نهشل بن سعید بن وردان مکنی به ابو عبدالله از اهل نیشابور بود ولی اصل او از بصریان بوده است .
خراسانی
فرهنگ فارسی
نهشل بن سعید بن وردان مکنی به ابو عبدالله از اهل نیشابور بود ولی اصل او از بصریان بوده است .
لغت نامه دهخدا
خراسانی . [ خ ُ ] (اِخ ) نهشل بن سعیدبن وردان ، مکنی به ابوعبداﷲ. از اهل نیشابور بود.ولی اصل او از بصریان بوده است . از او داودبن ابی هند و ضحاک بن مزاحم حدیث دارد و محمدبن معاویه ٔ نیشابوری از او نقل حدیث می کند. خراسانی احادیث بسیاری به ثقات نسبت می دهد که از احادیث آنان نیست . اسحاق بن ابراهیم او را از کاذبان می آورد. (از انساب سمعانی ).
ببازارگانی خراسانیم
به رنج اندرون بی تن آسانیم.
|| قسمی کاغذکه از کتان کردندی. ( ابن ندیم ). || نام طعامی است. ( غیاث اللغات ) ( از آنندراج ). || بُختی. قسمی شتر است. ( یادداشت مؤلف ). || دستنبو. رجوع به دست بویه شود. ( یادداشت بخط مؤلف ). در تداول امروز، نوعی خربزه.
خراسانی. [ خ ُ ] ( اِخ ) اصرم بن حوشب همدانی خراسانی از روات است. اواز زیادبن سعد و جز او روایت دارد و از او حسن بن ربیع. خراسانی از ضایعکنندگان حدیث است و دارمی می گوید: از یحیی بن معین حال اصرم را در حدیث پرسیدم ، او گفت : اصرم بن حوشب کذابست و خبیث. ( از انساب سمعانی ).
خراسانی. [ خ ُ ] ( اِخ ) شمس الدین خراسانی از نویسندگانست. رجوع به قوهستانی شود. ( از معجم المطبوعات ).
خراسانی. [ خ ُ ] ( اِخ ) سلیمان بن یسار خراسانی ، مکنی به ابوایوب از بزرگان بود و بشام و مصر می گشت. او از ثقاتی چون ابن عینینه و جز او احادیثی دارد و البته احادیث بسیاری را نقل از این دو اثبات می کند که نمی توان به آنها احتجاج کرد. ابوعبداﷲ بقار به رمله از وی حدیث کرد. ( انساب سمعانی ).
خراسانی. [ خ ُ ] ( اِخ ) عبداﷲبن مروان خراسانی ، مکنی به ابوشیخ. وی از گروهی چون ابن ابی ذیب حدیث کرد و سلیمان بن عبدالرحمان از وی حدیث دارد. ( از انساب سمعانی ).
خراسانی. [ خ ُ ] ( اِخ ) عطأبن ابومسلم خراسانی ، مکنی به ابوایوب بعضی او را ابومسعود گفته اند. از راویانست. اسم پدر او را بعضی عبداﷲ و بعضی میسره آورده اند. او از سعیدبن مسیب و زهری حدیث شنید و علت این که وی را خراسانی می گویند؛ آن است که دیرزمانی درخراسان زندگی کرد. مرگ او به سال 134 هَ.ق. در اریحا روی داد و نعش او را به بیت المقدس بردند و بدانجا بگور سپردند. او از بهترین بندگان خدا بود، ولی به احادیث او چندان اعتماد نیست. ( از انساب سمعانی ).
خراسانی. [ خ ُ ] ( اِخ ) مقاتل بن سلیمان خراسانی مولای ازد. اصل او از بلخ بودو سپس ببصره رفت و بدانجا درگذشت. او علم قرآنی که موافق کتاب یهودان بود از یهودان فراگرفت و نیز او از مشبهان بود و خدا را به مخلوق خدا تشبیه میکرد. ابوحنیفه به ابویوسف قاضی گفت : «یا یوسف احذر صفین من خراسان »: الجهمیه و المقاتلیه. ( از انساب سمعانی ).
خراسانی . [ خ ُ ] (اِخ ) اصرم بن حوشب همدانی خراسانی از روات است . اواز زیادبن سعد و جز او روایت دارد و از او حسن بن ربیع. خراسانی از ضایعکنندگان حدیث است و دارمی می گوید: از یحیی بن معین حال اصرم را در حدیث پرسیدم ، او گفت : اصرم بن حوشب کذابست و خبیث . (از انساب سمعانی ).
خراسانی . [ خ ُ ] (اِخ ) سلیمان بن یسار خراسانی ، مکنی به ابوایوب از بزرگان بود و بشام و مصر می گشت . او از ثقاتی چون ابن عینینه و جز او احادیثی دارد و البته احادیث بسیاری را نقل از این دو اثبات می کند که نمی توان به آنها احتجاج کرد. ابوعبداﷲ بقار به رمله از وی حدیث کرد. (انساب سمعانی ).
خراسانی . [ خ ُ ] (اِخ ) شمس الدین خراسانی از نویسندگانست . رجوع به قوهستانی شود. (از معجم المطبوعات ).
خراسانی . [ خ ُ ] (اِخ ) عبداﷲبن مروان خراسانی ، مکنی به ابوشیخ . وی از گروهی چون ابن ابی ذیب حدیث کرد و سلیمان بن عبدالرحمان از وی حدیث دارد. (از انساب سمعانی ).
خراسانی . [ خ ُ ] (اِخ ) مقاتل بن سلیمان خراسانی مولای ازد. اصل او از بلخ بودو سپس ببصره رفت و بدانجا درگذشت . او علم قرآنی که موافق کتاب یهودان بود از یهودان فراگرفت و نیز او از مشبهان بود و خدا را به مخلوق خدا تشبیه میکرد. ابوحنیفه به ابویوسف قاضی گفت : «یا یوسف احذر صفین من خراسان »: الجهمیه و المقاتلیه . (از انساب سمعانی ).
خراسانی . [ خ ُ ] (اِخ ) عطأبن ابومسلم خراسانی ، مکنی به ابوایوب بعضی او را ابومسعود گفته اند. از راویانست . اسم پدر او را بعضی عبداﷲ و بعضی میسره آورده اند. او از سعیدبن مسیب و زهری حدیث شنید و علت این که وی را خراسانی می گویند؛ آن است که دیرزمانی درخراسان زندگی کرد. مرگ او به سال 134 هَ .ق . در اریحا روی داد و نعش او را به بیت المقدس بردند و بدانجا بگور سپردند. او از بهترین بندگان خدا بود، ولی به احادیث او چندان اعتماد نیست . (از انساب سمعانی ).
ببازارگانی خراسانیم
به رنج اندرون بی تن آسانیم .
فردوسی .
- طین خراسانی ؛ قسمی خاک که از خراسان آرند. (یادداشت بخط مؤلف ).
|| قسمی کاغذکه از کتان کردندی . (ابن ندیم ). || نام طعامی است . (غیاث اللغات ) (از آنندراج ). || بُختی . قسمی شتر است . (یادداشت مؤلف ). || دستنبو. رجوع به دست بویه شود. (یادداشت بخط مؤلف ). در تداول امروز، نوعی خربزه .
فرهنگ عمید
۲. از مردم خراسان.
۳. (ادبی ) در ادبیات فارسی، سبکی که دارای ویژگی هایی چون سادگی الفاظ، روانی عبارات، خالی بودن مضامین از تخیلات دورازذهن، و مقید نبودن به صنایع بدیعی است، مانند اشعار رودکی، عنصری، فرخی، و منوچهری، سبک ترکستانی.
دانشنامه عمومی
خراسانی به معنای منسوب یا متعلق به خراسان (بخشی از ایران بزرگ و نواحی شرقی ایران)
زبان ترکی خراسانی، گونه ای از زبان های ترکی
عربی خراسانی، گویشی از زبان عربی در بین اهالی عرب زبان ساکن خراسان
سبک خراسانی سبک ادبی و شیوهٔ شاعران خراسان و ماوراءالنهر
شیوه خراسانی، یکی از شیوه های معماری ایرانی (از قرن اول هجری تا قرن چهارم)
قیام خراسانی، یکی از نشانه های ظهور مهدی از دیدگاه شیعیان
پوشاک خراسانی، لباس های محلی اهالی خراسان
دوپای خراسانی، پستانداری کوچک مانند موش یا پامسواکی کوچک
بازارچه خراسانی، از بناهای اواخر دوره قاجار در یزد، کوی قصابها
خانه خراسانی، از بناهای اواخر دوره قاجار است و در گرگان، محله سرچشمه
کاروانسرای خراسانی، از بناهای دوره قاجار در یزد، کوچه قصابها
فهرست روستاهای ایران
این روستا در دهستان رستاق قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱۱۱ نفر (۳۰خانوار) بوده است.
دانشنامه آزاد فارسی
نقل قول ها
•
دانشنامه اسلامی
...