مترادف مطیع : تابع، تسلیم، رام، رهوار، سربه راه، زیردست، سازگار، فرمان بر، فرمان بردار، مطاوع، منقاد، وابسته
متضاد مطیع : سرکش، نافرمان
برابر پارسی : فرمانبردار، رام، سرسپرده
obedient
abedient
biddable, compliant, docile, ductile, duteous, dutiful, lamblike, meek, obedient, pliant, respecter, subject, submissive, subordinate, subservient, supple, tractable, yielding
تابع , رام شدني , قابل جوابگويي , متمايل , فرمانبردار , مطيع , حرف شنو , رام
تابع، تسلیم، رام، رهوار، سربهراه، زیردست، سازگار، فرمانبر، فرمانبردار، مطاوع، منقاد، وابسته ≠ سرکش، نافرمان
فردوسی .
فرخی .
سعدی .
ناصرخسرو.
سعدی .
سعدی .
ناصرخسرو (دیوان چ سهیلی ص 53).
ناصرخسرو (دیوان چ سهیلی ص 54).
مطیع. [ م ُ ] (اِخ ) ابن ایاس کنانی . از شعرایی است که عهد اموی و عباسی را دریافته است . شاعری ظریف گوی ملیح و متهم به زندقه بود. منشاء وی کوفه و پدرش از فلسطین بود. از عباسیان کناره گرفت و به جعفربن منصور روی آورد و تا پایان عمر هم باوی بود. با حماد عجرد شاعر دوستی داشت . وی به سال 166 هَ .ق . درگذشته است . (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1049).
مطیع. [ م ُ ع ُ لِل ْ لاه ] (اِخ ) (الَ ...) فضل بن جعفر المقتدر باﷲبن معتضد عباسی مکنی به ابوالقاسم (301 - 364 هَ . ق ). بیست و سومین خلیفه ٔ عباسی بعد از خلع مستکفی باﷲ. به سال 334 هَ . ق . به خلافت رسید. در ایام او فتور و سستی در امور خلافت بالا گرفت . و او را از خلافت جز خطبه ای که به نام او می خواندندنبود. دیلمیان بر همه جا مستولی شدند و کلیه ٔ امور بوسیله ٔ آنان انجام می یافت . او در آخر خلافت بیمار گردید و از خلافت کناره گیری کرد و پسرش الطائع باﷲ را خلیفه ساخت و پس از دو ماه درگذشت . در دوران خلافت او حجرالاسود از قرامطه به بیت بازگردانده شد و اشعاری از مطیع باقی مانده است . (از اعلام زرکلی ج 2 ص 772).
فرمانبردار