کلمه جو
صفحه اصلی

کامل


مترادف کامل : تام، تمام، جامع، درست، متکامل، مستوفا، مکمل، نیک، بی عیب، بی نقص، پر، خردمند، دانا، عالم، فاضل، جاافتاده، مسن

متضاد کامل : ناقص

برابر پارسی : درست، رسا، آرسته، همه گیر، اسپور، بُوَنده

فارسی به انگلیسی

complete, finished, perfect, entire, even, fast, faultless, flat, flawless, full, full-blown, full-dress, full-fledged, impeccable, ingrained, round, integral, sound, stark, straight, mature, outright, positive, precise, pure, rank, sheer, straight-out, strict, supreme, thorough, thoroughgoing, total, unabridged, unmitigated, unqualified, utter, wall-to-wall, whole, accurate, absolute, all-out, arrant, clear, celestial, circumstantial, clean, consummate, crashing, dead, diametrical, direct, downright, peremptory, elderly, of ripe years, self-contained, square, regular, blooming

perfect, complete, thorough, full, elderly, of ripe years


finished, accurate, absolute, all-out, arrant, clear, celestial, circumstantial, clean, complete, consummate, crashing, dead, diametrical, direct, downright, entire, even, fast , faultless, flat, flawless, full , full-blown, full-dress, full-fledged, impeccable, ingrained, round, integral, sound, stark, straight, mature, outright, perfect, positive, precise, pure, rank, sheer, straight-out, strict, supreme, thorough, thoroughgoing, total, unabridged, unmitigated, unqualified, utter, wall-to-wall, whole


فارسی به عربی

بالغ (فعل ماض ) , تام , تکاملی , سلیم , شامل , غیر موهل , کامل , کبیر , کل , مثالی , مطلق

عربی به فارسی

تمام , درست , دست نخورده , بي عيب , پر , مملو , کامل , ناکنش ور , بي کاره , غير فعال , سست , بي حال , بي اثر , تنبل , بي جنبش , خنثي , کساد , تمام کردن , کامل کردن , درست کردن , يکي کردن , تابعه اوليه چيزي را گرفتن , اختلا ط , بيحال


فرهنگ اسم ها

اسم: کامل (پسر) (عربی) (تلفظ: kāmel) (فارسی: کامل) (انگلیسی: kamel)
معنی: بی عیب و نقص، ( به مجاز ) فاضل و دانا، ( عربی )، آن که یا آنچه ویژگی های لازم را دارا است و کم و کاست ندارد، بی عیب، بی نقص، ( به مجاز ) دارای محاسن و خصوصیات مقبول، ( در قدیم ) ( به مجاز ) دانا و فاضل، ( در حالت قیدی ) بدون عیب و کاستی، به خوبی، ( در تصوف ) ویژگی پیری که می تواند در نفوس تصرف و سالکان را تربیت کند، ( اَعلام ) کتاب عربی از ابن اثیر، معروف به کامل ابن اثیر ( ترجمه )، در تاریخ عمومی جهان تا سال قمری ( الکامل فی التاریخ )

(تلفظ: kāmel) (عربی) آن ‌که یا آنچه ویژگی‌های لازم را دارا است و کم و کاست ندارد ، بی‌عیب ، بی‌نقص ؛ (به مجاز) دارای محاسن و خصوصیات مقبول ؛ (در قدیم) (به مجاز) دانا و فاضل ؛ (در حالت قیدی) بدون عیب و کاستی ، به خوبی ؛ (در تصوف) ویژگی پیری که می‌تواند در نفوس تصرف و سالکان را تربیت کند .


مترادف و متضاد

main (صفت)
اصلی، کامل، تمام، مهم، نیرومند، عمده، با اهمیت

large (صفت)
وسیع، درشت، کامل، فراوان، بزرگ، جامع، لبریز، سترگ، پهن، جادار، بسیط، هنگفت، حجیم

absolute (صفت)
مطلق، کامل، قطعی، خالص، مستقل، استبدادی، غیر مشروط، ازاد از قیود فکری، خود رای

total (صفت)
مطلق، کامل، مجموع، کل، کلی، تام

full (صفت)
مطلق، کامل، انباشته، بالغ، تمام، مفصل، پر، لبریز، رسیده، سیر، مملو، اکنده

perfect (صفت)
کامل، درست، بی عیب، اتم، مکمل، سرامد، گسترده، تمام عیار، کاملا رسیده

complete (صفت)
کامل، تمام، مکمل

thorough (صفت)
کامل، تمام، تمام و کمال، خیلی دقیق، از اول تا اخر

exact (صفت)
کامل، دقیق، صحیح، درست، عینی

mature (صفت)
کامل، بالغ، سررسیده شده

whole (صفت)
کامل، درست، مجموع، همه، تمام، سراسر، تمام و کمال، دست نخورده، سالم، بی خرده

plenary (صفت)
کامل، جامع، شامل تمام اعضاء

stark (صفت)
سفت، کامل، حساس، شاق، خشن، رک، قوی، شجاع، زبر، پاک، خشک و سرد

orbicular (صفت)
کامل، مدور، مستدیر، چرخی، گرد، کروی

culminant (صفت)
کامل، باوج رسیده، در مرتفع ترین موضع

unabridged (صفت)
کامل، مشروح، کوتاه نشده، مختصرنشده، تلخیص نشده

intact (صفت)
کامل، بی عیب، دست نخورده، سالم، صدمه ندیده

exhaustive (صفت)
کامل

full-blown (صفت)
کامل، باز، تمام، پر باد، تمام شکفته، کاملا افراشته

full-fledged (صفت)
کامل، بالغ، رسیده، تکامل یافته

unqualified (صفت)
کامل، نامحدود، فاقد صلاحیت، بی حد و حصر، فاقد شرایط لازم

integral (صفت)
کامل، صحیح، درست، تمام، بی کسر

unmitigated (صفت)
کامل، کاسته نشده، تخفیف نیافته

تام، تمام، جامع، درست، متکامل، مستوفا، مکمل، نیک ≠ ناقص


بی‌عیب، بی‌نقص


خردمند، دانا، عالم، فاضل


جاافتاده، مسن


۱. تام، تمام، جامع، درست، متکامل، مستوفا، مکمل، نیک
۲. بیعیب، بینقص
۳. پر
۴. خردمند، دانا، عالم، فاضل
۵. جاافتاده، مسن ≠ ناقص


فرهنگ فارسی

تمام، بی عیب ونقص، لاف ناقص
۱ - ( اسم صفت ) آنچه بکمال رسیده تمام مقابل ناقص : [ همه فضایل انسانی او را حاصل همه شمایل پادشاهی او را موجود صورتی زیبا و همتی کامل و شفقتی شامل و بذلی بیدریغ ] . ۲ - بی عیب بی نقص . ۳ - پر ممتلی . ۴ - آنکه بکمال معرفت رسیده فاضل دانا : (دانای جهان نصرت دین خسرو کامل یحیی بن مظفر ملک عالم عادل ] . ( حافظ ) جمع : کاملین . ۵ - مسن بزاد بر آمده . ۶ - ( اسم ) بحریست که ارکان آن از تکرار [ متفاعلن ] بدست آید و از بحور متفق ارکان است . یا جمل. کامل . آنست که معنی آن کامل و تمام باشد و بجمل. دیگر محتاج نباشد : [ ایران یکی از کشور های آسیاست ] . [ ابو علی سینا و ابوریحان معاصر بودند ] یا قیاس کامل .
محمد بن محمد بن ایوب از سلاطین دولت ایوبی بود

فرهنگ معین

(مِ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - درست ، بی نقص . ۲ - فاضل ، دانا.

لغت نامه دهخدا

کامل . [ م ِ ] (اِخ ) ملک ... شعبان محمدبن قلاوون . رجوع به الملک الکامل در لغتنامه و شعبان (الکامل ) ابن محمد (الناصر) در اعلام زرکلی شود.


کامل. [ م ِ ]( ع ص ) تمام. ج ، کَمَلَة. یقال هو کامل و هم کملة. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). اسم فاعل بمعنی تمام. ( از اقرب الموارد ). کَمَل. ( از اقرب الموارد ). رجوع به کمل شود. کمیل. ( اقرب الموارد ) ( تاج العروس ). رجوع به کمیل شود. صحیح. ( از ناظم الاطباء ). درست و راست شده ، مقابل ناقص. ( از فرهنگ نظام ). بی کسر و نقصان. تمام. ج ، کُمَّل. ( از ناظم الاطباء ). تمام. ( فرهنگ نظام ). درست. مکمل. مکمله. وفی. مستغرق. وافی. مطبق. مطبقه. فارغ. فارغه. مفروغ. مفروغه. نافذ. مقضی. مقضیه. ( یادداشت مؤلف ) :
ترا کامل همی دیدم به هر کار
ولیکن نیستی در عشق کامل.
منوچهری.
یکی شعر تو شاعرتر ز حسان
یکی لفظ تو کامل تر ز کامل.
منوچهری.
خواندن بی معنی نپسندیی
گر خردت کامل ووافیستی.
ناصرخسرو.
ناقص محتاج را کمال که بخشد
جز گهر بی نیاز ساکن کامل.
ناصرخسرو.
و کاملی که دست نقصان دامن جلال او نگیرد. ( سندبادنامه ص 2 ). دانش کامل آن است که اهل دانش پسندد. ( مرزبان نامه ).
تا باطنم از شربت تو نقص نپذرفت
حقا که نشد ظاهرم از فایده کامل.
سنایی ( دیوان ، چ مدرس رضوی ، ص 357 ).
ای ز احتلام تیغت فرزند ملک بالغ
وی ز احترام کلکت نو عهد شرع کامل.
اثیرالدین اخسیکتی.
ظل ظلیل دارد ملکی بسیط وافر
عزم سریع وانگه نفسی شریف کامل.
سلمان ساوجی.
عاقل کامل ، تأمل در این حکایت کند. ( کلیله و دمنه ). و به همت بلند و عقل کامل برزویه واثق گشتند. ( کلیله و دمنه ).
دولت از خادم و زن چون طلبم
کاملم میل به نقصان چکنم.
خاقانی.
هر کز ره نقص دید در خود
کامل تر اهل دین شمارش.
خاقانی.
بدشان بهتر از همه نیکان
نیکشان از فرشته کاملتر.
خاقانی.
لاجرم مرد عاقل کامل
ننهد بر حیات دنیا دل.
سعدی ( گلستان ).
دارای جهان نصرت دین خسرو کامل
یحیی بن مظفر ملک عالم و عادل.
حافظ.
|| پر. ( از ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ نظام ). || سراسر. || فاضل و عالم و دانا. ( ناظم الاطباء ). رجل کامل ؛ جامعالمناقب. ( اقرب الموارد ) :
نه معن زائده معطی بود نه حاتم طی

کامل . [ م ِ ] (اِخ ) نام اسب میمون بن موسی مری . || نام اسب قادبن منذر ضبی . || نام اسب هلقام کلبی . || نام اسب خوفران بن شریف . || نام اسب سنان بن ابی حارثه . || نام اسب زیدالفوارس ضبی . || نام اسب شیبان نهدی . || نام اسب زیدالخیل طایی . (منتهی الارب ). || نام چند اسب . (ناظم الاطباء).


کامل . [ م ِ ] (اِخ ) (افندی ) صدقی . او راست : «النبذالعلمیة والفکاهات الادبیة» که با همکاری عبدالواحد افندی حمدی آن را فراهم کرد. سرآغاز آن معاهده ٔ برلین است و حاوی مطالب بی شمار علمی و ادبی و فکاهی است و به سال 1317 هَ .ق . در مصر به چاپ رسید. (معجم المطبوعات ج 2 ص 1543).


کامل . [ م ِ ] (اِخ ) ... ابن عکرمه . او کسی است که مسروحی از شعرای عرب راجع به او شعر دارد. رجوع به صفحه 148 ج 3 البیان والتبین شود.


کامل . [ م ِ ] (اِخ ) ... الجحدری . ابویحیی کامل بن طلحةالجحدری . از رجال حدیث بود به سال 145 در بصره متولد شد و در بغداد سکونت گزید و هم در آنجا به سال 231 هَ .ق . درگذشت . (الاعلام زرکلی چ 1 ص 807).


کامل . [ م ِ ] (اِخ ) (526-589 هَ .ق .) ابن علی بن مقلدبن نصربن منقذالکنانی «از امرای دولت ایوبیان است . سلطان صلاح الدین او را در زبید نایب خود گردانید. مدتی کوتاه در این شغل بود سپس به دمشق بازگشت و باقی عمر خود را با احترام و منزلت بپایان رسانیده تولد او در قلعه ٔ شیراز و مرگش در قاهره بود». (از الاعلام زرکلی چ 1 ص 807).


کامل . [ م ِ ] (اِخ ) (الملک ...) ابوبکر محمدبن عبداﷲ (682هَ .ق .). (معجم الانساب ج 1 ص 154). رجوع به ابوبکر و محمدبن عبداﷲ شود.


کامل . [ م ِ ] (اِخ ) (الملک ...)سیف الدین خلیل بن احمد. رجوع به الملک الکامل شود.


کامل . [ م ِ ] (اِخ ) (ملک ...) ناصرالدین محمدبن عادل . رجوع به ابوبکر محمدبن ایوب و ص 60 و 61 و 152 نقودالعربیه شود.


کامل . [ م ِ ] (اِخ ) اباصالح بن مظفر. او کسی است که ابومسلم پس از تسخیر بلاد خراسان او را مأمور وصول خراج و متصدی بیت المال نمود. رجوع به ص 56 و ص 63 الوزراء و الکتاب شود.


کامل . [ م ِ ] (اِخ ) ابن شریف جلیل . از شاعران بود و قصیده ای از او در مدح امین الدولةبن تلمیذ (متوفی 560) هست که ابیات زیر از آن قصیده است :
امین الدولة اسلم للایادی
علی رغم المناوی و المعادی
و للمعروف تنشره اذاما
طواه تناوب النوب الشداد.
رجوع به عیون الانبا چ 1 ص 265شود.


کامل . [ م ِ ] (اِخ ) ابن ... هبةاﷲبن عبداﷲبن کامل ، ابوالقاسم . «داعی الدعات » فاطمی ها در مصر بود و در اواخر دولت فاطمی ها «قاضی القضات »شد و به لقب فخرالامناء نایل آمد. پس از زوال حکومت فاطمیان در مصر دستگیر و به دار آویخته شد. او یکی از هشت نفری است که در اعاده دولت بنی عبید کوشش کردند.(از الاعلام زرکلی ). رجوع به هبةالدین بن عبداﷲ شود.


کامل . [ م ِ ] (اِخ ) ابن ثابت منصوری (431 - 518 هَ .ق .). دانای علم فرایض ، یعنی احکام و دستورهای خدای تعالی درباره ٔ زکوة و نماز و روزه و غیره و همچنین دانای علم بخش کردن میراث ، و تقسیم ارثیه ٔ مصر که مدت 60 سال به تدریس حساب و امور ارثی استمرار داشت و او را تصانیفی است . (از اعلام زرکلی ).


کامل . [ م ِ ](اِخ ) شیرازی ، از شعرای شیراز و بیت زیر از اوست :
مدار گرمی بازار ما بغمزه ٔ تست
دمی که چشم تو خفته ست بخت ما خفته ست .

(قاموس الاعلام ترکی ).



کامل . [ م ِ] (اِخ ) (افندی ) قبطی . او راست : «اتحاف اریاب العرفان بتعریب سیرالهةالیونان » که به سال 1883 م . در مطبعه ٔ «الوطن » بچاپ رسید. (معجم المطبوعات ج 3 ص 1544).


کامل . [ م ِ ] (اِخ ) ابن فتح بن ثابت بن شاپورمکنی بابوتمام و ملقب به ضریر ازمردم بادر است در بغداد سکونت کرد. مردی ادیب و فاضل و با ذکاوت بود، در فنون مختلف علم ممارست داشت . حافظ شعر و اخبار بسیار بود. وی در دین خویش متهم بود و از ابوالفتح علی بن علی بن زهمویه حدیث شنید. و از او رسالات و اشعاری باقی مانده است . او راست :
و فی الاوانس من بغداد آنسة
لهامن القلب ما تهوی و تختار
سالتها نهلة من ریقها بدمی
و لیس الا خفیف الطرف سمسار
عندالعذول اعتراضات و لائمة
و عند قلبی جوابات و اعذار.
رجوع به معجم الادبا و فوات الوفیات ج 2 ص 138 شود.


کامل . [ م ِ ] (اِخ ) الایوبی محمدبن محمدبن ایوب ، ابوالمعالی ناصرالدین از سلاطین دولت ایوبی بود. در ادب دستی داشت و شعر هم میسرود. در مصر بدنیا آمد و پدرش حکومت مصر را باو تفویض کرد. پس از وفات پدر با کیاست و حسن تدبیر بر قلمرو پدر حکومت کرد و به وسعت آن افزود به سال 635 در دمشق درگذشت و در قلعه ٔ دمشق بخاک سپرده شد. مدرسه «کاملیه » مصر از آثار اوست . (از الاعلام زرکلی ). رجوع به ایوبی و ملک الکامل شود.


کامل . [ م ِ ] (اِخ ) الشیخ کامل القصاب . از پیشوایان استقلال سوریه است . (1373 - 1290 هَ .ق ). رجوع به محمد کامل بن احمدبن عبدالقادر شود.


کامل . [ م ِ ] (اِخ ) الملک الکامل الاول (637 هَ .ق .). رجوع به محمد صاحب مصر در این لغت نامه و معجم الانساب ج 1 ص 151 شود.


کامل . [ م ِ ] (اِخ ) الملک ... صاحب میافارقین . رجوع به الملک الکامل و محمدبن غازی شود.


کامل . [ م ِ ] (اِخ ) بهاءالدوله عبداﷲخان از نواب هند و بیت زیر از اوست :
گذشت عمر که گرد سر تو میگردم
هنوز گردش من گرد خاطر تو نگشت .

(قاموس الاعلام ترکی ).



کامل . [ م ِ ] (اِخ ) پنجمین سلطان از سلاطین سلسله ٔ ایوبی و برادرزاده ٔ سلطان صلاح الدین معروف که در سال 615 جانشین پدر خود ملک عادل گردید پس از یک سال شکست سختی به صلیبیون وارد ساخت و در جنگ بزرگی فرانسویان را مقهور ساخت و از مصربیرون راند و... در فقه و حدیث و ادبیات و سایر علوم ید طولایی داشت ، محضرش مجمع ادبا و فضلا بود. (از قاموس الاعلام ترکی ). رجوع به معجم الانساب ج 1 ص 150 شود.


کامل . [ م ِ ] (اِخ ) ملک شعبان .فرزند ملک ناصر هفدهمین تن از غلامان ترک که در مصر حکومت میکردند. در تاریخ 746 هَ .ق . جانشین برادر خودملک صالح عمادالدین اسماعیل شد پس از سه ماه حکومت وی سقوط کرد و برادر او ناصرالدین حسن جانشین وی گردید. (از قاموس الاعلام ترکی ). رجوع به ملک شعبان شود.


کامل . [ م ِ ] (اِخ ) خلخالی . مؤلف ریاض العارفین آرد: اسم سعیدش ملک سعید از فضلای خلخال و از شعرای صاحب حال . علوم عقلی و نقلی را با تصوف جمع کرده ، از قال بحال رسیده ، و شراب معرفت چشیده ، مدتها در شیراز از خلق انزوا گزیده ، و بذکر حق آرمیده ، و اوقات را صرف کتب عرفانیه و حکمیه کرده ، و در همانجا رحلت فرموده است . دو بیت زیر از اوست :
کروبیان چو ناله ٔ من گوش میکنند
تسبیح و ذکر خویش فراموش میکنند.
کامل زبان به بند که خاصان بزم خاص
عرض مراد از لب خاموش میکنند.
رباعی زیر نیز از اوست ؛
ای آینه ٔ ذات توذات همه کس
مرآت صفات تو صفات همه کس .
ضامن شدم از بهر نجات همه کس
بر من بنویس سیآت همه کس .

(ریاض العارفین ص 230).



کامل . [ م ِ ] (اِخ ) سلیمان الخوری عیسی . او راست «الحاجیات و الکمالیات » که شامل سخنرانی او در شهر حمص به سال 1908 است . (معجم المطبوعات ج 2 ص 1943). رجوع به سلیمان الخوری عیسی شود.


کامل . [ م ِ ] (اِخ ) شیرازی . معروف به مصلح الدین و بیت زیر از اوست :
شب فراق تو از خون دیده دامانم
چنان پرست که نتوانم از زمین برخاست .

(قاموس الاعلام ترکی ).



کامل . [ م ِ ] (اِخ ) فتح بن ثابت بازری . وی از مردم بغداد و کور و شاعر بود و او را ترسلی است . بر خلیفه الناصرلدین اﷲ وارد میشد و با او محاضره میکرد و علوم اوایل را بدو آموخت . وی را به زندقه متهم کردند به سال 596 هَ .ق . درگذشت . (الاعلام زرکلی چ 1 ص 807).


کامل . [ م ِ ] (اِخ ) کاشانی ، همشیره زاده ٔمیرتقی کاشانی صاحب تذکره است و بیت زیر از اوست :
هرگز به سوی من نگهش جلوه گر نشد
شمشیر او بخون من از ننگ تر نشد.

(قاموس الاعلام ترکی ).



کامل . [ م ِ ] (اِخ ) محمد... الخلعی . موسیقی دان مصری . «موسیقی شرقی » و «نیل الامانی فی ضروب الاغانی » از تألیفات اوست . صدای دلکشی داشت و عود می نواخت و در قاهره وفات یافت (1292-1357 هَ .ق .). رجوع به محمد کامل در اعلام زرکلی شود.


کامل . [ م ِ ] (اِخ ) مصطفی . رجوع به مصطفی کامل شود.


کامل . [ م ِ ](ع ص ) تمام . ج ، کَمَلَة. یقال هو کامل و هم کملة. (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسم فاعل بمعنی تمام . (از اقرب الموارد). کَمَل . (از اقرب الموارد). رجوع به کمل شود. کمیل . (اقرب الموارد) (تاج العروس ). رجوع به کمیل شود. صحیح . (از ناظم الاطباء). درست و راست شده ، مقابل ناقص . (از فرهنگ نظام ). بی کسر و نقصان . تمام . ج ، کُمَّل . (از ناظم الاطباء). تمام . (فرهنگ نظام ). درست . مکمل . مکمله . وفی . مستغرق . وافی . مطبق . مطبقه . فارغ . فارغه . مفروغ . مفروغه . نافذ. مقضی . مقضیه . (یادداشت مؤلف ) :
ترا کامل همی دیدم به هر کار
ولیکن نیستی در عشق کامل .

منوچهری .


یکی شعر تو شاعرتر ز حسان
یکی لفظ تو کامل تر ز کامل .

منوچهری .


خواندن بی معنی نپسندیی
گر خردت کامل ووافیستی .

ناصرخسرو.


ناقص محتاج را کمال که بخشد
جز گهر بی نیاز ساکن کامل .

ناصرخسرو.


و کاملی که دست نقصان دامن جلال او نگیرد. (سندبادنامه ص 2). دانش کامل آن است که اهل دانش پسندد. (مرزبان نامه ).
تا باطنم از شربت تو نقص نپذرفت
حقا که نشد ظاهرم از فایده کامل .

سنایی (دیوان ، چ مدرس رضوی ، ص 357).


ای ز احتلام تیغت فرزند ملک بالغ
وی ز احترام کلکت نو عهد شرع کامل .

اثیرالدین اخسیکتی .


ظل ظلیل دارد ملکی بسیط وافر
عزم سریع وانگه نفسی شریف کامل .

سلمان ساوجی .


عاقل کامل ، تأمل در این حکایت کند. (کلیله و دمنه ). و به همت بلند و عقل کامل برزویه واثق گشتند. (کلیله و دمنه ).
دولت از خادم و زن چون طلبم
کاملم میل به نقصان چکنم .

خاقانی .


هر کز ره نقص دید در خود
کامل تر اهل دین شمارش .

خاقانی .


بدشان بهتر از همه نیکان
نیکشان از فرشته کاملتر.

خاقانی .


لاجرم مرد عاقل کامل
ننهد بر حیات دنیا دل .

سعدی (گلستان ).


دارای جهان نصرت دین خسرو کامل
یحیی بن مظفر ملک عالم و عادل .

حافظ.


|| پر. (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ نظام ). || سراسر. || فاضل و عالم و دانا. (ناظم الاطباء). رجل کامل ؛ جامعالمناقب . (اقرب الموارد) :
نه معن زائده معطی بود نه حاتم طی
نه قس ساعده کامل بود نه قیس خطیم .

ادیب صابر.


|| نام بحری از بحور عروض که هر مصرع آن با سه متفاعلن تقطیع شود. (از المعجم چ قزوینی ص 61). بحر خامس از بحور عروض و وزن آن شش متفاعلن است . (تاج العروس ). نام بحری از بحور عروض که در آن به شش متفاعلن بیت تمام شود. (آنندراج ). نام بحری است از عروض که هر مصرعش با سه یا چهار متفاعلن تقطیع میشود. (فرهنگ نظام ). نام بحری است از نوزده بحور اشعار. (غیاث ):
چه کند شمن چو جدا شود شمن از صنم
بجز آنکه روز و شبان نشسته بودبغم .

(ازالمعجم ص 61).


بحری از بحور عروض که در آن به شش متفاعلن بیت تمام شود. کقوله :
عفت الدیار محلها فمقامها
بمنی تاءَبَّدَ غولها فرجامها.

(منتهی الارب ).


نزد عروضیان نام بحری از بحور مختصه به عرب است و آن شش بار متفاعلن است . (کشاف اصطلاحات فنون از عنوان الشرف ). || کامل (تسهیم ...) اصطلاحی است در جانورشناسی . رجوع به تسهیم کامل در همین لغت نامه شود. (جانورشناسی عمومی فاطمی ج 1 ص 148). || در شرح کلمةالسین (آخر مقاله ٔ سوم ) آرد که نام موجودی است که آنچه شایسته ٔ اوست بالفعل او را حاصل باشد چنانکه کلمه ٔ کامل بعضی شرطدیگری کرده اند که کمالات او هم باید از ناحیه ٔ وجود خود باشد نه به اسباب و علل دیگر خارجی و با توجه به این شرط تام و کامل ، در جهان وجود بجز خدا نخواهد بود. و چنانکه شرط اخیر را حذف نمائیم عقول مفارقه هم تام و کامل خواهند بود و فوق التمام و الکمال آن باشد که کمالات دیگران هم از او باشد. رجوع به تمام شود.

کامل . [م ِ ] (اِخ ) (الملک ...) احمدبن خلیل برادرزاده ٔ صلاح الدین ایوبی مجاهد معروف . رجوع به الملک الکامل شود.


کامل .[ م ِ ] (اِخ ) از اهالی مضافات لکهنو است . سمت منشیگری انگلیسیان را داشت . در سال 1226 وفات کرده است .


کامل . [ م ِ ] (اِخ ) کامل بن حسین بن محمدبن مصطفی پالی حلبی ، مشهور به غزی . از تاریخ نویسان و اعضای مجمع علمی عربی در دمشق بود، مولد و مدفنش حلب است ، مدت بیست سال تحریر روزنامه ٔ هفتگی «الفرات » را عهده دار بود. «نهرالذهب فی تاریخ حلب » و «جلاءالظلمة فی حقوق اهل الذمة» و «الروضةالغناء فی حقوق النساء» از تصنیفات اوست . (از الاعلام زرکلی ).


فرهنگ عمید

۱. تمام.
۲. [مقابلِ ناقص، جمع: کَمَلَة] بی عیب ونقص.
۳. (اسم ) (ادبی ) در عروض، بحری بر وزن «متفاعلن متفاعلن متفاعلن».

دانشنامه عمومی

کامل صفتی برای اشاره به کمال است و می تواند به موارد زیر اشاره کند:
گراف کامل
عدد کامل
کامل سعیداف، بازیکن فوتبال اهل تاجیکستان
سید کامل امامی بوکانی، شاعر
کامل وزیروف، رهبر ارکستر اهل آذربایجان

فرهنگ فارسی ساره

آرسته، اسپور، بونده، رسا


فرهنگستان زبان و ادب

{entire} [زیست شناسی- علوم گیاهی] ویژگی برگ یا گلبرگ یا اندامی مانند آن که حاشیۀ آن دندانه یا بریدگی نداشته باشد
[گردشگری و جهانگردی] ← تعرفۀ کامل

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] کامل (غلام نافع بن هلال). عده ای کامل غلام نافع بن هلال را از شهدای کربلا می دانند.
به گفته برخی از متأخرین، کامل غلام نافع بن هلال است. برخی از متأخرین می گویند کامل نام اسب نافع بن هلال است.
حضور در کربلا
وی به همراه عده ای دیگر جهت یاری امام حسین علیه السلام از کوفه حرکت کرد. و در عذیب الهجانات به امام علیه السلام پیوستند. حر خواست مانع اینها شود ولی امام علیه السلام دخالت کرد و آنها را به لشکر خویش ملحق نمود. روز عاشورا اینها حمله کردند و خود را به قلب لشکر زدند. دشمن آنها را در محاصره، خویش درآورد. امام حسین علیه السلام چون این صحنه را نظاره کرد برادرش حضرت عباس علیه السلام را فرستاد و آنها را از چنگ دشمن نجات داد. ولی در بین راه باز دوباره دشمن به اینها نزدیک شد و حمله کرد، در نتیجه همه اینها در یک جا به شهادت رسیدند، ابوالفضل علیه السلام این خبر را به گوش امام علیه السلام رساند، آن حضرت در حق آنها درود فرستاد.

گویش اصفهانی

تکیه ای: kâmel
طاری: kâmel
طامه ای: kâmel
طرقی: kâmel
کشه ای: kâmel
نطنزی: kâmel


واژه نامه بختیاریکا

پِینا؛ قِم وُر قم؛ تیار؛ تمم تیار؛ حَد بُر

جدول کلمات

تمامی

پیشنهاد کاربران

برابر پارسی واژه کامل، واژه زیبای ( اُسپُریک ) یا ( اُسپُریگ ) می باشد.

بیکاست

این واژه تازى ( اربى ) است و برابر پارسى آن اینهاست: اُسپور Ospur ( پهلوى: کامل ، تمام ، صاحب کمال - در پهلوى اُسپوردن Ospurdan : کامل - تکمیل - تمام - مرتب کردن ، به کمال رساندن ) ، اُسپوریک Ospurik ( پهلوى: کامل، تکمیلى ، کمالى ، تمام - اُسپوریکى Ospuriki :پهلوى:
تمامیت، کاملیت، جامعیت ) ، اَکا Aka ( پهلوى: کامل ، تمام - در پهلوى اَکایى ( اَکاییهْ ) Akayi : کاملیت ، کمال ، تمامیت - اَکایش Akayesh ( پهلوى: اَکاییشْنْ : تکمیل ، تتمیم - اَکایشنیک Akayeshnik : پهلوى : مکمل ، متمم ) ، بَوِند / بَوَندَک Bavend/Bavandak ( پهلوى:
تمام ، کامل ، تکمیل ، بى نقص ، صحیح - در پهلوى: بَوِندیدنBavendidan : تکمیل - تمام - کامل کردن ) ، بونده Bundeh ( پهلوى: کامل ، تمام ، تکمیل ) ، پادیساریک Padisarik ( پهلوى: تکمیلى ، مکمل ، کامل ، تتمیمى ) ، پرداچ Pardach ( پهلوى: تمام ، تکمیل، کامل، تعهد و . . . ) ،
پَساخت Pasaxt ( پهلوى: تکمیل ، کامل، تمام - ٢: موافق، منطبق - ٣: اختلاط ، تلفیق و . . ) تونا Tuna ( پهلوى: کامل ، تمام ، تکمیل - در پهلوى تونایى Tunayi ( توناییهْ ) : کاملیت ، کمال ، تمامیت - تونایش Tunayesh ( توناییشْنْ : تکمیل ، تتمیم ، کامل سازى ) ، دیرانا Dirana
( پهلوى: کامل، تمام ، وسیع ، مُوَسِّع ) ، در پهلوى اُسپوریهیدن Ospurihidan ( سْپورّیهیتن ) : تکمیل - تتمیم کردن - کمال بخشیدن - به کمال - غایت رساندن ، پارُن Paron ( پهلوى : کامل ، جامع ، اصلح ) ، ویسپور Vispur ( پهلوى: کامل ، تمام ، جامع ) ، آرَسته Araste ( پارسى درى
، کامل ، مقدور ، تمام ) ، پُروند Porvand ( پارسى - پهلوى: کامل ، مفصل ، مبسوط ) ، رساوند Rasavand ( پارسى: کامل ، رسنده ، غایت رَس ) ، اَپیکاست Apikast ( پهلوى: بى کاستى ، کامل ، تمام و کمال ) ، بى آک Bi - ak ( پارسى - پهلوى: بى عیب ، کامل ، Perfect )

پارُن، دُوکان، اُسپُور، وَسپور ( پهلوی ) ؛ آرَسته ( برهان ) ، رِسا ( بهروز ) ، پُر، بی آک ( = ‏بی عیب ) ، هَرویسپ، درست؛

آزگار، رسا، پـُروَند، رساوند

بتمامی

درسته، بی کم و کاست

بی معنی وبی فایده حروف دومش شین هست


تمام

تمامیت

درست، بی کم و کاست

سرشار

ازگار و پروند و سرراست و پاروند اسپار

پُر

جامع

کامل یک واژه ی عربی است برابر پارسی و پهلوی آن ospur می باشد که از ریشه فعل ospurdan گرفته شده. واژه ospur در زبان های غربی به سوپر تبدیل شده و در همین معنی کاربرد دارد.

کامل خود واژه ای پارسی است
کامل=کام ( پسندیده، درست، خوشایند ) ل ( پسوند نامساز بستگی )

《 پارسی را پاس بِداریم 》
کامِل
این واژه ریشه ای ایرانی دارَد وَ با دیگَر واژه هایِ هَم خانِواده یِ خود دَر دَستگاهِ واژه سازیِ اَرَبی بَرساخته شُده اَند : کَمال ، تَکامُل ، مُتِکامِل ، تَکمیل ، مُکَمِّل، . . .
ریشه یِ سه تاییِ اَرَبی : کَمَلَ وَ کامِل دَر ریختارِ فاعِل اَست
دو ریشه وَ سِتاک دَر پارسی ست که می تَوان اَز هَر دو بَرایِ این پِیمیده ( مَفهوم ) بَهره بُرد :
۱ - کَم < خَم = gum = Gummi
آلمانی : Kaugummi ; اِنگلیسی :chewing gum
خَم خای : خاییدَن = جَویدَن
۲ - کام < گام < آگام < آمَدَن
آلمانی : kommen ; اِنگِلیسی : to come
۱ - خَم ، نیم گِرد ، گِردی ( دایِره = دُوریه ) نِشانه یِ زیبایی وَ کَمال = خَمال بوده اَست وَ آل که یِکی اَز نام هایِ خُدا دَر زَبان هایِ ایرانی ست ، به زَبانِ ساده تَر : زیباییِ خُداوَند
۲ - کامِل =کام وَ گام به مینه یِ رِسیدن به آرِزو یا آمَدَنِ آرِزوست وَ اِل که چِهره یِ دیگَری اَز آل اَست.
💡واژه یِ دیگَرِ ایرانیِ : اُسپور
اُسپور : اُس - پور
اُس = سِ دَر سِگالیدَن ، آز دَر آزگار به مینه یِ تَمام ( هَمام ) تا پایان ، هَمه اَش
پور = دیس دیگَری اَز پُر که نِشانه یِ اَفزدِگی اَست ، با نِگَرِش به زَبانِ پارسیِ اِمروز بایَد به تَرین لَبِش ( تَلَفُّظ ) را بَرگُزید ، چون با پور به مینه یِ پِسَر هَمسان پِنداری می شَوَد ( اِشتِباه می شَوَد ) .
واژه هایِ پیش نَهادی :
کامال ، خَمال ( کَمال ) ، پُرکام ،
اُسپُر،
شِپُر ( شِ چِهرِ دیگَری اَز سِ اَست ، مانَندِ : شِکَست < شِکاست : شِ - کاست = کامِلاً کَم وَ کاسته شُده
اَز پُر یا آزپُر ( اَز یا آز دیسِ دیگَری اَز سِ یا اُس اَست که دَر واژه هایِ : آزگار ، آزمودَن ، زُدودَن، زابه راه به جا مانده
خَپُر ، اِخپُر ( خَ ، اِخ شِکلِ دیگَری اَز اُس ، ex = لاتینی ،
واتِ x = خ < رُکسانا = رَخشانه ؛ خَبَر، خَتَر ( خَطَر ) ، اِخرَواک < اِخراج = به بیرون رَواندَن
به فارسیِ اِمروز : اُسپُر، شِپُر، آزپُر ، خَپُر = کامِلاً پُر




مستوفی

تمام مایه. [ ت َ ی َ / ی ِ ] ( ص مرکب ) کامل. بحد کافی : نهاری کم مایه طعامی بود که پیش از طعام تمام مایه خورند. ( حاشیه ٔفرهنگ اسدی نخجوانی ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .

پربار . . . سرشار. . بی کاست. . . سراسر. . سرتاسر. .

همه دار /


کلمات دیگر: