کلمه جو
صفحه اصلی

سپر


مترادف سپر : اسپر، درق، درقه، مجن، محافظ، ضربه گیر، حائل، مانع، حفاظ

فارسی به انگلیسی

buckler, escutcheon, shield


shield, bumper, apron, buckler, escutcheon, screen

shield, bumper


فارسی به عربی

حاجز , سیاج

مترادف و متضاد

۱. اسپر، درق، درقه، مجن
۲. محافظ
۳. ضربهگیر
۴. حائل، مانع، حفاظ


buckler (اسم)
سپر، سپر کوچک

aegis (اسم)
حمایت، ظل، سپر، حفاظت

shield (اسم)
حامی، سپر، پوشش، حفاظ، تخته، محفظه، پوشش محافظ

bumper (اسم)
سپر، ضرب خور، سپراتومبیل، چیز خیلی بزرگ، ساتگینی

fender (اسم)
سپر، پیش بخاری، حایل، گلگیر، ضربه گیر

buffer (اسم)
سپر، حائل، میانگیر، فنر، استفاده از میانگیر، ضربت خور، ضرب خور

shock absorber (اسم)
سپر، ضد ضربه، فنر، ضرب خور، کمک فنر، تکانگیر

screen (اسم)
سپر، پرده، سرند، غربال، دیوار، خمار، پرده سینما، صفحه تلویزیون، تور سیمی، تخته حفاظ، پنجره توری دار

targe (اسم)
سپر

escutcheon (اسم)
سپر، سپر حاوی نشان خانوادگی، سپرار مدار

scutcheon (اسم)
سپر، سپر حاوی نشان خانوادگی

اسپر، درق، درقه، مجن


محافظ


ضربه‌گیر


حائل، مانع، حفاظ


فرهنگ فارسی

در بسکتبال، نوعی سد که در آن مهاجم بین حریف و هم‌تیمی دارای توپ خود قرار می‌گیرد


آلتی که برای دفاع ازخوددرجنگ بکارمیبردند، و آنراازپوست گاومیش یاکرگدن یاازفلزمیساختند
در ترکیب به معنی سپرنده ( طی کننده نوردنده ) آید : پی سپر رهسپر .
در شیر کوه گیاهی است از نوع سرخس

فرهنگ معین

(س پَ ) [ په . ] (اِ. ) ابزاری جنگی از جنس فلز یا چرم که برای سالم ماندن از ضربات شمشیر و نیزه از آن استفاده می کردند. ، ~ بلای کسی شدن کنایه از: خطر یا دشواری مربوط به او را پذیرفتن .

لغت نامه دهخدا

سپر. [ س ِ پ َ ] ( اِ ) پهلوی «سپر» ، سانسکریت فلکه فرا ( سپر )، ارمنی عاریتی و دخیل «اسپر» . اسپر. آلتی فلزی و مدور که بهنگام حمله دشمن آن را محافظ اعضاء بدن قرار می دادند. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). معروف است و به عربی جُنّه گویند. ( برهان ). ترجمه جنه و تُرْس. ( آنندراج ): جُنان. جنانه. جُنّه. مِجَن . جَرد. دَرَقة. عَجوز. فَرض. ( منتهی الارب ) : و سلاحشان [ سلاح صقلابیان ] سپر و زوبین و نیزه است. ( حدود العالم ).
همان ترکش و تیر و زرین سپر
یکی بنده گرد پرخاشخر.
فردوسی.
ز دیبای زربفت و تاج و کمر
همان تخت زرین و زرین سپر.
فردوسی.
ز بس گونه گونه سنان و درفش
سپرهای زرین و زرینه کفش.
فردوسی.
بسیار نثار و هدیه آورده بود از سپر. ( تاریخ بیهقی ). قریب سی سپر بزر و سیم دیلمان و سپرکشان در پیش اومیکشیدند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 133 ).
در سپر ماه راند تیغ زراندود مهر
بر کتف کوه دوخت دست سپیده غبار.
خاقانی.
او که در این پایه هنرپیشه نیست
از سپر و تیغ وی اندیشه نیست.
نظامی.
مه سپر مهر کلاخود و کمان قوس و قزح
ناوکت تیر و سماکست و سها نیزه گذار.
نظام قاری ( دیوان ص 13 ).
- زرین سپر؛ کنایه از آفتاب است :
ای پسربنگر بچشم دل در این زرین سپر
کو ز جابلقا سحرگه قصد جابلسا کند.
ناصرخسرو.
- سپر بر سپر بافتن ؛ دوشادوش یکدیگر رفتن. سپرها پیش رو گرفتن و رو بدشمن نهادن :
سواران دشمن چو دریافتیم
پیاده سپر بر سپر بافتیم.
سعدی ( بوستان ).
- سپر بر کتف دوختن ؛ کنایه از سپر استوار کردن بر کتف. ( آنندراج ) :
فرنجه چو دید آن چنان دست و زور
سپر بر کتف دوخت چون پرّ مور.
نظامی ( ازآنندراج ).
- سپر بستن ؛ مقاومت کردن. آماده شدن برای جنگ. پایداری کردن در جنگ :
گر عاشقی و لذت پیکانت آرزوست
در جلوه گاه سخت کمانان سپر مبند.
شانی تکلو ( از آنندراج ).
چون به پیش آید خدنگش بر قضا بندم سپر
تا نیارد نوک پیکانش سر از آن سو بدر.
درویش دهنگی ( از آنندراج ).
کدام روز آن نگار بدخو بجنگ دلها کمر نبندد
ز غمزه تیغ و ز عشوه خنجر ز چین ابرو سپر نبندد.

سپر. [ س ِ پ ِ ] (اِ) در شیرکوه گیاهی است از نوع سرخس . (یادداشت مؤلف ).


سپر. [ س ِ پ َ ] (اِ) پهلوی «سپر» ، سانسکریت فلکه فرا (سپر)، ارمنی عاریتی و دخیل «اسپر» . اسپر. آلتی فلزی و مدور که بهنگام حمله ٔ دشمن آن را محافظ اعضاء بدن قرار می دادند. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). معروف است و به عربی جُنّه گویند. (برهان ). ترجمه ٔ جنه و تُرْس . (آنندراج ): جُنان . جنانه . جُنّه . مِجَن ّ. جَرد. دَرَقة. عَجوز. فَرض . (منتهی الارب ) : و سلاحشان [ سلاح صقلابیان ] سپر و زوبین و نیزه است . (حدود العالم ).
همان ترکش و تیر و زرین سپر
یکی بنده ٔ گرد پرخاشخر.

فردوسی .


ز دیبای زربفت و تاج و کمر
همان تخت زرین و زرین سپر.

فردوسی .


ز بس گونه گونه سنان و درفش
سپرهای زرین و زرینه کفش .

فردوسی .


بسیار نثار و هدیه آورده بود از سپر. (تاریخ بیهقی ). قریب سی سپر بزر و سیم دیلمان و سپرکشان در پیش اومیکشیدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 133).
در سپر ماه راند تیغ زراندود مهر
بر کتف کوه دوخت دست سپیده غبار.

خاقانی .


او که در این پایه هنرپیشه نیست
از سپر و تیغ وی اندیشه نیست .

نظامی .


مه سپر مهر کلاخود و کمان قوس و قزح
ناوکت تیر و سماکست و سها نیزه گذار.

نظام قاری (دیوان ص 13).


- زرین سپر؛ کنایه از آفتاب است :
ای پسربنگر بچشم دل در این زرین سپر
کو ز جابلقا سحرگه قصد جابلسا کند.

ناصرخسرو.


- سپر بر سپر بافتن ؛ دوشادوش یکدیگر رفتن . سپرها پیش رو گرفتن و رو بدشمن نهادن :
سواران دشمن چو دریافتیم
پیاده سپر بر سپر بافتیم .

سعدی (بوستان ).


- سپر بر کتف دوختن ؛ کنایه از سپر استوار کردن بر کتف . (آنندراج ) :
فرنجه چو دید آن چنان دست و زور
سپر بر کتف دوخت چون پرّ مور.

نظامی (ازآنندراج ).


- سپر بستن ؛ مقاومت کردن . آماده شدن برای جنگ . پایداری کردن در جنگ :
گر عاشقی و لذت پیکانت آرزوست
در جلوه گاه سخت کمانان سپر مبند.

شانی تکلو (از آنندراج ).


چون به پیش آید خدنگش بر قضا بندم سپر
تا نیارد نوک پیکانش سر از آن سو بدر.

درویش دهنگی (از آنندراج ).


کدام روز آن نگار بدخو بجنگ دلها کمر نبندد
ز غمزه تیغ و ز عشوه خنجر ز چین ابرو سپر نبندد.

رفیع واعظ (از آنندراج ).


- سپر در (بر) آب افکندن ؛ کنایه از عاجز کردن . (از آنندراج ).
|| مجازاً به معنی حائل . مانع. رادع :
بدو گفت خسرو که ای پرهنر
همیشه تویی پیش هر بد سپر.

فردوسی .


تویی پهلوان مهتری پرهنر
همیشه به پیش بدیها سپر.

فردوسی .


جز صبر تیر او را اندر جهان سپر نیست
مرغی است صبر کو را جز خیر بال و پر نیست .

ناصرخسرو.


|| (نف مرخم ) رونده و پایمال کننده . (برهان ). رونده و پایمال کننده و آن ترکیب است چنان که ره سپردن و پی سپردن . (آنندراج ) :
زرستان ، مشک فشان ، جام ستان بوسه بگیر
باده خور، لاله سپر، صیدشکر، چوگان باز.

منوچهری .


|| (فعل امر) امر به رفتن و پایمال کردن ، یعنی به راه رو و پایمال کن . (برهان ) (آنندراج ) :
همی تا توان راه نیکی سپر
که نیکی بود مر بدی را سپر.

اسدی .


رجوع به سپردن شود.

فرهنگ عمید

۱. = سپردن sepo(a )rdan
۲. سپرنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): ره سپر، پی سپر.
۱. آنچه از فلز به شکل میله، نوار یا تخته درست می کنند و برای مقاومت یا محافظت در جلو چیز دیگر قرار می دهند: سپر ماشین.
۲. آلتی صفحه ای از جنس چرم یا فلز که در جنگ ها برای جلوگیری از ضربه خوردن به سروسینه استفاده می شود.
* سپر آتشین: [قدیمی، مجاز] آفتاب، زرین سپر.
* سپر انداختن: [قدیمی، مجاز] سپر افکندن، شکست خوردن و دست از مبارزه برداشتن و تسلیم شدن: چند چو پروانه پر انداختن / پیش چراغی سپر انداختن (نظامی۱: ۴۱ )، نه هر جای مرکب توان تاختن / که جاها سپر باید انداختن (سعدی: ۳۵ ).
* سپر بر آب افکندن: [قدیمی، مجاز]
۱. زبون شدن، عاجز شدن.
۲. از پیش خصم گریختن.
۳. تسلیم شدن: گر به طوفان می سپارد ور به ساحل می برد / دل به دریا و سپر بر روی آب افکنده ایم (سعدی۲: ۵۲۰ ).
= سپردن sepordan

۱. آنچه از فلز به شکل میله، نوار یا تخته درست می‌کنند و برای مقاومت یا محافظت در جلو چیز دیگر قرار می‌دهند: سپر ماشین.
۲. آلتی صفحه‌ای از جنس چرم یا فلز که در جنگ‌ها برای جلوگیری از ضربه خوردن به سروسینه استفاده می‌شود.
⟨ سپر ‌آتشین: [قدیمی، مجاز] آفتاب؛ زرین‌سپر.
⟨ سپر انداختن: [قدیمی، مجاز] سپر افکندن، شکست خوردن و دست از مبارزه برداشتن و تسلیم شدن: ◻︎ چند چو پروانه پر انداختن / پیش چراغی سپر انداختن (نظامی۱: ۴۱)، ◻︎ نه هر جای مرکب توان تاختن / که جاها سپر باید انداختن (سعدی: ۳۵).
⟨ سپر بر آب افکندن: [قدیمی، مجاز]
۱. زبون شدن؛ عاجز شدن.
۲. از پیش خصم گریختن.
۳. تسلیم شدن: ◻︎ گر به طوفان می‌سپارد ور به ساحل می‌برد / دل به دریا و سپر بر روی آب افکنده‌ایم (سعدی۲: ۵۲۰).


سپردن sepordan#NAME?


۱. = سپردن sepo(a)rdan
۲. سپرنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): ره‌سپر، پی‌سپر.


دانشنامه عمومی

سِپَر نام جنگ افزاری دفاعی است که در گذشته جنگجویان برای پاسداری از خود در گرماگرم نبرد از آن بهره می برده اند.
۱۷۵۰-۱۶۰۰ ق.م : جنگجویان مایسنی از سپرهایی از جنس چوب و پوست حیوان استفاده کردند.
۴۸۰ق.م: پیاده نظام یونانی سپرهای مفرغی و چوبی را به کار بردند.
۴۰۰ق.م: قطعات مربوط به سپرهای سلتی را در انگلستان پیدا کردند.
۳۰۰ ق.م: جنگاوران رومی با سپرهای ساخته شده از پوست و ترکه مجهز شدند.
۱۰۰۰-۱۲۰۰ میلادی: جنگجویان نورمنی و اسکاندیناوی از سپرهایی استفاده کردند که به شکل قطره اشک ساخته شده بود.
سپر در زبان پهلوی به ریخت spar بوده و با واژه های سانسکریت phalaka و phara که به همین معناست همریشه می باشد. این واژه به ارمنی هم راه یافته و در این زبان به ریخت اَسپَر درآمده است.
Ceremonial shield with mosaic decoration. آزتک ها or Mixtec, AD 1400-1521. In the موزه بریتانیا

دانشنامه آزاد فارسی

سِپَر
سِپَر
ابزاری صفحه مانند و معمولاً مدور از چوب یا فلز. روی آن را با چرم می پوشاندند و در جنگ ها برای دفع ضربۀ شمشیر و نیزۀ دشمن به کار می رفته است. شکل و جنس سپر در دوره های گوناگون متفاوت بوده است. در دورۀ هخامنشی سه نوع سپر وجود داشت: ۱. سپرهایی از نی و بسیار بلند که با آن دیواری در برابر دشمن پدید می آوردند و پیشروی می کردند. این نوع سپر هم در میدان نبرد و هم در میان نگهبانان کاخ های شاهی به کار می رفت. روی آن نقش و نگارهایی کشیده می شد و پشت آن را با پوست می پوشانیدند؛ ۲. سپرهای فلزی یا چرمی به شکل بیضی که فقط قسمت بالاتنه را محفوظ می کرد. این سپرها محدب بود و در وسط آن ها دایره ای با چهار دایرۀ کوچک تر برجسته دیده می شد که در سپرهای با روکش چرم این قسمت از فلز بود تا مقاومت سپر را در برابر جنگ افزارهای دشمن افزایش دهد. روی چهار گودی نیز قبه ها و گل میخ های فلزی، که زرین، سیمین یا مفرغی بودند، قرار داشت که علاوه بر استحکام سپر آن را زیباتر می کرد. سپرهای چرمی کناره هایی پهن و فلزی داشتند که در دوسوی میانۀ آن ها، نزدیک به لبه، دو بریدگی کوچک گرد، به نام مَزغَل، پدید می آوردند تا سربازی که خود را در پناه سپر می کشید بتواند از آن روزنه ها جابه جا شدن دشمن را بپاید و به موقع از شمشیر یا نیزۀ خود استفاده کند. ساخت این مزغل ها از ابتکارات ایرانیان دورۀ هخامنشی بود؛ ۳. سپرهای بعدی از ترکه های بید یا جَگَن یا شاخه های درخت ارژن بافته شده و شکلی گرد و سبدی داشته که پشت آن را با پوست می پوشاندند. سپرهای دورۀ صفوی از پوست گاومیش یا کرگدن یا از فولاد ساخته می شود. شکل آن ها گرد بود وگل میخ هایی برای زینت و استحکام بر آن می کوبیدند. سپرها را با کلاه خود و بازوبندها و ساق بندها یک دست می کردند و آرایش و کنده کاری های آن ها هماهنگ و یکسان بود. سپرها از پشت دستگیره ای چرمی داشت که در جنگ آن را در دست می گرفتند یا در بازو می انداختند. از نظر اندازه سپرها دو نوع بودند: سپرهای بزرگ که تن سربازان را در برابر تیر و نیزه و شمشیر محافظت می کرد و سپرهای کوچک که فقط هنگام شمشیربازی به کار می رفت و هنوز هم به کار می روند. ظاهراً «سپرکشیدن» یکی از تشریفات درباری بوده، یعنی هنگام حرکت بزرگان به جایی، در جلو آن ها، عده ای غلام یا سپاهی، سپر به دست حرکت می کردند. در اروپای قرون میانه، جنگجویان جوشن پوش و نقابدار برای مشخص ساختن خود علایمی خاص بر سپرهایشان نقش می کردند. بعدها به تدریج این علایم به صورت نشانه های ثابت اصالت و نجابت خاندان های اشرافی درآمد.

سپر (اخترشناسی). سِپَر (اخترشناسی)(Scutum)
صورت فلکیکوچک نیمکرۀ جنوبی آسمان، به شکل یک سپر. این صورت فلکی در کهکشان راه شیریقرار داد و دربردارندۀ ابرهای یکنواختی از ستاره های کم فروغ است. این صورت فلکی به افتخارِ یان سوبیِسکی، شاه لهستان، پس از پیروزی ۱۶۸۳ او بر ترکان، «سپر سوبیِسکی» نامیده شد.

فرهنگستان زبان و ادب

{pick} [ورزش] در بسکتبال، نوعی سد که در آن مهاجم بین حریف و هم تیمی دارای توپ خود قرار می گیرد
{bumper} [قطعات و اجزای خودرو، مهندسی بسپار] سازه ای افقی در جلو و عقب خودرو که نقش ضربه گیر را در هنگام برخورد خودرو با اجسام خارجی ایفا می کند
{Scutum, Sct, Shield} [نجوم] پنجمین صورت فلکی کوچک آسمان که در ناحیۀ استوایی و بین دو صورت فلکی قوس و عقاب قرار دارد
{shield} [فیزیک] 1. محفظه ای فلزی که وسیلۀ الکترومغناطیسی را در آن قرار می دهند تا از برهم کنش الکترومغناطیسی با میدان های وسایل دیگر جلوگیری شود 2. مادۀ جذب کننده ای که در اطراف واکنشگاه/رآکتور هسته ای قرار می گیرد تا از نشت تابش های هسته ای جلوگیری شود متـ...

واژه نامه بختیاریکا

بَرَک؛ داک؛ دِلَک

جدول کلمات

جنه

پیشنهاد کاربران

در زبان لری بختیاری به معنی
نگهبان. پناه گاه
Separ

سپر بر آب افکندن: زبون شدن
چون سپر انداختن آفتاب
گشت زمین را سپر افکن بر آب
یعنی خورشید با غروب خود در مقابل زمین زبون شد.
شرح مخزن الاسرار نظامی، دکتر برات زنجانی، ۱۳۷۲، ص۲۵٠.


سپر: سپردر پهلوی سْپر spar بوده است.
( ( که هر بامدادی ، چو زرّین سپر
ز مشرق بر آرد فروزنده سر. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 201 )

Shield
به معنی سپر


کلمات دیگر: