کلمه جو
صفحه اصلی

سرای


مترادف سرای : خانه، سرا، صرح، قصر، منزل، حرم، حرمخانه، حرمسرا

فارسی به انگلیسی

house, inn, commercial warehouse


فارسی به عربی

منزل

مترادف و متضاد

خانه، سرا، صرح، قصر، منزل


حرم، حرمخانه، حرمسرا


house (اسم)
خانقاه، منزل، مسکن، جا، برج، نشیمن، خانه، سرای، اهل خانه، جایگاه، اهل بیت، محل سکنی، منزلگاه

۱. خانه، سرا، صرح، قصر، منزل
۲. حرم، حرمخانه، حرمسرا


فرهنگ فارسی

مرکز دشت قبچان در کنار رود ولگا و شمال بحر خزر و بالاتر از هشترخان .
مسرت، شادی، شادمانی، شادکامی، خوشی، نقیض ضرائ
( اسم ) چکامه سرای نغمه سرای .
دهی است از دهستان میان آب بخش مرکزی شهرستان اهواز دارای ۱٠٠ تن سکنه است آب آنجا از رودخانه دز تامین میشود .

لغت نامه دهخدا

سرای . [ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بدوستان بخش هریس شهرستان اهر. دارای 1734 تن سکنه است . آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات ، حبوب . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).


سرای. [ س َ ] ( اِ ) سَرا. خانه که به عربی بیت خوانند. ( برهان ). خانه. ( آنندراج ) ( رشیدی ). دار. ( منتهی الارب ) ( دهار ) ( المنجد ). منزل. ( منتهی الارب ) :
دور ماند از سرای خویش و تبار
نه سری ساخت بر سر کهسار.
رودکی.
سرائی است بر کنار مسجد مکه که آن را دار ابویوسف خوانند آن سرای پیغمبر ( ص ) بود و در آن سرای از مادر بزاد. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ). و اندر وی سرائی است که زبیده کرده است.( حدود العالم ).
می تند گرد سرای و در تو غنده کنون
باز فرداش ببین بر تن تو تارتنان.
کسایی.
کنون این سرای نشست من است
همه زابلستان بدست من است.
فردوسی.
برفت یار بیوفا و شد چنین
سرای او خراب چون وفای او.
منوچهری.
میدانست که چون وی از این سرای فریبنده برود. ( تاریخ بیهقی ). چون آنجا رسد یکسره تا سرای پسرم مسعود شود. ( تاریخ بیهقی ). و سرای بوسهل را فروگرفتند. ( تاریخ بیهقی ).
که ماند نکوکاری ایدر بجای
بود با تو نیکی به دیگر سرای.
اسدی.
بقا بعلم خدا ورسول و قرآن است
سرای علم و کلید و درست قرآن را.
ناصرخسرو.
گیتی سرای رهگذران است ای پسر
زین بهتر است نیز یکی مستقر مرا.
ناصرخسرو.
سرایت آباد و زندگانی بسیار. ( نوروزنامه ).
دایره تنوره بین ریخته نقطه های زر
کرده چو سطح آسمان خط سرای زندگی.
خاقانی.
امیر ابوالحارث جواب سخت بازداد و فائق به کراهیت از سرای امارت بیرون آمد. ( ترجمه تاریخ یمینی ). عتبی گوید: از سید ابوجعفر شنیدم که بر در سرای او نوشته است. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
سر و تاج آن پیکر دلربای
برآورده تا طاق گنبد سرای.
نظامی.
نقل است که سرایی عظیم داشت و در آنجاخانه بسیار بوده و تا آن ساعت در آن خانه مقیم بود.( تذکرة الاولیاء عطار ).
چند گردی گرد عالم بی خبر
دل سرای خلوت دلدار کن.
عطار.
- بستانسرای :
نگه داشت بر طاق بستانسرای
یکی نامور بلبل خوش سرای.
سعدی.
- دولت سرای :
بیا ساقی آن آب حیوان گوار
به دولت سرای سکندرسپار.
نظامی.
- مهمان سرای :
ز قدر و شوکت سلطان نگشت چیزی کم
ز التفات به مهمانسرای دهقانی.

سرای . [ س َ ] (اِ) سَرا. خانه که به عربی بیت خوانند. (برهان ). خانه . (آنندراج ) (رشیدی ). دار. (منتهی الارب ) (دهار) (المنجد). منزل . (منتهی الارب ) :
دور ماند از سرای خویش و تبار
نه سری ساخت بر سر کهسار.

رودکی .


سرائی است بر کنار مسجد مکه که آن را دار ابویوسف خوانند آن سرای پیغمبر (ص ) بود و در آن سرای از مادر بزاد. (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ). و اندر وی سرائی است که زبیده کرده است .(حدود العالم ).
می تند گرد سرای و در تو غنده کنون
باز فرداش ببین بر تن تو تارتنان .

کسایی .


کنون این سرای نشست من است
همه زابلستان بدست من است .

فردوسی .


برفت یار بیوفا و شد چنین
سرای او خراب چون وفای او.

منوچهری .


میدانست که چون وی از این سرای فریبنده برود. (تاریخ بیهقی ). چون آنجا رسد یکسره تا سرای پسرم مسعود شود. (تاریخ بیهقی ). و سرای بوسهل را فروگرفتند. (تاریخ بیهقی ).
که ماند نکوکاری ایدر بجای
بود با تو نیکی به دیگر سرای .

اسدی .


بقا بعلم خدا ورسول و قرآن است
سرای علم و کلید و درست قرآن را.

ناصرخسرو.


گیتی سرای رهگذران است ای پسر
زین بهتر است نیز یکی مستقر مرا.

ناصرخسرو.


سرایت آباد و زندگانی بسیار. (نوروزنامه ).
دایره ٔ تنوره بین ریخته نقطه های زر
کرده چو سطح آسمان خط سرای زندگی .

خاقانی .


امیر ابوالحارث جواب سخت بازداد و فائق به کراهیت از سرای امارت بیرون آمد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). عتبی گوید: از سید ابوجعفر شنیدم که بر در سرای او نوشته است . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
سر و تاج آن پیکر دلربای
برآورده تا طاق گنبد سرای .

نظامی .


نقل است که سرایی عظیم داشت و در آنجاخانه بسیار بوده و تا آن ساعت در آن خانه مقیم بود.(تذکرة الاولیاء عطار).
چند گردی گرد عالم بی خبر
دل سرای خلوت دلدار کن .

عطار.


- بستانسرای :
نگه داشت بر طاق بستانسرای
یکی نامور بلبل خوش سرای .

سعدی .


- دولت سرای :
بیا ساقی آن آب حیوان گوار
به دولت سرای سکندرسپار.

نظامی .


- مهمان سرای :
ز قدر و شوکت سلطان نگشت چیزی کم
ز التفات به مهمانسرای دهقانی .

سعدی .


ترکیب های دیگر:
- باغچه سرای . حرم سرای . خلوت سرای . خواجه سرای . سرسرای . کاروانسرای . ماتم سرای . مصیبت سرای . وکیل سرای . (ربنجنی ).

سرای . [ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان آب (بلوک شعیبه ) بخش مرکزی شهرستان اهواز. دارای 100 تن سکنه است . آب آنجا از رودخانه ٔ دز تأمین میشود. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).


سرای . [ س َ ] (اِخ ) نام شهری است بزرگ و حسن خیز در جانب شمال دارالملک تاتار. (برهان ). نام شهری است از ترکستان و آن را سرای باتوخان گفتندی زیرا که باتوخان بن جوجی خان بانی آن بوده و از آن جا تا دربند سه چهار مرحله است . (آنندراج ). شهر سرای در کنار شط ولگا و شمال بحر خزر. (تاریخ مغول ص 160) : از خوارزم بیرون آمد و تا فلان موضع از راه سرای رفت . (تاریخ بخارا). باتو در مخیم خویش که در حدود ایتیل داشت مقام فرمود و شهری بنا نهاد که آن را سرای میخوانند. (جهانگشای جوینی ج 1 ص 222).
غرقه کنم به قلزم ایتل وجود خویش
گر بشنوم دهند به شهر سرای قرض .

عبید زاکانی .



سرای . [ س َ ] (نف مرخم ) سَرا. سخن گوی و حرف زن که شاعر و قصه خوان باشد لیکن در این دو جا بدون ترکیب گفته نمیشود، همچو مدحت سرای و سخن سرای . (برهان ) :
هزاردستان بر گل سخن سرای چو سعدی
دعای صاحب عادل علاء دولت و دین را.

سعدی .


- بربطسرای :
چون در آواز آمد آن بربطسرای
کدخدا را گفتم از بهر خدای .

سعدی .


- چابک سرای :
بیار ای سخنگوی چابک سرای
بساط سخن را یکایک بجای .

نظامی .


- دستانسرای :
شد از پاسخ مرد دستانسرای
فرومانده سرگشته لختی بجای .

نظامی .


ترکیب های دیگر:
- آفرین سرای . افسانه سرای . ترانه سرای . چامه سرای . چکامه سرای . داستانسرای . سخن سرای . سرودسرای . غزل سرای . قصیده سرای . مدحت سرای . مدیحه سرای . نغمه سرای . یاوه سرای .
|| (اِمص ) خوانندگی و سراییدن . (برهان ) (اوبهی ).

سرای . [ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شرفخانه ٔ بخش شبستر شهرستان تبریز. دارای 744 تن سکنه است . آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات ، حبوب . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).


دانشنامه عمومی

سَرای، سرای باتو، سرای کهنه یا سرای المقروص پایتخت اردوی زرین مغول یکی از بزرگترین شهرهای سده های میانه با جمعیت ۶۰۰ هزار تن بود.
این شهر در ۱۲۰ کیلومتری شمال شهر آستراخان و در کنار رود آختوبا از شعبه های پایین رود ولگا جای داشت. باتو خان فرمانروای مغول این شهر را به جای شهر پیشین ساقسین در حدود ۱۲۴۰ میلادی پایه ریزی کرد.
آنندراج می نویسد: سرای نام شهری است از ترکستان و آن را سرای باتوخان گفتندی زیرا که باتوخان بن جوجی خان بانی آن بوده و ازآن جا تا دربند سه چهار مرحله است. جهانگشای جوینی (ج ۱ ص ۲۲۲) درباره سرای می نویسد: باتو در مخیم خویش که در حدود ایتیل داشت مقام فرمود و شهری بنا نهاد که آن را سرای میخوانند.
عبید زاکانی نیز در بیتی نوشته است:

پیشنهاد کاربران

مکان . خانه.

محل سکونت ، جا، مکان، خانه

جا، مکان، خانه، محل سکونت

ثری/sara/:خاک.
سرا/sara/یا سرای/sarai/:خانه.
استفاده از تخیلات و بازی با کلمات برای یادسپاری اسانتر:
فرض کنید، سه نقطه حرف ث، نشان ذرات خاک یا شن و ماسه ی درون خاک است خب از این ثری چی می سازند؟خب خانه!نه، با ثری سرا می سازند. خب برای این خانه یا سرا، چی استخدام می کنند؟نگهبان یا دربان! خیر برای سرا، سرایدار استخدام می کنند. خب می خواهیم بگوییم از زمین تا اسمان چی می گوییم؟از زمین تا هوا!نه، می گوییم از ثری ( خاکِ زمین ) تا به ثریا ( اسم چندستاره که شبیه خوشه انگور است ) .

واژه ( سرا، سرای ) در زبان اوستایی ( SRADHA ) ، در پارسی باستان ( SRADA ) ، درپهلوی ( SRAY سَرای ) ، در ارمنی ( SRAH، SRAHAK ) ، در لاتین ( CELLA ) ، در آلمانی کهن ( HALLA ) ، در آلمانی ( HALLE ) ، در انگلیسی ( HALL ) بوده است.
نکته:
1 - نیاز به یادآوری است واژگان ( CELL ) ، ( CELLAR ) ، ( CELLULE سلول ) نیز از همین ریشه هستند.
2 - چمِ این واژه در زبانهای سانسکریت و یونانی: کلبه، خانه ی کوچک
منبع: رویه ی 354 نبیگِ ریشه های هندواروپایی زبان پارسی/ نویسنده: منوچهر آریانپور کاشانی


کلمات دیگر: