مترادف کامل : تام، تمام، جامع، درست، متکامل، مستوفا، مکمل، نیک، بی عیب، بی نقص، پر، خردمند، دانا، عالم، فاضل، جاافتاده، مسن
متضاد کامل : ناقص
برابر پارسی : درست، رسا، آرسته، همه گیر، اسپور، بُوَنده
perfect, complete, thorough, full, elderly, of ripe years
finished, accurate, absolute, all-out, arrant, clear, celestial, circumstantial, clean, complete, consummate, crashing, dead, diametrical, direct, downright, entire, even, fast , faultless, flat, flawless, full , full-blown, full-dress, full-fledged, impeccable, ingrained, round, integral, sound, stark, straight, mature, outright, perfect, positive, precise, pure, rank, sheer, straight-out, strict, supreme, thorough, thoroughgoing, total, unabridged, unmitigated, unqualified, utter, wall-to-wall, whole
تمام , درست , دست نخورده , بي عيب , پر , مملو , کامل , ناکنش ور , بي کاره , غير فعال , سست , بي حال , بي اثر , تنبل , بي جنبش , خنثي , کساد , تمام کردن , کامل کردن , درست کردن , يکي کردن , تابعه اوليه چيزي را گرفتن , اختلا ط , بيحال
(تلفظ: kāmel) (عربی) آن که یا آنچه ویژگیهای لازم را دارا است و کم و کاست ندارد ، بیعیب ، بینقص ؛ (به مجاز) دارای محاسن و خصوصیات مقبول ؛ (در قدیم) (به مجاز) دانا و فاضل ؛ (در حالت قیدی) بدون عیب و کاستی ، به خوبی ؛ (در تصوف) ویژگی پیری که میتواند در نفوس تصرف و سالکان را تربیت کند .
تام، تمام، جامع، درست، متکامل، مستوفا، مکمل، نیک ≠ ناقص
بیعیب، بینقص
خردمند، دانا، عالم، فاضل
جاافتاده، مسن
۱. تام، تمام، جامع، درست، متکامل، مستوفا، مکمل، نیک
۲. بیعیب، بینقص
۳. پر
۴. خردمند، دانا، عالم، فاضل
۵. جاافتاده، مسن ≠ ناقص
کامل . [ م ِ ] (اِخ ) ملک ... شعبان محمدبن قلاوون . رجوع به الملک الکامل در لغتنامه و شعبان (الکامل ) ابن محمد (الناصر) در اعلام زرکلی شود.
کامل . [ م ِ ] (اِخ ) نام اسب میمون بن موسی مری . || نام اسب قادبن منذر ضبی . || نام اسب هلقام کلبی . || نام اسب خوفران بن شریف . || نام اسب سنان بن ابی حارثه . || نام اسب زیدالفوارس ضبی . || نام اسب شیبان نهدی . || نام اسب زیدالخیل طایی . (منتهی الارب ). || نام چند اسب . (ناظم الاطباء).
کامل . [ م ِ ] (اِخ ) (افندی ) صدقی . او راست : «النبذالعلمیة والفکاهات الادبیة» که با همکاری عبدالواحد افندی حمدی آن را فراهم کرد. سرآغاز آن معاهده ٔ برلین است و حاوی مطالب بی شمار علمی و ادبی و فکاهی است و به سال 1317 هَ .ق . در مصر به چاپ رسید. (معجم المطبوعات ج 2 ص 1543).
کامل . [ م ِ ] (اِخ ) ... ابن عکرمه . او کسی است که مسروحی از شعرای عرب راجع به او شعر دارد. رجوع به صفحه 148 ج 3 البیان والتبین شود.
کامل . [ م ِ ] (اِخ ) ... الجحدری . ابویحیی کامل بن طلحةالجحدری . از رجال حدیث بود به سال 145 در بصره متولد شد و در بغداد سکونت گزید و هم در آنجا به سال 231 هَ .ق . درگذشت . (الاعلام زرکلی چ 1 ص 807).
کامل . [ م ِ ] (اِخ ) (526-589 هَ .ق .) ابن علی بن مقلدبن نصربن منقذالکنانی «از امرای دولت ایوبیان است . سلطان صلاح الدین او را در زبید نایب خود گردانید. مدتی کوتاه در این شغل بود سپس به دمشق بازگشت و باقی عمر خود را با احترام و منزلت بپایان رسانیده تولد او در قلعه ٔ شیراز و مرگش در قاهره بود». (از الاعلام زرکلی چ 1 ص 807).
کامل . [ م ِ ] (اِخ ) (الملک ...) ابوبکر محمدبن عبداﷲ (682هَ .ق .). (معجم الانساب ج 1 ص 154). رجوع به ابوبکر و محمدبن عبداﷲ شود.
کامل . [ م ِ ] (اِخ ) (الملک ...)سیف الدین خلیل بن احمد. رجوع به الملک الکامل شود.
کامل . [ م ِ ] (اِخ ) (ملک ...) ناصرالدین محمدبن عادل . رجوع به ابوبکر محمدبن ایوب و ص 60 و 61 و 152 نقودالعربیه شود.
کامل . [ م ِ ] (اِخ ) اباصالح بن مظفر. او کسی است که ابومسلم پس از تسخیر بلاد خراسان او را مأمور وصول خراج و متصدی بیت المال نمود. رجوع به ص 56 و ص 63 الوزراء و الکتاب شود.
کامل . [ م ِ ] (اِخ ) ابن شریف جلیل . از شاعران بود و قصیده ای از او در مدح امین الدولةبن تلمیذ (متوفی 560) هست که ابیات زیر از آن قصیده است :
امین الدولة اسلم للایادی
علی رغم المناوی و المعادی
و للمعروف تنشره اذاما
طواه تناوب النوب الشداد.
رجوع به عیون الانبا چ 1 ص 265شود.
کامل . [ م ِ ] (اِخ ) ابن ... هبةاﷲبن عبداﷲبن کامل ، ابوالقاسم . «داعی الدعات » فاطمی ها در مصر بود و در اواخر دولت فاطمی ها «قاضی القضات »شد و به لقب فخرالامناء نایل آمد. پس از زوال حکومت فاطمیان در مصر دستگیر و به دار آویخته شد. او یکی از هشت نفری است که در اعاده دولت بنی عبید کوشش کردند.(از الاعلام زرکلی ). رجوع به هبةالدین بن عبداﷲ شود.
کامل . [ م ِ ] (اِخ ) ابن ثابت منصوری (431 - 518 هَ .ق .). دانای علم فرایض ، یعنی احکام و دستورهای خدای تعالی درباره ٔ زکوة و نماز و روزه و غیره و همچنین دانای علم بخش کردن میراث ، و تقسیم ارثیه ٔ مصر که مدت 60 سال به تدریس حساب و امور ارثی استمرار داشت و او را تصانیفی است . (از اعلام زرکلی ).
(قاموس الاعلام ترکی ).
کامل . [ م ِ] (اِخ ) (افندی ) قبطی . او راست : «اتحاف اریاب العرفان بتعریب سیرالهةالیونان » که به سال 1883 م . در مطبعه ٔ «الوطن » بچاپ رسید. (معجم المطبوعات ج 3 ص 1544).
کامل . [ م ِ ] (اِخ ) ابن فتح بن ثابت بن شاپورمکنی بابوتمام و ملقب به ضریر ازمردم بادر است در بغداد سکونت کرد. مردی ادیب و فاضل و با ذکاوت بود، در فنون مختلف علم ممارست داشت . حافظ شعر و اخبار بسیار بود. وی در دین خویش متهم بود و از ابوالفتح علی بن علی بن زهمویه حدیث شنید. و از او رسالات و اشعاری باقی مانده است . او راست :
و فی الاوانس من بغداد آنسة
لهامن القلب ما تهوی و تختار
سالتها نهلة من ریقها بدمی
و لیس الا خفیف الطرف سمسار
عندالعذول اعتراضات و لائمة
و عند قلبی جوابات و اعذار.
رجوع به معجم الادبا و فوات الوفیات ج 2 ص 138 شود.
کامل . [ م ِ ] (اِخ ) الایوبی محمدبن محمدبن ایوب ، ابوالمعالی ناصرالدین از سلاطین دولت ایوبی بود. در ادب دستی داشت و شعر هم میسرود. در مصر بدنیا آمد و پدرش حکومت مصر را باو تفویض کرد. پس از وفات پدر با کیاست و حسن تدبیر بر قلمرو پدر حکومت کرد و به وسعت آن افزود به سال 635 در دمشق درگذشت و در قلعه ٔ دمشق بخاک سپرده شد. مدرسه «کاملیه » مصر از آثار اوست . (از الاعلام زرکلی ). رجوع به ایوبی و ملک الکامل شود.
کامل . [ م ِ ] (اِخ ) الشیخ کامل القصاب . از پیشوایان استقلال سوریه است . (1373 - 1290 هَ .ق ). رجوع به محمد کامل بن احمدبن عبدالقادر شود.
کامل . [ م ِ ] (اِخ ) الملک الکامل الاول (637 هَ .ق .). رجوع به محمد صاحب مصر در این لغت نامه و معجم الانساب ج 1 ص 151 شود.
کامل . [ م ِ ] (اِخ ) الملک ... صاحب میافارقین . رجوع به الملک الکامل و محمدبن غازی شود.
(قاموس الاعلام ترکی ).
کامل . [ م ِ ] (اِخ ) پنجمین سلطان از سلاطین سلسله ٔ ایوبی و برادرزاده ٔ سلطان صلاح الدین معروف که در سال 615 جانشین پدر خود ملک عادل گردید پس از یک سال شکست سختی به صلیبیون وارد ساخت و در جنگ بزرگی فرانسویان را مقهور ساخت و از مصربیرون راند و... در فقه و حدیث و ادبیات و سایر علوم ید طولایی داشت ، محضرش مجمع ادبا و فضلا بود. (از قاموس الاعلام ترکی ). رجوع به معجم الانساب ج 1 ص 150 شود.
کامل . [ م ِ ] (اِخ ) ملک شعبان .فرزند ملک ناصر هفدهمین تن از غلامان ترک که در مصر حکومت میکردند. در تاریخ 746 هَ .ق . جانشین برادر خودملک صالح عمادالدین اسماعیل شد پس از سه ماه حکومت وی سقوط کرد و برادر او ناصرالدین حسن جانشین وی گردید. (از قاموس الاعلام ترکی ). رجوع به ملک شعبان شود.
(ریاض العارفین ص 230).
کامل . [ م ِ ] (اِخ ) سلیمان الخوری عیسی . او راست «الحاجیات و الکمالیات » که شامل سخنرانی او در شهر حمص به سال 1908 است . (معجم المطبوعات ج 2 ص 1943). رجوع به سلیمان الخوری عیسی شود.
(قاموس الاعلام ترکی ).
کامل . [ م ِ ] (اِخ ) فتح بن ثابت بازری . وی از مردم بغداد و کور و شاعر بود و او را ترسلی است . بر خلیفه الناصرلدین اﷲ وارد میشد و با او محاضره میکرد و علوم اوایل را بدو آموخت . وی را به زندقه متهم کردند به سال 596 هَ .ق . درگذشت . (الاعلام زرکلی چ 1 ص 807).
(قاموس الاعلام ترکی ).
کامل . [ م ِ ] (اِخ ) محمد... الخلعی . موسیقی دان مصری . «موسیقی شرقی » و «نیل الامانی فی ضروب الاغانی » از تألیفات اوست . صدای دلکشی داشت و عود می نواخت و در قاهره وفات یافت (1292-1357 هَ .ق .). رجوع به محمد کامل در اعلام زرکلی شود.
کامل . [ م ِ ] (اِخ ) مصطفی . رجوع به مصطفی کامل شود.
منوچهری .
منوچهری .
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
سنایی (دیوان ، چ مدرس رضوی ، ص 357).
اثیرالدین اخسیکتی .
سلمان ساوجی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
سعدی (گلستان ).
حافظ.
ادیب صابر.
(ازالمعجم ص 61).
(منتهی الارب ).
کامل . [م ِ ] (اِخ ) (الملک ...) احمدبن خلیل برادرزاده ٔ صلاح الدین ایوبی مجاهد معروف . رجوع به الملک الکامل شود.
کامل .[ م ِ ] (اِخ ) از اهالی مضافات لکهنو است . سمت منشیگری انگلیسیان را داشت . در سال 1226 وفات کرده است .
کامل . [ م ِ ] (اِخ ) کامل بن حسین بن محمدبن مصطفی پالی حلبی ، مشهور به غزی . از تاریخ نویسان و اعضای مجمع علمی عربی در دمشق بود، مولد و مدفنش حلب است ، مدت بیست سال تحریر روزنامه ٔ هفتگی «الفرات » را عهده دار بود. «نهرالذهب فی تاریخ حلب » و «جلاءالظلمة فی حقوق اهل الذمة» و «الروضةالغناء فی حقوق النساء» از تصنیفات اوست . (از الاعلام زرکلی ).
آرسته، اسپور، بونده، رسا
تکیه ای: kâmel
طاری: kâmel
طامه ای: kâmel
طرقی: kâmel
کشه ای: kâmel
نطنزی: kâmel