مترادف ژرف : عمق دار، عمیق، گود، نغول
ژرف
مترادف ژرف : عمق دار، عمیق، گود، نغول
فارسی به انگلیسی
deep, profound, bathic, bathyal, fathomless, bottomless
deep-rooted, inveterate, heavy, far-reaching, profound, recondite, deep
bottomless, deep, deep-rooted, fathomless, heavy, hollow, intense, inveterate, oracular, recondite, unfathomable
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
عمقدار، عمیق، گود، نغول
فرهنگ فارسی
جملات نمونه
معنی ژرف این شعر خیام
the profound meaning of this poem by Khayyam
دشمنی ژرف آن دو خانواده
the inveterate enmity of those two families
این چاه خیلی ژرف است
this well is very deep
دوستی ژرف مولانا و شمس تبریزی
the deep friendship of Molana and Shams Tabrizi
دریای ژرف
a deep sea
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
چو آمد بنزدیک آن ژرف چاه
یکایک نگون شد سر و تخت شاه .
به ذل و به خواری سرافکندگی.
نبیند شب و روز و خورشید و ماه.
سزد گر کند خویشتن را نگاه.
یکی ژرف چاهی بره بر بکند.
به خاشاک پوشید و بسپرد راه.
از آن ژرف دریا و تاریک چاه.
در گنج رازش ندارد کلید.
بدان ژرف دریا که زد با نهنگ.
یکی بیکران ژرف دریا بدید.
جهان آفرین را همی خواندند.
به دیوانگی ماند این داوری.
یکی بیکران ژرف دریا بدید.
اگر خوش بود روز اگر باد و برف.
یکی ژرف دریای بی بن بدید.
به گرداب ژرف اندر انداختند.
که از ژرف دریا برآرم نهنگ.
که آمد یکی ژرف دریا پدید.
که بر خشک بر بود ره بادرنگ.
از آن ژرف دریا نیامدش باک.
چو آمد بنزدیک آن ژرف چاه
یکایک نگون شد سر و تخت شاه .
فردوسی .
گهی چاه ژرف و گهی بندگی
به ذل و به خواری سرافکندگی .
فردوسی .
که بیچاره بیژن در آن ژرف چاه
نبیند شب و روز و خورشید و ماه .
فردوسی .
کسی کو بره برکند ژرف چاه
سزد گر کند خویشتن را نگاه .
فردوسی .
بر آن رای واژونه دیو نژند
یکی ژرف چاهی بره بر بکند.
فردوسی .
پس ابلیس واژونه این ژرف چاه
به خاشاک پوشید و بسپرد راه .
فردوسی .
وزان پس بپرسید فرخنده شاه
از آن ژرف دریا و تاریک چاه .
فردوسی .
یکی ژرف دریاست بن ناپدید
در گنج رازش ندارد کلید.
فردوسی .
تو نشنیده ای داستان پلنگ
بدان ژرف دریا که زد با نهنگ .
فردوسی .
ز شهر برهمن به جائی رسید
یکی بیکران ژرف دریا بدید.
فردوسی .
سوی ژرف دریا همی راندند
جهان آفرین را همی خواندند.
فردوسی .
چو چشمه بر ژرف دریا بری
به دیوانگی ماند این داوری .
فردوسی .
ز پستی بیامد به کوهی رسید
یکی بیکران ژرف دریا بدید.
فردوسی .
بباید گذشتن به دریای ژرف
اگر خوش بود روز اگر باد و برف .
فردوسی .
سپهدار چون پیش لشکر کشید
یکی ژرف دریای بی بن بدید.
فردوسی .
که از مرغ آن کشته نشناختند
به گرداب ژرف اندر انداختند.
فردوسی .
بویژه دلیری چو من روز جنگ
که از ژرف دریا برآرم نهنگ .
فردوسی .
چو بگذشت از آن آب جائی رسید
که آمد یکی ژرف دریا پدید.
فردوسی .
سوی ژرف دریا بیامد به جنگ
که بر خشک بر بود ره بادرنگ .
فردوسی .
فریدون چو بشنید شد خشمناک
از آن ژرف دریا نیامدش باک .
فردوسی .
اگر سلم در ژرف دریا شود
وگر بر فلک چون ثریا شود
به چنگ آرمش سر ببرّم ز تن
بسازم ورا کام شیران کفن .
فردوسی .
به جائی یکی ژرف دریا بدید
همی کوه بایست پیشش برید.
فردوسی .
به دریای ژرف اندر انداختش
چنان چون شنیدش دگر ساختش .
فردوسی .
چنین تا بنزدیکی ژرف رود
رسیدند با جوشن و درع و خود.
فردوسی .
چنین تا بیامد یکی ژرف رود
سپه شد پراکنده بی تاروپود.
فردوسی .
دشمن از شمشیر او ایمن نباشد ور بود
در حصاری گرد او از ژرف دریا پارگین .
فرخی .
آنکه اندر ژرف دریا راه برده روز و شب
بر امید سود از این معبر بدان معبرشود.
فرخی .
بگذرانیدی سپاه از روی دریا بی قیاس
ژرف دریا باشد اندر جنب آن هر یک قلیل .
فرخی .
چونان که گر خواهی در بادیه
سازی از او ژرف چهی را رسن .
فرخی .
تکاوری که به یک شربت آب ماند راست
به دستش اندر دریای ژرف پهناور.
منشوری .
گمان بردی از سهم آن ژرف رود
که آمد مجرّه ز گردون فرود.
اسدی .
یکی چاه تاریک ژرف است آز
بنش ناپدید و سرش پهن باز.
اسدی .
درخشنده شمعی است این جان پاک
فتاده در این ژرف جای مغاک .
اسدی .
جهان ژرف چاهی است پر بیم و آز
از او کوش تا تن کشی بر فراز.
اسدی .
به دریای ژرف آنکه جوید صدف
ببایدش جان برنهادن به کف .
اسدی .
وگرنه بدان سر نداند رسید
در این ژرف دریاشود ناپدید.
اسدی .
چو از دامن ژرف دریای قار
سپیده برآمد چو سیمین بخار.
اسدی .
دست خدای گیر و از این ژرف چه برآی
گر با هزار جور و جفا و مظالمی .
ناصرخسرو.
بر سایش ما را ز جنبش آمد
ای پور در این زیر ژرف دریا.
ناصرخسرو.
هر روز به مذهبی دگر باشی
گه در چه ژرف و گاه بر بامی
گر ناصبیت برد عمر باشی
ور شیعی خواندت علی نامی .
ناصرخسرو.
خرد پرّ جان است اگر نشکنیش
بدو جانت زین ژرف چه برپرد.
ناصرخسرو.
آبی است جهان تیره و بس ژرف بدو در
زنهار که تیره نکنی جان مصفا.
ناصرخسرو.
یکی دریای ژرف است اینکه هرگز
نرستست از هلاکش یک سفینه .
ناصرخسرو.
چون بغم معده درافتاده ای
معده ترا ژرف چه بیژن است .
ناصرخسرو.
ای بحر نبوده چون دلت ژرف
ای ابر نبوده چون کفت راد.
مسعودسعد.
یکی آنکه جویها ژرف نبود... و دیگر آنکه جویها [ درشمشیر ] ژرف باشد. (نوروزنامه ). غلامانش چاهی ژرف کندند. (مجمل التواریخ والقصص ).
فرخا اقبال یاری کو در این دریای ژرف
ترک جان گفت و سر آن نفس حیوان برگرفت .
عطار.
علم در علم است این دریای ژرف
من چنین جاهل کجا خواهم رسید.
عطار.
کشتی هرکس از این دریای ژرف
هیچ کس را جست تا اکنون جهد.
عطار.
شه از بازی آن طلسم شگرف
گراینده شد سوی دریای ژرف .
نظامی .
چون برآیند از تک دریای ژرف
کشف گردد صاحب درّ شگرف .
مولوی .
این همه جوها ز دریائی است ژرف
جزء را بگذار و بر کل دار طرف .
مولوی .
صدهزاران ماهی از دریای ژرف
در دهان هر یکی درّی شگرف .
مولوی .
هرآنچ آفریدی در این جوی ژرف
نهفتی در آن کیمیای شگرف .
امیرخسرو.
بحر لجی ؛ دریای ژرف . (دهار). جمةالماء؛ جای ژرف از آب . جوائف النفس ؛ درون ژرف قرارگاه روح .(منتهی الارب ). تعمیق ؛ ژرف گردانیدن . تعمق ؛ ژرف شدن .(مقدمة الادب ). قعارة؛ ژرف شدن چاه . دورتک گردیدن چاه . عماقة؛ ژرف شدن . دورتک و دراز گردیدن . (منتهی الارب ). اِقعار؛ ژرف کردن . اِعماق ؛ ژرف کردن . (تاج المصادر). || بسیار. بی نهایت :
زین عصا تا آن عصا فرقی است ژرف
زین عمل تا آن عمل راهی شگرف .
مولوی .
زین حسن تا آن حسن فرقی است ژرف .
مولوی .
زانکه درویشان و رای گنج و مال
روزیی دارند ژرف از ذوالجلال .
مولوی .
|| مهم ّ. مشکل :
بدل گفت پیران که ژرف است کار
ز توران شدن پیش آن شهریار.
فردوسی .
جاهل نرسد در سخن ژرف تو آری
کف بر سر بحر آید و دردانه به پایاب .
خاقانی .
|| بزرگ . عظیم . کبیر :
اگر پیل ژرف است و گر گرگ و شیر
قراری کند چون شکم گشت سیر.
؟
|| دور :
کدام است مرد پژوهنده راز
که پیماید این ژرف راه دراز.
فردوسی .
|| (اِ) عمق . گودی . قعر :
ز ژرف زمین تا به چرخ بلند
ز خورشید تا تیره خاک نژند.
فردوسی .
به سنگ و به گچ باید از ژرف آب
برآورد تا چشمه ٔ آفتاب .
فردوسی .
فرهنگ عمید
۲. ویژگی کلام یا نوشته ای که معنای بسیار داشته باشد: جاهل نرسد در سخن ژرف تو آری / کف بر سر بحر آید پیدا نه به پایاب (خاقانی: ۵۸ ).
دانشنامه عمومی
ژرف (جغرافیا)
بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵ جمعیت این روستا ۲۵۶ نفر (در ۷۸ خانوار) بوده است.
این رودخانه از ارتفاعات روستای ژرف سرچشمه می گیرد و از روستاهای ایسق سو، حمام قلعه، جلیل آباد می گذرد و وارد دربند ارغونشاه می شود و سپس به خوارزم محله کلات نادر می رسد و از کنار شهر کلات نادر عبور کرده و سپس به روستای خلج، نفطه و یک توت می رسد و از آنجا وارد خاک ترکمنستان می شود. طول این رودخانه در داخل خاک ایران ۴۰ کیلومتر است و دبی آب آن ۴۲۵ لیتر بر ثانیه است.مسیر این رودخانه از روستای ژرف تا جلیل آباد بسیار زیبا و دیدنی است البته این راه به صورت مال است. آب این رودخانه از میان تنگه ارغونشاه عبور می کند و وارد شهر کلات نادر می شود آب این رودخانه از زیر بند نادری عبور می کند و در قدیم منبع تأمین آب بند نادری بوده است آب این رودخانه پس از خارج شدن از خاک ایران به کانال قره قوم ترکمنستان وارد می شود.
پیشنهاد کاربران
دکتر کزازی در مورد واژه ی ژرف می نویسد : ( ( ژرف در پهلوی ژفر zofr بوده است . در واژه ، آنگاه که به پارسی دری رسیده است ، جابجایی آوایی رخ داده است . نمونه ای دیگر از این دست را در واژه ی برف می یابیم که ریخت کهنتر آن وفر wafr بوده است که هنوز در کردی کاربرد دارد . ) )
پرستنده باشیّ و جوینده راه؛
به ژرفی؛ به فرمانْش کردن نگاه. )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 179 )
۲. ویژگی کلام یا نوشته ای که معنای بسیار داشته باشد: ◻︎ جاهل نرسد در سخن ژرف تو آری / کف بر سر بحر آید پیدا نه به پایاب ( خاقانی: ۵۸ ) .
ژرفیدن: عمق بوجود آوردن. تعمیق.
ژرفش: اسم مصدر ژرفیدن.
ژرفاک: آنچه ژرفند. مثال: در میان افکارم ژرفاک ها را بیشتر دوست دارم. ( ژرفاک مانند خوراک، پوشاک. . . )
ژرفا: عمق.
ژرفایش: تعمق. ( با تعمیق اشتباه نشود )
پرژرف بینی: تا عمیق ترین بخش قابل امکان دیدن ( دید حداکثری و کامل ) . از پیشوند پر به معنی پیرامون، کامل.