کلمه جو
صفحه اصلی

چشمک


مترادف چشمک : اشاره با گوشه چشم، اشارت نظربازانه، ایما، نظربازی، کورسو

فارسی به انگلیسی

flash, blink, twinkle, wink, twinkting

blink, twinkle, wink


wink, twinkting


فارسی به عربی

ومضة , ومیض

مترادف و متضاد

۱. اشاره با گوشهچشم، اشارتنظربازانه، ایما، نظربازی
۲. کورسو


blink (اسم)
چشمک، نگاه مختصر، سوسو زدن نور چراغ

twinkle (اسم)
چشمک، بارقه، تلاءلو

wink (اسم)
چشمک

eyewink (اسم)
چشمک، اشاره با چشم

اشاره با گوشه‌چشم، اشارت‌نظربازانه، ایما، نظربازی


کورسو


فرهنگ فارسی

روشن شدن پایۀ یک لایۀ اَبر براثر بازتاب نور از برف یا یخ


چشم کوچک، چشم، چشمکان جمع، اشاره باگوشه چشم، ایماواشاره باپلک زدن
( اسم ) چشام چشم تشمیزج .
دهی از دهستان بالا گریوه بخش ملاوی شهرستان خرم آباد

فرهنگ معین

( ~. مَ ) (اِمصغ . ) ۱ - چشم کوچک . ۲ - اشاره با گوشة چشم . ۳ - عینک .

لغت نامه دهخدا

چشمک . [ چ َ / چ ِ م َ ] (اِ) کنایه از ایماء و اشاره ٔ بچشم . (برهان ). بمعنی چشمک زدن است که معشوق بگوشه ٔ چشم به عاشق اشارتی کند. (انجمن آرا) (آنندراج ). غمزه و ایماء و اشاره ٔ چشم . (ناظم الاطباء). با چشم اشاره بچیزی کردن .(فرهنگ نظام ). رجوع به چشمک زدن و چشمک کردن شود.


چشمک . [چ َ / چ ِ م َ ] (اِ) دانه ای باشد سیاه و لغزنده که درداروهای چشم بکار برند. (برهان ). بمعنی چشام . (انجمن آرا) (آنندراج ). چاکسو. (ناظم الاطباء). چَشَم . رجوع به چشم و چشام شود. || گیاهی که آن را بتازی «اضراس الکلب » خوانند. (برهان ) (ناظم الاطباء).


چشمک . [ چ َ / چ ِ م َ ] (اِ مرکب ) عینک را گویند و آن چیزی است معروف . (برهان ). فارسی عینک است . (انجمن آرا) (آنندراج ). عینک . (ناظم الاطباء). چشم فرنگی . آلتی برای تقویت قوه ٔ باصره مرکب از دو شیشه ٔ مدور که بوسله ٔ میله ٔ فلزی بیکدیگر متصل است که برابر چشم ها قرار گیرند و دارای دو دسته ٔ فلزی است که انتهای آن منحنی است و بر بالای گوش نهند، و گاه چشمک فاقد دسته است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). رجوع به عینک و چشم فرنگی شود. || پای افزار و کفش را نیز گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء).


چشمک . [ چ َ / چ ِ م َ ] (اِ مصغر) تصغیر چشم و چشم کوچک . (برهان ). مصغر چشم است . (انجمن آرا) (آنندراج ). مصغر چشم یعنی چشم کوچک . (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). چشم کوچک . چشم خُرد. چشم ریز. || چشم هم بنظر آمده است که بعربی عین خوانند. (برهان ). چشم و عین . (ناظم الاطباء).


چشمک. [ چ َ / چ ِ م َ ] ( اِ مصغر ) تصغیر چشم و چشم کوچک. ( برهان ). مصغر چشم است. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). مصغر چشم یعنی چشم کوچک. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ نظام ). چشم کوچک. چشم خُرد. چشم ریز. || چشم هم بنظر آمده است که بعربی عین خوانند. ( برهان ). چشم و عین. ( ناظم الاطباء ).

چشمک. [ چ َ / چ ِ م َ ] ( اِ مرکب ) عینک را گویند و آن چیزی است معروف. ( برهان ). فارسی عینک است. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). عینک. ( ناظم الاطباء ). چشم فرنگی. آلتی برای تقویت قوه باصره مرکب از دو شیشه مدور که بوسله میله فلزی بیکدیگر متصل است که برابر چشم ها قرار گیرند و دارای دو دسته فلزی است که انتهای آن منحنی است و بر بالای گوش نهند، و گاه چشمک فاقد دسته است. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). رجوع به عینک و چشم فرنگی شود. || پای افزار و کفش را نیز گویند. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ).

چشمک. [چ َ / چ ِ م َ ] ( اِ ) دانه ای باشد سیاه و لغزنده که درداروهای چشم بکار برند. ( برهان ). بمعنی چشام. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). چاکسو. ( ناظم الاطباء ). چَشَم. رجوع به چشم و چشام شود. || گیاهی که آن را بتازی «اضراس الکلب » خوانند. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ).

چشمک. [ چ َ / چ ِ م َ ] ( اِ ) کنایه از ایماء و اشاره بچشم. ( برهان ). بمعنی چشمک زدن است که معشوق بگوشه چشم به عاشق اشارتی کند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). غمزه و ایماء و اشاره چشم. ( ناظم الاطباء ). با چشم اشاره بچیزی کردن.( فرهنگ نظام ). رجوع به چشمک زدن و چشمک کردن شود.

فرهنگ عمید

۱. پلک زدن با یک چشم معمولاً جهت ایما و اشاره.
۲. (زیست شناسی ) = چشمیزک
۳. [مصغرِ چشم] [قدیمی] چشم کوچک.
۴. [قدیمی] چشم زیبا: آن خال چو مشک دانه چون است؟ / وآن چشمک آهوانه چون است؟ (نظامی۳: ۵۲۱ )، به زلف کژ ولیکن به قدوقامت راست / به تن درست ولیکن به چشمکان بیمار (رودکی: ۵۰۱ ).
۵. [قدیمی] عینک.
* چشمک زدن: (مصدر لازم )
۱. بر هم زدن آهستۀ پلک ها به قصد ایما و اشاره.
۲. خاموش و روشنی چراغ و مانند آن.

۱. پلک زدن با یک چشم معمولاً جهت ایما و اشاره.
۲. (زیست‌شناسی) = چشمیزک
۳. [مصغرِ چشم] [قدیمی] چشم کوچک.
۴. [قدیمی] چشم زیبا: ◻︎ آن خال چو مشک‌دانه چون است؟ / وآن چشمک آهوانه چون است؟ (نظامی۳: ۵۲۱)، ◻︎ به زلف‌کژ ولیکن به‌ قدوقامت راست / به ‌تن درست ولیکن به چشمکان بیمار (رودکی: ۵۰۱).
۵. [قدیمی] عینک.
⟨ چشمک زدن: (مصدر لازم)
۱. بر هم زدن آهستۀ پلک‌ها به‌قصد ایما و اشاره.
۲. خاموش و روشنی چراغ و مانند آن.


دانشنامه عمومی

چشمک (ابهام زدایی). چشمک بستن واضح و ارادیِ یکی یا هر دو چشم در یک حرکت سریع است.
چشمک (فیلم)
چشمک (کمیک)
چشمک همچنین ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:

چشمک (سیب و سوران). چشمک روستایی در دهستان هیدوچ بخش هیدوچ شهرستان سیب و سوران استان سیستان و بلوچستان ایران است.
بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵ جمعیت این مکان ۱۹۳ نفر (۵۹خانوار) بوده است.

چشمک (فیلم). چشمک فیلمی به کارگردانی جهانگیر جهانگیری، نویسندگی اشرف غلامی و تهیه کنندگی منصور حیدری محصول سال ۱۳۸۷ است.
«فیلم چشمک». وبگاه سی نت. دریافت شده در ۲ ژوئن ۲۰۱۳.
این فیلم در ۱۴ مرداد ۱۳۸۸ در سینماهای ایران اکران شده است.
این فیلم داستان زنی مرفه را بیان می کند که با توجه به مشکلات خانوادگی از همسرش جدا شده و در پی آن سرپرستی دخترش به پدر واگذار می شود و برای جبران این ناکامی تصمیم می گیرد سرپرستی کودکی از پرورشگاه را برعهده بگیرد.

چشمک (کمیک). چشمک (کلریس فرگوسن) (به انگلیسی: Blink) یک شخصیت تخیلی و ابرقهرمانانه در کتاب های کامیک می باشد. این کاراکتر به دست اسکات لوبدل و جو مادیوررا خلق شده و در مردان-اکس غیرطبیعی شماره ۳۱۷ام (اکتبر ۱۹۹۴) معرفی شد.
جدا از کتاب های کامیک، شرکت مارول از چشمک در دیگر کالاهای خود از جمله پوشاک، اسباب بازی، ورق بازی، انیمیشن های تلویزیونی و بازی های رایانه ای استفاده کرده است.

دانشنامه آزاد فارسی

چشمک (eyebright)
گروهی از گیاهان یک ساله و نیمه انگل، از خانوادۀ میمونیان (اسکروفولاریاسه)، جنس اوفرازیا. ۲ تا ۳۰ سانتی متر طول دارند و گل های آن ها سفیدرنگ و دارای نوارهایی ارغوانی است. نام این گیاهان نشان می دهد که از آن ها برای تهیۀ داروهای سنتی بیماری های چشم استفاده می کرده اند. از این جنس چهار گونه در ایران یافت می شود.

فرهنگستان زبان و ادب

{blink} [علوم جَوّ] روشن شدن پایۀ یک لایۀ اَبر براثر بازتاب نور از برف یا یخ

گویش مازنی

حرکت پلک چشم با هدف اشاره یا پیام عاشقانهچشمک زدن


/cheshmek/ حرکت پلک چشم با هدف اشاره یا پیام عاشقانهچشمک زدن

واژه نامه بختیاریکا

بُرگک


کلمات دیگر: