کلمه جو
صفحه اصلی

مرغاب

فرهنگ فارسی

دهی از دهستان مشهد مرغاب بخش زرقان شهرستان شیراز. دارای ۵۸۵ تن سکنه . محصول : غلات چغندر حبوبات . صنعت دستی : قالیبافی . مقبره کوروش کبیر پادشاه هخامنشی درنزدیکی این قریه واقع است .

لغت نامه دهخدا

مرغاب . [ م َ ] (اِخ ) نهری است به مرو شاهجان . (از منتهی الارب ). رودخانه ای است که از پهلوی شهر مرو (مرو شاهجان ) می گذرد و آن را مرورود (مروالرود) نیز گویند یعنی رودخانه ٔ مرو. (از برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). نام دیگر مروالرود است . (روضةالصفا ج 3 در فصل وفات مهلب بن ابی صفرة) (یادداشت مرحوم دهخدا) : و للمرو نهر عظیم ... و یعرف هذا النهر بمرغاب ای ماء مرو. (صور الاقالیم اصطخری ).


مرغاب . [ م ُ ] (اِ مرکب ) در تداول خراسانیان ، آب اندک چون چشمه یا قناتی خرد. آب کم . چشمه ٔ کم آب . (یادداشت مرحوم دهخدا).


مرغاب . [ م ُ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان قلعه عسکر بخش مشیز شهرستان سیرجان .واقع در 39هزارگزی جنوب شرقی مشیز و سر راه مالرو قلعه عسکر به مشیز. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).


مرغاب . [ م ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مشهد مرغاب بخش زرقان شهرستان شیراز، در 117هزارگزی شمال شرق زرقان با 585 تن سکنه . آبش از چشمه محصولش : غلات ، چغندر، میوه . شغل مردمش زراعت و باغبانی . صنعت دستی قالی بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).


مرغاب . [ م ُ ] (اِخ ) نام رودی به افغانستان و آن یکی از آب راهه های جیحون است و نام ترکی آن آق سو باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا).


مرغاب . [ م ُ ] (اِخ ) نام محلی به فارس و مجسمه ٔ (ذوالقرنین ) کورش ، بدانجا است . (یادداشت مرحوم دهخدا). مشهد مرغاب . رجوع به مشهد مرغاب شود.


مرغاب. [ م ُ ] ( اِ مرکب ) در تداول خراسانیان ، آب اندک چون چشمه یا قناتی خرد. آب کم. چشمه کم آب. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

مرغاب. [ م َ ] ( اِخ ) نهری است به مرو شاهجان. ( از منتهی الارب ). رودخانه ای است که از پهلوی شهر مرو ( مرو شاهجان ) می گذرد و آن را مرورود ( مروالرود ) نیز گویند یعنی رودخانه مرو. ( از برهان ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ). نام دیگر مروالرود است. ( روضةالصفا ج 3 در فصل وفات مهلب بن ابی صفرة ) ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : و للمرو نهر عظیم... و یعرف هذا النهر بمرغاب ای ماء مرو. ( صور الاقالیم اصطخری ).

مرغاب. [ م ُ ] ( اِخ ) نام رودی به افغانستان و آن یکی از آب راهه های جیحون است و نام ترکی آن آق سو باشد. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

مرغاب. [ م ُ ] ( اِخ ) نام محلی به فارس و مجسمه ( ذوالقرنین ) کورش ، بدانجا است. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). مشهد مرغاب. رجوع به مشهد مرغاب شود.

مرغاب. [ م ُ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان مشهد مرغاب بخش زرقان شهرستان شیراز، در 117هزارگزی شمال شرق زرقان با 585 تن سکنه. آبش از چشمه محصولش : غلات ، چغندر، میوه. شغل مردمش زراعت و باغبانی. صنعت دستی قالی بافی است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 ).

مرغاب. [ م ُ ] ( اِخ ) ده کوچکی است از دهستان قلعه عسکر بخش مشیز شهرستان سیرجان.واقع در 39هزارگزی جنوب شرقی مشیز و سر راه مالرو قلعه عسکر به مشیز. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).، ( مرغ آب ) مرغ آب. [ م ُ غ ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مرغابی. ( ناظم الاطباء ). مرغ آبی. رجوع به مرغ آبی و مرغابی شود.

دانشنامه عمومی

مُرغاب (به معنای مرورود) می تواند در موارد زیر بکار رود:
مرغاب (تاجیکستان)
ولسوالی مرغاب
مرغاب، افغانستان
رود مرغاب


کلمات دیگر: