گ َ گ َ ] (اِخ ) نام قصبه ای است از ولایت آذربایجان . (برهان ). شهری است به اران (آذربایجان ) نزدیک بیلقان . ابن الاثیر گوید کرکر حصنی است نزدیک ملطیه ، و نیز کرکر ناحیه ای است از بغداد، و نیز حصنی است بین سمیساط و حصن زیاد، و آن قلعه ای بود که خراب شده . (معجم البلدان ) (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). رجوع به کرکر شود.


گرگر. [ گ َ گ َ ] (اِخ ) نام یکی از ایستگاه های راه آهن اهواز و بندرشاهپور از بخش شادگان شهرستان خرم شهر. این ایستگاه در 888 هزارگزی تهران و 40 هزارگزی شمال باختری بندرشاهپور واقع است و ساکنین آن فقط کارمندان راه آهن هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


گرگر. [ گ َ گ َ ] (ص ، اِ) نامی است از نام های خدای تعالی و معنی آن صانع الصنائع باشد. (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ) (غیاث ) :
چو بیچاره گشتند و فریاد جستند
بر ایشان ببخشود یزدان گرگر.

دقیقی .


برآمد ز کوه آنکه آرام و جنبش
بدو داد در دهر یزدان گرگر.

ناصرخسرو.


|| تخت پادشاهان را نیز گویند. (برهان ) (غیاث ) (جهانگیری ) (آنندراج ) :
وز پی تعظیم سکه اش را ز روهینای هند
شاه چین را چینیان دیهیم و گرگر ساختند.

خاقانی .


اگر... کر و کر گروگر گرگر گردون پایه اش را بر گردون نیفراختی ... (دره ٔ نادره چ سید جعفر شهیدی ص 38).

گرگر. [ گ ِ گ ِ ] (اِخ )دهی از دهستان گاورود بخش کامیاران شهرستان سنندج ، واقع در 54000گزی شمال خاور کامیاران و 12000گزی جنوب خاور امیرآباد. هوای این منطقه کوهستانی و سردسیر است و دارای 840 تن سکنه است . آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات و توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری . راه آن مالرو است در دو محل به فاصله ٔ دو کیلومتر واقع مشهور ببالا و پائین است . سکنه ٔبالا 570 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


گرگر. [ گ ُ گ ُ ] (اِ) سخنی از خشم و غضب به زیر لب گویند و آن را غرغر نیز خوانند و دندنه نیز گویند چرا که زیر لب و دندان پنهان مانده . (آنندراج ). سخنی را گویند که کسی آهسته زیر لب گوید. (برهان ). || صدای آب رودخانه که از فراز سوی نشیب ریزد. (آنندراج ) (انجمن آرا). || (ق ) بسیار و پی درپی . به کثرت و پیوسته : گرگر آب می آید.
- گرگر پول خرج کردن ؛ پول بسیار مصرف کردن .
- گرگر سوختن ؛سوختن با شعله ٔ بلند و با آواز خاصی مشتعل شدن آتش .
- امثال :
ما که خوردیم سیر و پر، مرگی بیفتد توی لر، قجر بمیرد گرگر .


گرگر. [ گ ِ گ ِ ] ( اِ ) غله ای باشد گرد و سیاه رنگ از نخود کوچکتر و بعضی گویند نوعی از باقلاست و معرب آن جرجر باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) ( جهانگیری ). و آن را بصفاهان گرگر گویند. ( آنندراج ). دانه ای است سیاه و گرد که در گندم زارها روید و در گلپایگان «گرگر» گویند.

گرگر. [ گ ُ گ ُ ] ( اِ ) سخنی از خشم و غضب به زیر لب گویند و آن را غرغر نیز خوانند و دندنه نیز گویند چرا که زیر لب و دندان پنهان مانده. ( آنندراج ). سخنی را گویند که کسی آهسته زیر لب گوید. ( برهان ). || صدای آب رودخانه که از فراز سوی نشیب ریزد. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). || ( ق ) بسیار و پی درپی. به کثرت و پیوسته : گرگر آب می آید.
- گرگر پول خرج کردن ؛ پول بسیار مصرف کردن.
- گرگر سوختن ؛سوختن با شعله بلند و با آواز خاصی مشتعل شدن آتش.
- امثال :
ما که خوردیم سیر و پر، مرگی بیفتد توی لر، قجر بمیرد گرگر.

گرگر. [ گ َ گ َ ] ( ص ، اِ ) نامی است از نام های خدای تعالی و معنی آن صانع الصنائع باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) ( جهانگیری ) ( غیاث ) :
چو بیچاره گشتند و فریاد جستند
بر ایشان ببخشود یزدان گرگر.
دقیقی.
برآمد ز کوه آنکه آرام و جنبش
بدو داد در دهر یزدان گرگر.
ناصرخسرو.
|| تخت پادشاهان را نیز گویند. ( برهان ) ( غیاث ) ( جهانگیری ) ( آنندراج ) :
وز پی تعظیم سکه اش را ز روهینای هند
شاه چین را چینیان دیهیم و گرگر ساختند.
خاقانی.
اگر... کر و کر گروگر گرگر گردون پایه اش را بر گردون نیفراختی... ( دره نادره چ سید جعفر شهیدی ص 38 ).

گرگر. [ گ َ گ َ ] ( اِخ ) رود کارون از درخزینه تا محل دیگری که به بندقیر موسوم است. این رود به دو شعبه تقسیم میشود، یکی از شعب آن را شعبه کوچک یا گرگر گویند. این شعبه مصنوعی است و ظاهراً در زمان اردشیر ایجاد شده است. رجوع به جغرافیای غرب ایران بهمن کریمی ص 43 و جغرافیای طبیعی کیهان ص 76 شود.

گرگر. [ گ ِ گ ِ ] ( اِخ )دهی از دهستان گاورود بخش کامیاران شهرستان سنندج ، واقع در 54000گزی شمال خاور کامیاران و 12000گزی جنوب خاور امیرآباد. هوای این منطقه کوهستانی و سردسیر است و دارای 840 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات و توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آن مالرو است در دو محل به فاصله دو کیلومتر واقع مشهور ببالا و پائین است. سکنه ٔبالا 570 تن است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).

گرگر. [ گ ُ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آتش بیک بخش سراسکند شهرستان تبریز، واقع در 40 هزارگزی باختر سراسکند و 25 هزارگزی به خط آهن مراغه و میانه . هوای آن معتدل و دارای 178 تن سکنه است . آب آنجا از چشمه و رودخانه تأمین میشود و محصول آنجا غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است . (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


فرهنگ عمید

= گروگر: چو بیچاره گشتند و فریاد جستند / بر ایشان ببخشود دادار گرگر (دقیقی: ۱۰۲ ).
۱. تخت.
۲. تخت پادشاهی.

۱. تخت.
۲. تخت پادشاهی.


= گروگر: ◻︎ چو بیچاره گشتند و فریاد جستند / بر ایشان ببخشود دادار گرگر (دقیقی: ۱۰۲).


دانشنامه عمومی

گرگر نام مکان های زیر است.
هادیشهر، نام بخش جنوبی شهر هادی شهر در استان آذربایجان شرقی.
رود گرگر، از شاخه های رودخانه کارون در جنوب غربی ایران است.
دروازه گرگر، از دروازه های شش گانه شهر تاریخی شوشتر بوده است.
تپه گرگر، مربوط به هزاره ۵ ق. م. تا دوره اسلامی است.
نهر گرگر، نام یکی از آثار تاریخی مربوط به دوره هخامنشی در شوشتر است.
آرامگاه بابا گرگر، یکی از آثار تاریخی مربوط به دوره صفویه است که در روستای باباگر شهرستان قروه واقع شده است.
پل بند گرگر، اثری تاریخی مربوط به دوره ساسانیان است و در شوشتر واقع شده است.

دانشنامه آزاد فارسی

گَرگَر
نام شاخه شرقی رود کارون که «آب گرگر» هم نامیده می شود. در نزدیکی شوشتر پلی قدیمی بر روی آن بسته اند به نام «پل بند گرگر». این پل بر فراز مجموعۀ آسیاب ها و آبشارها قرار دارد که مسیر رودخانه گرگر را مسدود نموده و با به وجود آوردن اختلاف سطح آب رودخانه، به تونل های سه گانۀ مجموعه هدایت می شود. پیشینۀ ساخت این «پل بند» را به دوره صفویه نسبت می دهند.

واژه نامه بختیاریکا

( گِر گِر ) با مکس؛ مُقَطع؛ دارای گیر
( گِر گِر ) گیر گیر؛ مفصل
جَرِه

پیشنهاد کاربران

آبی که به آرامی از جای باریک روان است. . برگرفته از کلمه ی عربی یتگرگر اتگرگر. . که میشه گرگر. خودم ساکن گرگر هستم

در زبان لری بختیاری به معنی
مفصل
ger ger

وسیله ای است مانند تله کابین ( در واقع تله کابین دستی ) که وسیله عبور مرور ساکنان مناطق صعب العبور کوهستانی از روی رودخانه ها یا دره ها می باشد
درضمن ایستگاه راه آهنی با همین نام نیز ( گرگر ) در
راه آهن جنوب و نزدیکی ایستگاه ماهشهر وجود دارد

گرگر یا گرگره به زبان پشتو به میوه ای گویند وحشی سیاه رنگ شیرین هسته دار مانند آلبالو البته کوچکتر.

رود گرگر از شمال به جنوب شوشتر جریان دارد
روستاهای اطراف رود:: کوزر. کنار پیر. گلالک. بهبید. آبگرمک. درخزینه. گراب. . . . محل سکونت طوایف ایل منجزی بختیاروند


کلمات دیگر: