مترادف منصور : پیروز، چیره، غالب، فاتح، فیروز، نصرت یافته، فیروزمند، مظفر
متضاد منصور : مغلوب، مقهور
برابر پارسی : پرویز
(تلفظ: mansur) (عربی) (در قدیم )یاری داده شده ، پیروز شده ، پیروز و موفق ؛ (درحالت قیدی) به صورت غلبه یافته ، پیروزمندانه ؛ (در اعلام) منصور اول پسر نوح ، ششمین امیر سامانی (امیر سدید).
پیروز، چیره، غالب، فاتح، فیروز، نصرتیافته، فیروزمند، مظفر ≠ مغلوب، مقهور
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن علی عیانی . رجوع به قاسم منصور شود.
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن القاضی ابی منصور محمد ابواحمد الازدی الهروی . قاضی هرات . فقیه و شاعر بود. شعر نیک می گفت و القادر باﷲ را مدح کرده است . به سال 440 هَ . ق . درگذشت . (از معجم الادباء طبع مارگلیوث ج 7 ص 189). رجوع به همین مأخذ شود.
منصور. [ م َ ] (اِخ ) (... دوم ) محمد. پنجمین از ایوبیان حماة. (626-642 هَ . ق .). (از طبقات سلاطین اسلام ص 69).
منصور. [ م َ ] (اِخ ) (الملک الَ ...) عبدالوهاب بن داودبن طاهر، سلطان یمن (866-894 هَ . ق .). او را آثاری در یمن است . (از اعلام زرکلی ج 2 ص 610).
منصور. [ م َ ] (اِخ ) (میرزا...) ابن میرزا بایقرابن معزالدین عمر شیخ بن تیمور گورکانی (متوفی به سال 849 هَ . ق .) پدرش سلطان حسین بایقراست . (از قاموس الاعلام ترکی ).
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن ابی الحسین محمد. رجوع به ابوالقاسم منصوربن ابی الحسین محمد شود.
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن احمد عراقی ، مکنی به ابونصر از مشایخ قرن چهارم است . او راست اشاره فی القراآت العشر. (یادداشت مرحوم دهخدا).
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن اسحاق بن احمدبن اسد سامانی ، مکنی به ابوصالح . رجوع به ابوصالح شود.
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن اسماعیل بن عمرالتمیمی المضری الضریر، مکنی به ابوالحسن فقیه شافعی ، ادیب و شاعر نیکو سخن (متوفی به سال 306 هَ . ق .) اصل وی از رأس العین است . به مصر سفر کرد و در همانجا درگذشت . او را در فقه تألیفاتی است و از آن جمله است : کتاب الواجب ، کتاب المستعمل و زادالمسافر و الهدایه . رجوع به معجم الادباء طبع مارگلیوث ج 7 ص 185 واعلام زرکلی ج 3 ص 1072 و وفیات الاعیان ج 2 ص 248 شود.
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن القائم بن المهدی . رجوع به اسماعیل منصور... شود.
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن علی بندار دامغانی ، مکنی به ابوسعید (متوفی بعد از 507 هَ . ق .) او راست : کتاب احکام در نجوم . (یادداشت مرحوم دهخدا).
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن حسین الاَّبی الوزیر، مکنی به ابوسعید از مردم آوه نزدیک ساوه مصاحب صاحب بن عباد متولی اعمال جلیله و وزیر مجدالدوله . او ادیب و شاعر بود. او راست : کتاب نثرالدرر و تاریخ ری و جز آن . (از معجم البلدان ذیل کلمه ٔ آوه ) (یادداشت مرحوم دهخدا). ابن الحسین الرازی ، مکنی به ابوسعیدالاَّبی (متوفی به سال 421 هَ . ق .) وزیر و از ادبا و شعرای امامیه بود. او را مصنفاتی است و از آن جمله است : «نثرالدرر» در چندین مجلد و «نزهةالادیب ». (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1073). رجوع به کامل بن اثیر ج 9 ص 153 و مجمل التواریخ و القصص ص 404 و روضات الجنات ص 580 شود.
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن سرجون بن منصور کاتب معاویه و بعضی دیگر از آل ابی سفیان و متولی دیوان خراج به زبان و نسق رومی بود. (یادداشت مرحوم دهخدا).
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن سلیمان بن منصوربن فتوح الهمدانی الاسکندرانی ، ملقب به وجیه الدین و مکنی به ابوالمظفر ابن العماد (607-673) محتسب اسکندریه و از حافظان حدیث بود و در تاریخ نیز دست داشت . او راست : «تاریخ اسکندریه ». (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1073).
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن طلحةبن طاهربن الحسین بن مصعب . و عبداﷲبن طاهر وی را حکیم آل طاهر می خواند. و او والی مرو و آمل و خوارزم بود و او را در فلسفه کتبی مشهور است و کتاب الابانة عن افعال الفلک و کتاب الوجود و کتاب الدلیل و الاستدلال و رساله ای در عدد و معدودات و کتاب المونس در موسیقی از اوست و کتاب اخیرالذکر را کندی ستوده است . (یادداشت مرحوم دهخدا).
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن علی اسفزاری ، ملقب به مهذب الدین معاصر عوفی مؤلف لباب الالباب و از فضلا و بزرگان خراسان بود. این رباعی از اوست :
زلف تو هزار دل به یک خم بسته ست
وز عنبر تر سلسله در هم بسته ست
اندر گو سیمین تو آن نقطه ٔ مشک
خون دل عاشق است کز غم بسته ست .
رجوع به لباب الالباب چ سعید نفیسی ص 138 شود.
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن علی منطقی رازی . رجوع به منطقی رازی و منصور مورد شود.
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن علی بن عراق ، مکنی به ابونصر از ریاضی دانان بزرگ قرن چهارم هجری قمری ومعاصر ابوریحان بیرونی بوده است و به نام ابوریحان دوازده کتاب در فنون مختلف ریاضی تألیف کرده و ابوریحان خود در رساله ای که در فهرست تألیفات خود نوشته و در مقدمه ٔ کتاب الاَّثارالباقیة به طبع رسیده است گوید: «فمماتولاه باسمی ابونصر منصوربن علی بن عراق مولی امیرالمؤمنین اناراﷲ برهانه ؛ کتابه فی السموات ، و کتابه فی علة تنصیف التعدیل عند اصحاب السند هند، و کتابه فی تصحیح کتاب ابراهیم بن سنان فی تصحیح اختلاف الکواکب العلویة، و...». (از تعلیقات چهار مقاله ٔ نظامی عروضی به قلم محمد قزوینی ). رجوع به همین مأخذ وتاریخ ادبیات صفا ج 1 ص 206 و 217 و 308 و 339 شود.
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن عمرالکرخی ، مکنی به ابوالقاسم (متوفی به سال 447 هَ . ق .) او راست : الغنیة فی فروع الشافعیة. (از کشف الظنون ج 2 ص 1212).
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن فلاح بن محمدبن سلیمان یمنی ، مکنی به ابوالخیر و ملقب به تقی الدین (متوفی به سال 680 هَ . ق .) نحوی است و مؤلفاتی دارد که از آن جمله است : «الکافی » و «مغنی » در نحو مشتمل بر چهار جلد. و رجوع به اعلام زرکلی و کشف الظنون و روضات الجنات ص 455 شود.
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن قراتگین ، والی ری در زمان امیر نوح سامانی بود. (حبیب السیر چ قدیم تهران ج 1ص 326). رجوع به کامل ابن الاثیر ج 8 ص 181 و 194 شود.
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن محمد الشیخ ، مکنی به ابوالعباس ، پنجمین از شرفای حسنی مراکش (986-1012 هَ . ق .). (یادداشت مرحوم دهخدا).
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن ابی الاسود از متکلمین زیدیه است . (ابن الندیم ) (یادداشت مرحوم دهخدا).
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابوعلی حاکم بامراﷲ. رجوع به حاکم بامراﷲ منصوربن العزیز شود.
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن اسحاق ، ملقب به مقدم الرؤساء از بزرگان بیهق بود. صاحب تاریخ بیهق آرد: رئیسی بزرگوار بود در ناحیت بیهق ، عالم به اسباب سیاست و ریاست و او شاخی بود از دوحه ٔ نظام الملک ... (تاریخ بیهق ص 217). شعرا در مرگ او مرثیه ها گفته اند از جمله شرف الدین ظهیرالملک علی بن حسن گوید:
ضاعت خراسان و انحل النظام بها
و بدلت من صفایا صدقها الزورا
بفقدها مجتبی السلطان سیدها
مقدم الرؤساء الشیخ منصورا.
رجوع به تاریخ بیهق ص 216 و 217 شود.
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن نصربن عبدالرحیم کاغذی ، از مردم سمرقند و کاغذ منصوری منسوب بدوست . (از یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به منصوری شود.
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن نورالدوله دبیس بن علی بن مزید اسدی ، ملقب به بهاءالدوله و مکنی به ابوکامل امیرحله (متوفی به سال 479 هَ . ق .). بعد از پدر به سال 474 فرمانروایی یافت و ملکشاه او را در آن استوار ساخت . وی مردی فاضل بود و در ادب معرفتی داشت . نظام الملک چون خبر مرگ او بشنید گفت صاحب عمامه ٔ بزرگی درگذشت . رجوع به اعلام زرکلی و طبقات سلاطین اسلام شود.
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن یوسف بلکین بن زیری بن مناد الصنهاجی (متوفی به سال 386 هَ . ق .) صاحب افریقیه . دومین از سلسله ٔ بنی زیری ، بعد از پدر به سال 373 به فرمانروایی رسید.مردی بخشنده و شجاع و حازم بود. در نزدیکی صبرة درگذشت . (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1076). رجوع به همین مأخذ و طبقات سلاطین اسلام و کامل ابن الاثیر ج 9 ص 5221 شود.
منصور. [ م َ ] (اِخ ) رجوع به غیاث الدین منصور شود.
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن المعتمربن عبدالسلمی ، مکنی به ابوغیاث (متوفی به سال 132 هَ . ق .) از رجال مشهور حدیث و اهل کوفه بود. انس بن مالک را دریافت و از او روایت دارد و نیز از گروهی از تابعین امثال اعمش و سلیمان التمیمی و ایوب السختیانی روایت کند. رجوع به صفةالصفوة ج 3 صص 62-64 و اعلام زرکلی چ 2 ج 8 ص 245 شود.
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن فاتک ، پنجمین از امرای آل نجاح که از 503 تا حدود 517 در زبید امارت داشت . (یادداشت مرحوم دهخدا).
منصور. [ م َ ] (اِخ ) چهارمین و آخرین از بنی مروان در دیار بکر (472-489 هَ . ق .). (یادداشت مرحوم دهخدا).
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبدالجباربن احمد المروزی السمعانی التمیمی ،مکنی به ابوالمظفر (426-489 هَ . ق .).مفسر و از علمای حدیث بود او راست : «تفسیرالسمعانی » در سه مجلد و «الانتصار لاصحاب الحدیث ». (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1074). جد سمعانی صاحب الانساب است در اول حنفی بود و سپس به مذهب شافعی بگشت و امام شافعیان شد و درس و فتوی گفت . وی صاحب تصانیف بسیار است و مجلسهای نیکو می گفت . ولادت و وفات او به مرو بود. (یادداشت مرحوم دهخدا).
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابوالعجب ، شعبده باز و تردست معروف و او می گفت که برای معتمد خلیفه بازی کرده است . (ابن الندیم ) (یادداشت مرحوم دهخدا).
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابوطاهر اسماعیل ، سومین از خلفای فاطمی (از 334 تا 341 هَ . ق .). (از طبقات سلاطین اسلام ص 61). اسماعیل بن محمدبن عبیداﷲ المهدی ، سومین از خلفای فاطمی عبیدی مغرب است . در قیروان ولادت یافت (302 هَ . ق .) و در مهدیه (در افریقیه ) پس از وفات پدر مردم بدو بیعت کردند و در نزدیک قیروان شهری به نام منصوریه بنا کرد و در همانجا درگذشت و در مهدیه مدفون گردید. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 112). رجوع به همین مأخذ و قاموس الاعلام ذیل منصور باﷲ شود.
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابوعلی آمر باحکام اﷲ. رجوع به آمر باحکام اﷲ و ابوعلی منصور شود.
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابوعلی عامر، دهمین از خلفای فاطمی (495-524 هَ . ق .). (یادداشت مرحوم دهخدا).
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابونصر شار غرجستان . رجوع به ابونصربن محمدبن اسد شود.
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابونصر مشکان . رجوع به ابونصر مشکان در این لغت نامه و تاریخ ادبیات صفا ج 1 چ 2 ص 638 و الوافی بالوفیات صلاح الدین الصفدی و ابن الاثیر (حوادث سال 431) و تتمةالیتیمة شود.
منصور. [ م َ ] (اِخ ) امیر غیاث الدین شیرازی خاتم الحکماء و المحققین (متوفی به سال 948 هَ. ق .) در شیراز متولد شد. از شاگردان پدر خود میر صدرالدین محمد بود. در بیست سالگی از تحصیل علوم فراغت یافت و در اندک زمانی مراحل ترقی را پیمود و به وزارت شاه طهماسب اول منصوب شد و پس از چندی از وزارت استعفا کرد و تا آخر عمر به تألیف و تدریس پرداخت . (از کنزالحکمة ترجمه ٔ نزهةالارواح شهرزوری ج 2 ص 173).
منصور. [ م َ ] (اِخ ) چهاردهمین و آخرین از ائمه ٔ صنعا در حدود 1190 هَ . ق . (یادداشت مرحوم دهخدا).
منصور. [ م َ ] (اِخ ) حسام الدین لاچین ، دوازدهمین از ممالیک بحری مصر است (از 696-698 هَ . ق .). (از طبقات سلاطین اسلام ). رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
منصور. [ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان خرقان است که در بخش آوج شهرستان قزوین واقع است و 777 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
منصور. [ م َ ] (اِخ ) رجوع به ابوالقاسم منصور شود.
منصور. [ م َ ] (اِخ ) رجوع به احمد منصور و احمد المنصور شود.
منصور. [ م َ ] (اِخ ) رجوع به المستنصر باﷲ منصور شود.
منصور. [ م َ ] (اِخ ) رجوع به شمس الدین (شمس اوزجندی ) و لباب الالباب چ سعید نفیسی ص 165 شود.
منصور. [ م َ ] (اِخ ) رجوع به صلاح الدین محمد منصور شود.
منصور. [ م َ ] (اِخ ) رجوع به علی بحری ابن آبیک شود.