مترادف جلیل : باحشمت، رفیع، شامخ، عالی قدر، عظیم، محتشم، والا
برابر پارسی : بزرگوار، بزرگ، برین
great, gtorious, honourable
(تلفظ: jalil) (عربی) بلند مرتبه ، بزرگوار ؛ بزرگ ، شکوهمند ؛ از نامها و صفات خداوند .
باحشمت، رفیع، شامخ، عالیقدر، عظیم، محتشم، والا
(جَ) [ ع . ] (ص .) باشکوه .
(جُ لَ) (اِ.) پرده ، پوششِ مهد و کجاوه .
جلیل . [ ج َ ] (اِخ ) گروهی هستند بیمن . (منتهی الارب ). رجوع به جلیلی شود.
جلیل . [ ج َ ] (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی .
جلیل . [ ج َ ] (اِخ )کوهی است در ساحل شام که سلسله ٔ آن تا نزدیک حمص کشیده شده است . معاویه متهمان بقتل عثمان بن عفان را درآنجا بزندان می افکند. ابن فقیه گوید: خانه ٔ نوح نبی در کوه جلیل نزدیک حمص در دهی بنام سحر قرار داشت و گویند در آنجا تنور فوران کرد. (از معجم البلدان ).
جلیل . [ ج ُ ل َ ] (اخ ) نام شخصی که گربه ٔ بسیار نگاه می داشت . (ناظم الاطباء) (از برهان ).
منوچهری (از حاشیه ٔ برهان ).
جلیل .[ ج َ ] (ع ص ) کلانسال . (از منتهی الارب ). || بزرگوار (ناظم الاطباء). بزرگ قدر. (منتهی الارب ). آنکه قدر و مرتبه ٔ وی بلند باشد. (ناظم الاطباء). || بزرگ و عظیم . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || آزموده کار. (منتهی الارب ). || (اِ) یز که از وی ازار خرگاه سازند. (منتهی الارب ). گیاه ثمام که از آن ازار خرگاه سازند. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || ج ِ جلیلة. (منتهی الارب ). بمعنی خرمابن بسیاربار. رجوع به جلیلة شود.
بزرگوار، کلانسال، و محترم.
پردۀ روی کجاوه.