کلمه جو
صفحه اصلی

عقیم


مترادف عقیم : بی بار، بی ثمر، بی حاصل، بی نطفه، سترون، نازا

متضاد عقیم : بارور، زایا، مثمر

برابر پارسی : نازا، سترون

فارسی به انگلیسی

barren, abortive, vain


effete, abortive, barren, unproductive, asexual, fruitless, infertile, sterile, unfruitful, vain

abortive, asexual, barren, fruitless, infertile, sterile, unfruitful


فارسی به عربی

فاشل , قاحل , معقم

عربی به فارسی

بيهوده , پوچ , بي فايده , باطل , عبث , بي اثر , بي حاصل , بي بار , غير حاصلخيز


مترادف و متضاد

بی‌بار، بی‌ثمر، بی‌حاصل، بی‌نطفه، سترون، نازا ≠ بارور، زایا، مثمر


abortive (صفت)
بی ثمر، عقیم، مسقط، رشد نکرده، بی نتیجه، خنثی

fruitless (صفت)
بی ثمر، عقیم، خنثی، بی میوه

barren (صفت)
بی ثمر، عقیم، خنثی، خشک، نازا، بی حاصل، سترون، تهی

sterile (صفت)
عقیم، بایر، نازا، سترون، بی بار، بی حصل

unproductive (صفت)
عقیم

childless (صفت)
عقیم

vain (صفت)
عقیم، پوچ، خود بین، تهی، بیهوده، عاطل، ناچیز، بی فایده، باطل، جزیی، عبث

فرهنگ فارسی

نازا، استرون، سترون، استاغ، ستاغ، زنی که فرزندنیاوردمردی که ازاوفرزندبوجودنیاید
( صفت ) ۱ - مرد یا زنی که وی را فرزند نشود نازا سترون . ۲ - بی حاصل بی ثمر .
ابن زیاد تابعی است

← سترون 2


فرهنگ معین

(عَ ) [ ع . ] (ص . ) نازا، سترون .

لغت نامه دهخدا

عقیم . [ ع َ ] (ع ص ) رجل عقیم ؛ مرد که فرزند نشود او را. ج ، عُقَماء و عِقام و عَقْمی ̍. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نازاینده ، خواه مرد باشد خواه زن ، در این لفظ مذکر و مؤنث برابر است ؛ و مرد عقیم آن است که نطفه ٔ او قابل زرع نباشد. (غیاث اللغات ). || امراءة عقیم ؛ زن نازاینده . (منتهی الارب ) (دهار). عُقم دار بودن ؛ یعنی زن که نزاید. (از اقرب الموارد). نازاینده . (ترجمان القرآن جرجانی ). سترون . (صحاح الفرس ). ج ، عَقائم و عُقُم . عُقْم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) : فأقبلت امرأته فی صرة فصکت وجهها و قالت عجوز عقیم . (قرآن 29/51)؛ پس زنش بفریاد پرداخت و به روی خود زد و گفت پیرزنی نازا هستم . أو یزوجهم ذکرانا و اناثا و یجعل من یشاء عقیما. (قرآن 49/42). و یا هر دو را به ایشان میدهد هم نر و هم ماده ، و هر کس را بخواهد عقیم و نازا کند.
زاده و زاینده چون گوید که کیست
هر دو بنده ٔ تست زاینده و عقیم .

ناصرخسرو.


سوی فرزند کسی شو که به فرمان خدای
مادروحی و رسالات بدو گشت عقیم .

ناصرخسرو.


شده گیتی به چون تو راد بخیل
گشته گردون به چون تو مرد عقیم .

مسعودسعد.


زمانه مادر اقبال گشت و زاد ترا
نظیر تو نتواند که شد عجوز و عقیم .

سوزنی .


دهر است پیرمردی زال عقیم دنیا
چون بادریسه یک چشم این زال بدفعالش .

خاقانی .


ز یک نفخه ٔ روح عدلش چو مریم
عقیم خزان بکر نیسان نماید.

خاقانی .


بر آستانه ٔ وحدت سقیم خوشتردل
به پالکانه ٔ جنت عقیم به حورا .

خاقانی .


ای به حسن تو صنم چشم فلک نادیده
ای ز مثل تو ولد مادر ایام عقیم .

سعدی .


|| رحم عقیم ؛ زهدان که قبول آبستن نکند. (منتهی الارب ). رحم که قبول فرزند نکند. (از اقرب الموارد). عقیمة. و رجوع به عقیمة شود. || مجازاً، بیحاصل . بی ثمر. (فرهنگ فارسی معین ): رنج عقیم ؛ زحمت بی فایده و محنت بیهوده . (ناظم الاطباء):
جنبش اختر نیاید جز عقیم
برندارد جز که آن لطف عمیم .

مولوی .


|| ریح عقیم ؛ باد که نه ابر آورد و نه باردار کند درخت را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). باد بی منفعت . (ترجمان القرآن جرجانی ). باد بی منفعت که ابر نیارد و درخت را آبستن نکند. (دهار). باد بی هنر. (دستوراللغة) : و فی عاد اًذ أرسلنا علیهم الریح العقیم . (قرآن 41/51)؛ و در عاد، آنگاه که باد بی نفع را برایشان فرستادیم .
آنجا که عقیم خشم تو آذر
آنجا که نسیم صلح تو نیسان .

منجیک .


طفل مشیمه ٔ رزان بکر مشاطه ٔ خزان
حامله ٔ بهار از آن باد عقیم آذری .

خاقانی .


|| حرب عقیم ؛ جنگ سخت . || عقل عقیم ؛ خرد که صاحب خود را نفع نبخشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || الملک عقیم ؛ یعنی در ملک و سلطنت ، نسب سودی ندارد چه در طلب آن ، پدر و برادر و عم و فرزند به قتل میرسد، و وجه تسمیه ٔ آن قطعصله ٔ رحم است هنگام نزاع بر آن . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) :
چون دهد ملک خدا باز هم او بستاند
پس چرا گویند اندرمثل الملک عقیم .

بوحنیفه ٔ اسکافی .


تیغ برگیر و می ز دست بنه
گر شنیدی که هست ملک عقیم .

بوحنیفه ٔ اسکافی (از تایخ بیهقی ص 388).


پس چرا گویند اندر مثل الملک عقیم . (تاریخ بیهقی ص 390).
ملک عقیم گشته ز آل یزید گفتا
کز نفس دین طراز توبه حیدری ندارم .

خاقانی .


آن شنیدستی که الملک عقیم
ترک خویشی جست ملکت جو ز بیم .

مولوی .


|| روز قیامت ، بدان جهت که بعد آن روزی نیست ، این جهان که صاحب خود را نیکی نرساند. (منتهی الارب ). گویند یوم القیامة یوم عقیم ، زیرا خیر در آن قطع میگردد و پس از آن روزی نیست . (از اقرب الموارد). روز بی خیر. (دهار) : و لایزال الذین کفروا فی مریة منه حتی تأتیهم الساعة بغتة أو یأتیهم عذاب یوم عقیم . (قرآن 54/22)؛ و آنان که کفر کردند، پیوسته از آن در شک هستند تا ناگهان قیامت بر ایشان بیاید یا عذاب روزی بی خیر ایشان را دریابد. || یوم عقیم ؛ روز بدر. (ناظم الاطباء). || در اصطلاح منطق ، هر قیاسی است که نتیجه ندهد، مقابل منتج . (یادداشت مرحوم دهخدا).

عقیم . [ع ُ ق َ ] (اِخ ) ابن زیاد. تابعی است . (منتهی الارب ).


عقیم. [ ع َ ] ( ع ص ) رجل عقیم ؛ مرد که فرزند نشود او را. ج ، عُقَماء و عِقام و عَقْمی ̍. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). نازاینده ، خواه مرد باشد خواه زن ، در این لفظ مذکر و مؤنث برابر است ؛ و مرد عقیم آن است که نطفه او قابل زرع نباشد. ( غیاث اللغات ). || امراءة عقیم ؛ زن نازاینده. ( منتهی الارب ) ( دهار ). عُقم دار بودن ؛ یعنی زن که نزاید. ( از اقرب الموارد ). نازاینده. ( ترجمان القرآن جرجانی ). سترون. ( صحاح الفرس ). ج ، عَقائم و عُقُم. عُقْم. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) : فأقبلت امرأته فی صرة فصکت وجهها و قالت عجوز عقیم. ( قرآن 29/51 )؛ پس زنش بفریاد پرداخت و به روی خود زد و گفت پیرزنی نازا هستم. أو یزوجهم ذکرانا و اناثا و یجعل من یشاء عقیما. ( قرآن 49/42 ). و یا هر دو را به ایشان میدهد هم نر و هم ماده ، و هر کس را بخواهد عقیم و نازا کند.
زاده و زاینده چون گوید که کیست
هر دو بنده تست زاینده و عقیم.
ناصرخسرو.
سوی فرزند کسی شو که به فرمان خدای
مادروحی و رسالات بدو گشت عقیم.
ناصرخسرو.
شده گیتی به چون تو راد بخیل
گشته گردون به چون تو مرد عقیم.
مسعودسعد.
زمانه مادر اقبال گشت و زاد ترا
نظیر تو نتواند که شد عجوز و عقیم.
سوزنی.
دهر است پیرمردی زال عقیم دنیا
چون بادریسه یک چشم این زال بدفعالش.
خاقانی.
ز یک نفخه روح عدلش چو مریم
عقیم خزان بکر نیسان نماید.
خاقانی.
بر آستانه وحدت سقیم خوشتردل
به پالکانه جنت عقیم به حورا .
خاقانی.
ای به حسن تو صنم چشم فلک نادیده
ای ز مثل تو ولد مادر ایام عقیم.
سعدی.
|| رحم عقیم ؛ زهدان که قبول آبستن نکند. ( منتهی الارب ). رحم که قبول فرزند نکند. ( از اقرب الموارد ). عقیمة. و رجوع به عقیمة شود. || مجازاً، بیحاصل. بی ثمر. ( فرهنگ فارسی معین ): رنج عقیم ؛ زحمت بی فایده و محنت بیهوده. ( ناظم الاطباء ):
جنبش اختر نیاید جز عقیم
برندارد جز که آن لطف عمیم.
مولوی.
|| ریح عقیم ؛ باد که نه ابر آورد و نه باردار کند درخت را. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). باد بی منفعت. ( ترجمان القرآن جرجانی ). باد بی منفعت که ابر نیارد و درخت را آبستن نکند. ( دهار ). باد بی هنر. ( دستوراللغة ) : و فی عاد اًذ أرسلنا علیهم الریح العقیم. ( قرآن 41/51 )؛ و در عاد، آنگاه که باد بی نفع را برایشان فرستادیم.

فرهنگ عمید

۱. نازا، استرون، سترون، استاغ، ستاغ.
۲. (پزشکی ) ویژگی زنی که فرزند نمی آورد.
۳. [مجاز] بی نتیجه، بی حاصل.

فرهنگستان زبان و ادب

[پزشکی] ← سترون 2

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] عقیم، مرد ناتوان از بارور کردن تخمک زن و زن نازا را گویند.
از احکام مرتبط با آن در بابهای نکاح و دیات سخن گفته اند.
← در نکاح
۱. ↑ مجمع البحرین، واژه «عقم».۲. ↑ الجامع للشرائع، ص۴۳۱.
فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت علیهم السلام، ج۵، ص۴۴۴، برگرفته از مقاله «عقیم».
...

[ویکی الکتاب] معنی عَقِیمٌ: نازا (در عبارت "یَأْتِیَهُمْ عَذَابُ یَوْمٍ عَقِیمٍ " معنای عقیم بودن روز این است که طوری باشد که دیگر فردایی از آن متولد نشود ، و آن ، روز هلاکت و یا روز قیامت است ، و مراد در آیه به طوری که سیاق آیه سوم میرساند روز قیامت میباشد . )
ریشه کلمه:
عقم (۴ بار)

منظور از «یوم عقیم» روز قیامت است و این که روز قیامت توصیف به «عقیم» (نازا) شده اشاره به این است که آنها روز دیگری پشت سر ندارند تا بتوانند به جبران گذشته برخیزند و در سرنوشت خود تغییری ایجاد کنند.
(بر وزن قفل) خشکیدن. راغب گفته: عقم خشک شدنی است که مانع از قبول اثر باشد گویند «عقمت مفاصله» بندهای بدنش خشکید. و به دردی که قابل صحت نیست گویند: «داء عقام» از زنان کسی را عقیم گویند که نطفه مرد را قبول نکند.(نازا). . زنش صیحه زنان آمد و با تعجّب به صورتش زد و گفت: پیرزن عقیم می‏زاید؟! . هر که را خواهد عقیم می‏کند آیه شامل زنان و مردان است. . «یَوْمٍ عَقیمٍ» روزی است که خیری و سروری در آن نیست و فرح و شادی نمی‏زاید ظهور آن می‏رساند که مراد عذاب دنیاست. . عقیم ظاهراً به معنی فاعل است گفته‏اند «ریح عقیم» بادی که ابر باران‏ده نیاورده و ابرها و درختان را تلقیح نکند یعنی خیری نزاید قرآن درباره بادها فرموده: ... و اگر بادی باشد که هیچ یک از فایده‏ها را نداشته باشد پس آن از زائیدن فایده عقیم است باد قوم عاد چنین بادی بوده است. گفته‏اند: «اَلْمُلْکُ عَقیمٌ» یعنی حکومت نازا است زیرا پدر برای پادشاهی پسرش را می‏کشد. این لفظ فقط چهار بار در قرآن مجید آمده است.

واژه نامه بختیاریکا

خواجه

جدول کلمات

نازا

پیشنهاد کاربران

اجاق کور

هر ضربی که فاقد شرایط انتاج باشد.

سترون

نازا، سترون

یائسه

از منظر حقوق کیفری:
جرم عقیم یعنی جرمی که مرتکب تمام مراحل لازم برای ارتکاب جرم را پشت سر گذاشته منتها به نتیجه مقصود خود نرسد و علت به نتیجه نرسیدن نقص در خود مرتکب است. مثل اینکه مرتکب تیر را شلیک کند اما به علت عدم مهارت در نشانه گیری به شخص موردنظر برخورد نکند.


کلمات دیگر: