کلمه جو
صفحه اصلی

منصور


مترادف منصور : پیروز، چیره، غالب، فاتح، فیروز، نصرت یافته، فیروزمند، مظفر

متضاد منصور : مغلوب، مقهور

برابر پارسی : پرویز

فارسی به انگلیسی

victorious, masculine proper name

فارسی به عربی

منتصر

فرهنگ اسم ها

اسم: منصور (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی، تاریخی و کهن) (تلفظ: mansur) (فارسی: منصور) (انگلیسی: mansur)
معنی: پیروز، حمایت شده از سوی خداوند، ( در قدیم ) یاری داده شده، پیروز شده، پیروز و موفق، ( درحالت قیدی ) به صورت غلبه یافته، پیروزمندانه، ( اَعلام ) ) نام دو تن از امیران سامانی، منصور اول: امیر [، قمری]، محمّد بلعمی وزیر او بود، منصور دوم: امیر سامانی [، ) منصور: لقب ابوجعفر عبدالله، دومین خلیفه ی عباسی [، قمری] معروف به دوانیقی، که به دستور او پایتخت عباسیان در بغداد ساخته شد، ابو مسلم کشته شد و قیام مقنع و چندین قیام علویان سرکوب شد، در زمان او آندلس از خلافت عباسی جدا شد، ) منصور ( = شاه منصور ) : شاه بخشی از جنوب ایران و آخرین شاه [، قمری] سلسله ی آل مظفر، که در جنگ با امیر تیمور گورکان کشته شد، ) منصور ( = منصور ابن ابی عامر ) : لقب محمّد ابن عبدالله: [قرن هجری] وزیر و سردار امویان آندلس، از فاتحان معروف آن سرزمین، که در برابر مسیحیان پیروزیهای درخشانی داشت، ) منصور بالله: [قرن هجری] لقب قاسم ابن علی، پیشوای زیدی یمن، ) منصور دشتکی: ( = غیاث الدین منصور ) [قرن هجری] فقیه و حکیم ایرانی، وزیر شاه تهماسب اول صفوی [، که استعفاء داد و برای ادامه ی کار تدریس به شیراز بازگشت، از آثار اوست: اخلاق منصوری، الاشارات والتَلویحات ( حکمت )، تعدیلالمیزان ( منطق ) و مَعالِم الشَفا ( طب )، ) منصور حلاج ( = حسین ابن منصور ) : [قرن و هجری] اندیشمند ایرانی، از مردم فارس، از بزرگان صوفیه و مؤلف چندین کتاب، که تنها یکی از آنها به عربی در دست است، به نام کتاب الطَّواسین، او در بغداد هشت سال زندانی و پس از آن تکفیر و سنگسار شد و جسدش را سوزاندند، ( در اعلام ) منصور اول پسر نوح، ششمین امیر سامانی ( امیر سدید )

(تلفظ: mansur) (عربی) (در قدیم )یاری داده شده ، پیروز شده ، پیروز و موفق ؛ (درحالت قیدی) به صورت غلبه یافته ، پیروزمندانه ؛ (در اعلام) منصور اول پسر نوح ، ششمین امیر سامانی (امیر سدید).


مترادف و متضاد

triumphant (صفت)
پیروز، فیروز، منصور

پیروز، چیره، غالب، فاتح، فیروز، نصرتیافته، فیروزمند، مظفر ≠ مغلوب، مقهور


فرهنگ فارسی

ابوعامر محمد بن عبدالله بن عامر بن ابی عامر معاصری وزیر و حاکم مقتدر معروف اندلس در عهد هشام خلیفه اموی . وی بالغ بر پنجاه غزوه در بلاد اندلس نمود که در هیچکدام شکست نخورد و حکایات عجیبه و غزیبه در جمیع کتب از او منقول است . در سنه ۲۹۲ یا ۲۹۳ در شهر مدینه سالم واقع در شمال شرقی اسپانیا در یکی از غزوات خود وفات یافت .
یاری کرده شده، نصرت داده شده
۱ - ( اسم ) نصرت داده یاری کرده شده مظفر : [ روز آدینه ... با حشم منصور بحربگاه معرکه حاضرشویم . ] ( سلجوقنامه ظهیری . چا . خاور . ۲ ) ۲۵ - نامی است از نامهای مردان

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِ مف . ) یاری کرده شده ، نصرت داده شده .

لغت نامه دهخدا

منصور. [ م َ ] ( ع ص ) نصرت یافته. ( مهذب الاسماء ). نصرت و یاری داده شده. ( آنندراج ). یاری کرده شده و نصرت کرده شده. و حمایت شده و پناه داده شده از جانب خداوند عالم. ( ناظم الاطباء ) : فلایسرف فی القتل انه کان منصوراً. ( قرآن 33/17 ).
هر که منصور ناصرش باشد
در جهان ناصر است و منصور است.
مسعودسعد.
|| پیروز و مظفر و غالب و فاتح و کامگار. ( ناظم الاطباء ) : این خاندان بزرگ پاینده باد واولیاش منصور. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 109 ).
زنهار که با زمان نکوشی
کاین بدخو دشمنی است منصور.
ناصرخسرو.
نصیر تست خدا و تویی به او منصور
قضا همیشه به نصرت بود نصیر ترا.
امیر معزی ( دیوان چ اقبال ص 2 ).
تا به کیوان گر بشارتها رسد نبود عجب
زآنکه منصور مظفر شاه از میدان رسید.
امیر معزی ( ایضاً ص 195 ).
هستند به فر تو غلامان تو پیروز
هستند به فتح تو سواران تو منصور.
امیر معزی.
به یمن ناصیت مظفر و منصور بازگردم. ( کلیله و دمنه ). چون مظفر و منصور به اصفهان بازآمد فالگوی را بنواخت. ( چهارمقاله ص 103 ).
شاه جهان مظفر و منصور باد و باد
از عمر شادمانه و از ملک شادخوار
عمعق ( دیوان چ نفیسی ص 169 ).
با حشم منصور به حربگاه معرکه حاضر شویم. ( سلجوقنامه ظهیری ص 25 ). ملک مؤید مظفر منصور معظم... ( سندبادنامه ص 8 ). مظفر و منصور... بازگشت. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 419 ).
جنابت بر همه آفاق منصور
سپاهت قاهر و اعدات مقهور.
نظامی.
همیشه حق منصور باشد و باطل مقهور. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 102 ).
لشکر منصور او هر جا که صف برمی کشد
قلب شیر آسمانش قلب لشکر می شود.
روحانی ( از لباب الالباب چ نفیسی ص 447 ).
زهی مظفر و منصور خسروی کافلاک
غبار جیش تو در دیده ز احترام کشند.
شهاب الدین ابورجاء ( از لباب الالباب چ نفیسی ص 445 ).
تا بر او موکب منصور ترا رهگذر است
همه سرمه ست کنون خاک سپاهان یکسر.
کمال الدین اسماعیل ( دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 43 ).
امیرکبیر عالم عادل مؤید و مظفر و منصور. ( گلستان سعدی ).
چون اوحدی در کوی دل تا من شنیدم بوی دل
هر جا که کردم روی دل فیروز و منصور آمدم.
اوحدی.

منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن علی عیانی . رجوع به قاسم منصور شود.


منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن القاضی ابی منصور محمد ابواحمد الازدی الهروی . قاضی هرات . فقیه و شاعر بود. شعر نیک می گفت و القادر باﷲ را مدح کرده است . به سال 440 هَ . ق . درگذشت . (از معجم الادباء طبع مارگلیوث ج 7 ص 189). رجوع به همین مأخذ شود.


منصور. [ م َ ] (اِخ ) (... دوم ) محمد. پنجمین از ایوبیان حماة. (626-642 هَ . ق .). (از طبقات سلاطین اسلام ص 69).


منصور. [ م َ ] (اِخ ) (الملک الَ ...) عبدالوهاب بن داودبن طاهر، سلطان یمن (866-894 هَ . ق .). او را آثاری در یمن است . (از اعلام زرکلی ج 2 ص 610).


منصور. [ م َ ] (اِخ ) (میرزا...) ابن میرزا بایقرابن معزالدین عمر شیخ بن تیمور گورکانی (متوفی به سال 849 هَ . ق .) پدرش سلطان حسین بایقراست . (از قاموس الاعلام ترکی ).


منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن ابی الحسین محمد. رجوع به ابوالقاسم منصوربن ابی الحسین محمد شود.


منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن احمد عراقی ، مکنی به ابونصر از مشایخ قرن چهارم است . او راست اشاره فی القراآت العشر. (یادداشت مرحوم دهخدا).


منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن اسحاق بن احمدبن اسد سامانی ، مکنی به ابوصالح . رجوع به ابوصالح شود.


منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن اسماعیل بن عمرالتمیمی المضری الضریر، مکنی به ابوالحسن فقیه شافعی ، ادیب و شاعر نیکو سخن (متوفی به سال 306 هَ . ق .) اصل وی از رأس العین است . به مصر سفر کرد و در همانجا درگذشت . او را در فقه تألیفاتی است و از آن جمله است : کتاب الواجب ، کتاب المستعمل و زادالمسافر و الهدایه . رجوع به معجم الادباء طبع مارگلیوث ج 7 ص 185 واعلام زرکلی ج 3 ص 1072 و وفیات الاعیان ج 2 ص 248 شود.


منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن القائم بن المهدی . رجوع به اسماعیل منصور... شود.


منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن علی بندار دامغانی ، مکنی به ابوسعید (متوفی بعد از 507 هَ . ق .) او راست : کتاب احکام در نجوم . (یادداشت مرحوم دهخدا).


منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن حسین الاَّبی الوزیر، مکنی به ابوسعید از مردم آوه نزدیک ساوه مصاحب صاحب بن عباد متولی اعمال جلیله و وزیر مجدالدوله . او ادیب و شاعر بود. او راست : کتاب نثرالدرر و تاریخ ری و جز آن . (از معجم البلدان ذیل کلمه ٔ آوه ) (یادداشت مرحوم دهخدا). ابن الحسین الرازی ، مکنی به ابوسعیدالاَّبی (متوفی به سال 421 هَ . ق .) وزیر و از ادبا و شعرای امامیه بود. او را مصنفاتی است و از آن جمله است : «نثرالدرر» در چندین مجلد و «نزهةالادیب ». (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1073). رجوع به کامل بن اثیر ج 9 ص 153 و مجمل التواریخ و القصص ص 404 و روضات الجنات ص 580 شود.


منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن سرجون بن منصور کاتب معاویه و بعضی دیگر از آل ابی سفیان و متولی دیوان خراج به زبان و نسق رومی بود. (یادداشت مرحوم دهخدا).


منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن سلیمان بن منصوربن فتوح الهمدانی الاسکندرانی ، ملقب به وجیه الدین و مکنی به ابوالمظفر ابن العماد (607-673) محتسب اسکندریه و از حافظان حدیث بود و در تاریخ نیز دست داشت . او راست : «تاریخ اسکندریه ». (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1073).


منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن طلحةبن طاهربن الحسین بن مصعب . و عبداﷲبن طاهر وی را حکیم آل طاهر می خواند. و او والی مرو و آمل و خوارزم بود و او را در فلسفه کتبی مشهور است و کتاب الابانة عن افعال الفلک و کتاب الوجود و کتاب الدلیل و الاستدلال و رساله ای در عدد و معدودات و کتاب المونس در موسیقی از اوست و کتاب اخیرالذکر را کندی ستوده است . (یادداشت مرحوم دهخدا).


منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن علی اسفزاری ، ملقب به مهذب الدین معاصر عوفی مؤلف لباب الالباب و از فضلا و بزرگان خراسان بود. این رباعی از اوست :
زلف تو هزار دل به یک خم بسته ست
وز عنبر تر سلسله در هم بسته ست
اندر گو سیمین تو آن نقطه ٔ مشک
خون دل عاشق است کز غم بسته ست .
رجوع به لباب الالباب چ سعید نفیسی ص 138 شود.


منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن علی منطقی رازی . رجوع به منطقی رازی و منصور مورد شود.


منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن علی بن عراق ، مکنی به ابونصر از ریاضی دانان بزرگ قرن چهارم هجری قمری ومعاصر ابوریحان بیرونی بوده است و به نام ابوریحان دوازده کتاب در فنون مختلف ریاضی تألیف کرده و ابوریحان خود در رساله ای که در فهرست تألیفات خود نوشته و در مقدمه ٔ کتاب الاَّثارالباقیة به طبع رسیده است گوید: «فمماتولاه باسمی ابونصر منصوربن علی بن عراق مولی امیرالمؤمنین اناراﷲ برهانه ؛ کتابه فی السموات ، و کتابه فی علة تنصیف التعدیل عند اصحاب السند هند، و کتابه فی تصحیح کتاب ابراهیم بن سنان فی تصحیح اختلاف الکواکب العلویة، و...». (از تعلیقات چهار مقاله ٔ نظامی عروضی به قلم محمد قزوینی ). رجوع به همین مأخذ وتاریخ ادبیات صفا ج 1 ص 206 و 217 و 308 و 339 شود.


منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن عمرالکرخی ، مکنی به ابوالقاسم (متوفی به سال 447 هَ . ق .) او راست : الغنیة فی فروع الشافعیة. (از کشف الظنون ج 2 ص 1212).


منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن فلاح بن محمدبن سلیمان یمنی ، مکنی به ابوالخیر و ملقب به تقی الدین (متوفی به سال 680 هَ . ق .) نحوی است و مؤلفاتی دارد که از آن جمله است : «الکافی » و «مغنی » در نحو مشتمل بر چهار جلد. و رجوع به اعلام زرکلی و کشف الظنون و روضات الجنات ص 455 شود.


منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن قراتگین ، والی ری در زمان امیر نوح سامانی بود. (حبیب السیر چ قدیم تهران ج 1ص 326). رجوع به کامل ابن الاثیر ج 8 ص 181 و 194 شود.


منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن محمد الشیخ ، مکنی به ابوالعباس ، پنجمین از شرفای حسنی مراکش (986-1012 هَ . ق .). (یادداشت مرحوم دهخدا).


منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن ابی الاسود از متکلمین زیدیه است . (ابن الندیم ) (یادداشت مرحوم دهخدا).


منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابوعلی حاکم بامراﷲ. رجوع به حاکم بامراﷲ منصوربن العزیز شود.


منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن اسحاق ، ملقب به مقدم الرؤساء از بزرگان بیهق بود. صاحب تاریخ بیهق آرد: رئیسی بزرگوار بود در ناحیت بیهق ، عالم به اسباب سیاست و ریاست و او شاخی بود از دوحه ٔ نظام الملک ... (تاریخ بیهق ص 217). شعرا در مرگ او مرثیه ها گفته اند از جمله شرف الدین ظهیرالملک علی بن حسن گوید:
ضاعت خراسان و انحل النظام بها
و بدلت من صفایا صدقها الزورا
بفقدها مجتبی السلطان سیدها
مقدم الرؤساء الشیخ منصورا.
رجوع به تاریخ بیهق ص 216 و 217 شود.


منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن نصربن عبدالرحیم کاغذی ، از مردم سمرقند و کاغذ منصوری منسوب بدوست . (از یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به منصوری شود.


منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن نورالدوله دبیس بن علی بن مزید اسدی ، ملقب به بهاءالدوله و مکنی به ابوکامل امیرحله (متوفی به سال 479 هَ . ق .). بعد از پدر به سال 474 فرمانروایی یافت و ملکشاه او را در آن استوار ساخت . وی مردی فاضل بود و در ادب معرفتی داشت . نظام الملک چون خبر مرگ او بشنید گفت صاحب عمامه ٔ بزرگی درگذشت . رجوع به اعلام زرکلی و طبقات سلاطین اسلام شود.


منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن یوسف بلکین بن زیری بن مناد الصنهاجی (متوفی به سال 386 هَ . ق .) صاحب افریقیه . دومین از سلسله ٔ بنی زیری ، بعد از پدر به سال 373 به فرمانروایی رسید.مردی بخشنده و شجاع و حازم بود. در نزدیکی صبرة درگذشت . (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1076). رجوع به همین مأخذ و طبقات سلاطین اسلام و کامل ابن الاثیر ج 9 ص 5221 شود.


منصور. [ م َ ] (اِخ ) رجوع به غیاث الدین منصور شود.


منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن المعتمربن عبدالسلمی ، مکنی به ابوغیاث (متوفی به سال 132 هَ . ق .) از رجال مشهور حدیث و اهل کوفه بود. انس بن مالک را دریافت و از او روایت دارد و نیز از گروهی از تابعین امثال اعمش و سلیمان التمیمی و ایوب السختیانی روایت کند. رجوع به صفةالصفوة ج 3 صص 62-64 و اعلام زرکلی چ 2 ج 8 ص 245 شود.


منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن فاتک ، پنجمین از امرای آل نجاح که از 503 تا حدود 517 در زبید امارت داشت . (یادداشت مرحوم دهخدا).


منصور. [ م َ ] (اِخ ) چهارمین و آخرین از بنی مروان در دیار بکر (472-489 هَ . ق .). (یادداشت مرحوم دهخدا).


منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبدالجباربن احمد المروزی السمعانی التمیمی ،مکنی به ابوالمظفر (426-489 هَ . ق .).مفسر و از علمای حدیث بود او راست : «تفسیرالسمعانی » در سه مجلد و «الانتصار لاصحاب الحدیث ». (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1074). جد سمعانی صاحب الانساب است در اول حنفی بود و سپس به مذهب شافعی بگشت و امام شافعیان شد و درس و فتوی گفت . وی صاحب تصانیف بسیار است و مجلسهای نیکو می گفت . ولادت و وفات او به مرو بود. (یادداشت مرحوم دهخدا).


منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابوالعجب ، شعبده باز و تردست معروف و او می گفت که برای معتمد خلیفه بازی کرده است . (ابن الندیم ) (یادداشت مرحوم دهخدا).


منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابوطاهر اسماعیل ، سومین از خلفای فاطمی (از 334 تا 341 هَ . ق .). (از طبقات سلاطین اسلام ص 61). اسماعیل بن محمدبن عبیداﷲ المهدی ، سومین از خلفای فاطمی عبیدی مغرب است . در قیروان ولادت یافت (302 هَ . ق .) و در مهدیه (در افریقیه ) پس از وفات پدر مردم بدو بیعت کردند و در نزدیک قیروان شهری به نام منصوریه بنا کرد و در همانجا درگذشت و در مهدیه مدفون گردید. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 112). رجوع به همین مأخذ و قاموس الاعلام ذیل منصور باﷲ شود.


منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابوعلی آمر باحکام اﷲ. رجوع به آمر باحکام اﷲ و ابوعلی منصور شود.


منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابوعلی عامر، دهمین از خلفای فاطمی (495-524 هَ . ق .). (یادداشت مرحوم دهخدا).


منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابونصر شار غرجستان . رجوع به ابونصربن محمدبن اسد شود.


منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابونصر مشکان . رجوع به ابونصر مشکان در این لغت نامه و تاریخ ادبیات صفا ج 1 چ 2 ص 638 و الوافی بالوفیات صلاح الدین الصفدی و ابن الاثیر (حوادث سال 431) و تتمةالیتیمة شود.


منصور. [ م َ ] (اِخ ) امیر غیاث الدین شیرازی خاتم الحکماء و المحققین (متوفی به سال 948 هَ. ق .) در شیراز متولد شد. از شاگردان پدر خود میر صدرالدین محمد بود. در بیست سالگی از تحصیل علوم فراغت یافت و در اندک زمانی مراحل ترقی را پیمود و به وزارت شاه طهماسب اول منصوب شد و پس از چندی از وزارت استعفا کرد و تا آخر عمر به تألیف و تدریس پرداخت . (از کنزالحکمة ترجمه ٔ نزهةالارواح شهرزوری ج 2 ص 173).


منصور. [ م َ ] (اِخ ) چهاردهمین و آخرین از ائمه ٔ صنعا در حدود 1190 هَ . ق . (یادداشت مرحوم دهخدا).


منصور. [ م َ ] (اِخ ) حسام الدین لاچین ، دوازدهمین از ممالیک بحری مصر است (از 696-698 هَ . ق .). (از طبقات سلاطین اسلام ). رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.


منصور. [ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان خرقان است که در بخش آوج شهرستان قزوین واقع است و 777 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).


منصور. [ م َ ] (اِخ ) رجوع به ابوالقاسم منصور شود.


منصور. [ م َ ] (اِخ ) رجوع به احمد منصور و احمد المنصور شود.


منصور. [ م َ ] (اِخ ) رجوع به المستنصر باﷲ منصور شود.


منصور. [ م َ ] (اِخ ) رجوع به شمس الدین (شمس اوزجندی ) و لباب الالباب چ سعید نفیسی ص 165 شود.


منصور. [ م َ ] (اِخ ) رجوع به صلاح الدین محمد منصور شود.


منصور. [ م َ ] (اِخ ) رجوع به علی بحری ابن آبیک شود.


فرهنگ عمید

نصرت داده شده، یاری شده.

دانشنامه عمومی

منصور یک نام کوچک و نام خانوادگی عربی به معنای پیروز است. افراد سرشناس با این نام عبارت اند از:
منصور دوانیقی دومین خلیفهٔ عباسی
منصور (خواننده)، خواننده، آهنگساز و بازیگر ایرانی.

منصور (آوج). مختصات: ۳۵°۴۱′۴۸″شمالی ۴۹°۰۳′۳۶″شرقی / ۳۵٫۶۹۶۶۵°شمالی ۴۹٫۰۶۰۰۷°شرقی / 35.69665; 49.06007
منصور، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان آوج در استان قزوین ایران است.
این روستا در دهستان خرقان غربی قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۳۴۷ نفر (۱۰۳خانوار) بوده است.

منصور (ابهام زدایی). منصور ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
منصور (آوج)
منصور (خلیفه)
منصور (خواننده)

منصور (بوئین زهرا). مختصات: ۳۵°۴۱′۴۸″ شمالی ۴۹°۰۳′۳۶″ شرقی / ۳۵.۶۹۶۶۵° شمالی ۴۹.۰۶۰۰۷° شرقی / 35.69665; 49.06007
منصور (بوئین زهرا)، روستایی از توابع بخش آوج شهرستان بوئین زهرا در استان قزوین ایران است.

منصور (خلیفه). ابوجعفر منصور (نام کامل: ابوجعفر عبدالله بن محمد بن علی بن عبدالله بن العباس المنصور)، دومین خلیفه از خلفای عباسی بود، که حدود ده سال از سفاح بزرگ تر بود و در روزگار خلافت وی، قدرت بسیاری داشت. او در خراسان، برای سفاح بیعت گرفت و بر کار اداره ایالات و استان ها نظارت داشت. پدرش محمد، نواده عباس بن عبدالمطلب بود؛ او از سال ۱۳۶ تا ۱۵۸ قمری (۷۵۴ تا ۷۷۵ میلادی) فرمان راند. بسیاری وی را موسّس واقعی خلفای عباسی می دانند، چه که توسط وی حکومت عباسیان نهادینه و تثبیت شد. در سال ۱۴۹ قمری، وی بغداد را با نام مدینه السلام (شهر صلح) بنیان نهاد. وی شورش های زیادی را در زمانی که هنوز عباسیان چندان به قدرت نرسیده بودند، سرکوب کرد. او عنصر وفادار خلافت عباسی، ابومسلم خراسانی را به قتل رسانید. وی شورش سنباد را که از اهل خراسان بود، دفع کرد او قاتل امام ششم شیعیان جعفر صادق است که او را با زهر مسموم کرد و به شهادت رساند.
محمد خضری (۱۴۱۹)، الدولة العباسیة، ترجمهٔ عبدالعزیز دوری، به کوشش محمد ضناری.، قاهره: دارالکتب العلمیه، ص. ۱۴۴
فاروق عمر (۱۴۲۱)، الخلافة العباسیه فی عصر الفوضی العسکریه ۲۴۷/۳۳۹ه - ۸۶۱/۹۴۶م: دراسة تاریخیة لبوادر التسلط العسکری علی الخلافة العباسیة، به کوشش سعید شورایی.، قاهره: دارالإحسان، ص. ۸۸
رسول جعفریان (۱۳۷۸)، تاریخ اسلام از پیدایش تا ایران اسلامی، به کوشش مرتضی رحیمی.، قم: انتشارات حوزه علمیه، ص. ۸۸
خضری، سید احمدرضا (۱۳۸۴). تاریخ خلافت عباسی. سمت. شابک ۹۶۴-۴۵۹-۸۲۸-۸.
او در ۷ ذی الحجه ۱۵۸ قمری، در حالی که به سفر حج می رفت، بر اثر سوء هاضمه درگذشت و در قبرستان معلا در مکه دفن شد.محتویاتمشکلات خانوادگی عباسیان بر سر خلافتویرایشاولین مشکل در دوران خلافت منصور شورش شخصی به نام عبدالله بن علی در شام بود که با کاردانی ابومسلم سرکوب شد و مجبور به اطاعت و بیعت با خلیفه شد و بعد از این ماجرا وی به زندان افکنده شد و به دستور خلیفه سقف زندان بر سرش ویران شد و وی جان باخت.منصور برای موروثی شدن خلافت در خاندان خود ابتدا عیسی بن موسی را که به دستور سفاح ولی عهد بود وادار به استعفا کرد اما چون وی قبول نکرد وی را زندانی کرد و زیر سقفهای خراب نشاند اما باز هم این کار چاره ساز نشد.منصور به او زهر خوراند و وی بسیار سخت مسموم گشت اما زنده ماند و باز هم استعفا نداد.سرانجام روزی وی و پسرش را با هم احضار کرد و دستور داد پسرش را در حضور وی خفه کنند چنان که مأموران شروع به این کار کردند وی تسلیم گشت و استعفا داد.پس از آن وی پسر مورد علاقه اش مهدی را به جانشینی خود برگزید.
مهمترین خطری که خلافت عباسیان را در ابتدای امر تهدید می کرد از جانب ابومسلم سردار خراسانی بود که قدرتش روز افزون زیاد میگشت.او در انتقال خلافت به عباسیون و کشتار مخالفان آن ها نقشی بسزا داشت.ابومسلم که به القابی چون «صاحب الدعوه» و «امین آل محمد» در خاندان عباسی مفتخر گشته بود در نزد ایرانیان محبوبیت زیادی کسب کرده بود و سپاهیان بسیار و قدرت نظامی زیادی داشت که به تمایلات استقلال طلبانه اش دامن می زد.
وی میپنداشت که عباسیان به خاطر به خلافت رسیدنشان مدیون وی و نیروی نظامی اش هستند وگرنه بدون کمک وی هیچگاه به خلافت نمی رسیدند.به همین سبب منصور به فکر از میان برداشتن وی افتاد٬منصور با از بین بردن ابومسلم خیال خود را از بابت وی آسوده ساخت اما با قیامهای متعددی در خونخواهی از ابومسلم روبرو شد که وقت و هزینه زیادی را از خلافت گرفت.

منصور (خواننده). منصور جعفری مَمَقانی، (زاده ۶ مرداد ۱۳۵۰ در تهران اصالتا آذری) خواننده، آهنگساز و بازیگر اهل ایران است.
فرفره های بی باد
همسفری نیست
سایه بون
خانگی
زندونی عشق
حساب زندگی
«من بیشتر با مادربزرگم که ساکن میدان ژاله بود زندگی می کردم و تمام خاطرات کودکیم دردوران مدرسه خلاصه می شود که در دبستان مهرجو خیابان نادری تمام مدت با دوستان مشغول شیطنت بودیم.»
منصور تا ۱۳ سالگی در ایران بود و سپس ایران را برای همیشه تا به امروز ترک می کند و به قصد ادامه تحصیل راهی آمریکا می شود.منصور در بازار مبل دلاوران به فروشندگی مشغول بود
او دربارهٔ این سفر چنین می گوید:

دانشنامه آزاد فارسی

منصور (ح قرن ۹ق)
نگارگر ایرانی. گویا در دوران سلطان ابوسعید بن سلطان محمد بن میرانشاه (۸۵۵ـ۸۷۳ق) می زیسته، و خراسانی بوده است. فرزندش، شاه مظفر، از نقاشان و رقبای هنریِ هم عصر با کمال الدین بهزاد بود. شاه مظفر در دربار سلطان حسین بایقرا (۸۷۳ـ۹۱۲ق) نیز نگارگری می کرد. از این پدر و پسر اثر امضاداری دردست نیست؛ فقط تصویری از حضرت محمد (ص)، احتمالاً از آثار شاه مظفر است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] منصور یکی از القاب حضرت مهدی (علیه السلام) است.
در احادیث فراوانی رسیده است که «مهدی»، «منصور بالرّعب و مؤیّد بالنّصر» است؛ یعنی هنگام ظهور، رعب او در دل قدرتمندان می افتد و نیروهای غیبی و نادیدنی به کمک او و یاران او می شتابند. البته آنچه دربارۀ یاری آن حضرت به وسیلۀ نیروهای غیبی گفته شده است، منافاتی با لزوم حضور مردم در صحنه ندارد و بایسته است که مردم آن حضرت را تا رسیدن به اهداف متعالیش یاری کنند.

[ویکی فقه] منصور (ابهام زدایی). منصور ممکن است اشاره به اشخاص و شخصیت های ذیل باشد: • منصور (لقب امام زمان)، منصور یکی از القاب حضرت مهدی (علیه السلام)• منصور دوانیقی، منصور دوانیقی، دومین خلیفه عباسی• شفیق منصور، از مجاهدان ضد استعمار مصری در قرن چهاردهم هجری/ نوزدهم و بیستم میلادی• منصور انصاری، از علما و پزشکان مجاهد هند در قرن چهاردهم هجری/ نوزدهم و بیستم میلادی• منصور اشورمه ای، از طایفه چچن و از قریه اشورمه، نخستین رهبر اسلامی داغستان در قرن دوازدهم و سیزدهم هجری/ هجدهم میلادی• رجب علی منصور، فرزند میرزا علی اکبر آشتیانی، کارمند وزارت امور خارجه در ۱۳۰۵، چهره ای مرموز و وابسته به سیاست انگلستان• منصور بن نوح، از فرمانروایان سامانی• حسنعلی منصور، فرزند علی منصور، نخست وزیر دوره پهلوی دوم
...

[ویکی اهل البیت] منصور (خلیفه عباسی). نامش عبدالله، کنیه اش ابوجعفر و لقبش منصور بود و پسوند دوانیقی را از آن جهت به دنبال لقب او آورده اند که بسیار حسابگر و بخیل بود و بر کوچک ترین اجزاء که دانه و حبه باشد حساب می کرد.
"ابوجعفر عبدالله بن محمد بن علی" مشهور به "منصور"، دومین خلیفه عباسی و به اعتقاد بسیاری پایه گذار و تثبیت کننده اصلی خلافت عباسیان است. وی چند سالی پیش از شروع دعوت عباسی در "حمیمه" متولد شد و با وجود آن که از "سفاح" بزرگتر بود. "ابراهیم امام" برادرش ابوالعباس سفاح را به جهت این که مادر منصور کنیز بود بر او مقدم کرد. منصور به هنگام درگذشت سفاح در سفر حج بود و هنگامی که خبر درگذشت برادرش را شنید خود را به عراق رسانید و چون از مدتی پیش به ولیعهدی معین شده بود زمام امور را بدست گرفت و از مردم برای خود و ولیعهد خود "عیسی بن موسی" بیعت گرفت. منصور در زمان حیات برادرش سفاح نیز استاندار جزیره (شمال عراق)، ارمنستان و آذربایجان بود.
همزمان با روی کار آمدن منصور، "عبدالله بن علی" عموی خلیفه در صدد رسیدن به خلافت بود. وی که نقش بسزایی در استواری یاپه های قدرت آل عباس ایفا کرده بود، انتظار داشت که پس از سفاح به خلافت برسد. وی در هنگام فوت سفاح در شام بود و با لشکری بزرگ به فرمان سفاح آماده جنگ با مردم این منطقه بود.
عبدالله پس از شنیدن خبر فوت سفاح بی درنگ گروهی از نزدیکان و فرماندهان سپاه خویش را مجبور کرد که گواهی دهند که سفاح وی را به ولیعهدی برگزیده است؛ لذا مردم شام با او بیعت کردند. منصور در برابر این خطر جدی، "ابومسلم خراسانی" را با وجود کینه ای که از او داشت به جنگ عبدالله فرستاد تا به این وسیله از هر دو دشمن (عبدالله بن علی و ابومسلم) یا حداقل یکی از این دو نجات یابد. منصور با این کار خود نشان داد که دارای نوعی مهارت سیاسی است و قادر است دشمنانش را بوسیله یکدیگر سرکوب کند.
ابومسلم با زیرکی سیاسی و نظامی بر عبدالله پیروز شد و عبدالله به سمت بصره فرار کرد و بعدها در زندان منصور کشته شد. ابوملسم از دیگر رقیبان منصور بود که از زمان سفاح بین آن دو به خاطر مسائلی کدورت ایجاد شده بود و از جمله این موارد سپردن مقام «امیر الحاج» از طرف سفاح به منصور بود و از طرفی قدرت فراوان ابومسلم مایه نگرانی دستگاه خلافت شده بود. منصور پس از شکست عبدالله بن علی پیشنهاد امارت مصر و شام را به ابومسلم داد تا بتواند او را از خراسانیان که طرفداران اصلی او محسوب می شدند دور کند.
منصور همچنین گروهی را فرستاد تا اموال و غنایم جنگ با عبدالله بن علی را از ابومسلم بگیرند و این دو امر موجبات ناراحتی ابومسلم را فراهم کرد چرا که وی می دانست هدف منصور از فرستادن او به مصر و شام دور کردن او از بین خراسانیان و ضعیف کردن سلطه نفوذی اوست به علاوه ابومسلم در پاسخ به نمایندگان منصور که برای تحویل گرفتن غنایم جنگ آمده بودند برآشفت و با عصبانیت گفت: «آیا در خون مسلمانان امینم و در مال آنها امین نیستم؟»
آنگاه به منصور و فرستادگانش ناسزا گفت و فرمان امارت را رد کرد و با خشم و ناراحتی راه خراسان را در پیش گرفت. خلیفه سپس با فرستادن پیک و ارسال پیغام سعی در جلب اعتماد ابومسلم کرد. و هنگامی که ابومسلم فریب وعده های دروغین خلیفه و یارانش را خورد با توطئه منصور در سال 137 ه.ق به قتل رسید.
قتل ابومسلم برای منصور بسیار گران تمام شد چرا که وی رهبر سیاسی نظامی و حتی پیشوای دینی خراسانیان محسوب می شد و در زمان منصور و بعدها قیام های بسیاری در خونخواهی او صورت گرفت که پیامدها و مشکلات بسیاری برای عباسیان بوجود آورد.

[ویکی فقه] منصور (لقب امام زمان). منصور یکی از القاب حضرت مهدی (علیه السلام) است.
در احادیث فراوانی رسیده است که «مهدی»، «منصور بالرّعب و مؤیّد بالنّصر» است؛ یعنی هنگام ظهور، رعب او در دل قدرتمندان می افتد و نیروهای غیبی و نادیدنی به کمک او و یاران او می شتابند. البته آنچه دربارۀ یاری آن حضرت به وسیلۀ نیروهای غیبی گفته شده است، منافاتی با لزوم حضور مردم در صحنه ندارد و بایسته است که مردم آن حضرت را تا رسیدن به اهداف متعالیش یاری کنند.
← روایتی از امام صادق
۱. ↑ نعمانی، محمد بن ابراهیم، الغیبة، ص۱۹۸، ح۹،
فرهنگ نامه مهدویت، سلیمیان، خدامراد، ص۴۲۵، برگرفته از مقاله «منصور».
...

پیشنهاد کاربران

اسم همیشه زیبا وبا معناست که گویا معناش نصرت الهی است فقط یعنی فقط بانصرت الهی منصور محقق میشود.



هوالمنصور در اول نامه ها که غالبا" نوشته میشود . . شبه هایی بوجود میاید که آیا معنی اصلیش اوست یاری دهنده و یا اینکه اوست یاری گیرنده . . برا همین میخواستم معنی واقعی این کلمه رو عنایت بفرمائید . . چون در زبان عربی مضاف الییه و . . . بکار برده میشود که در این کلمه هم همینطور بوده


1 - منصور یکی از القاب منجی عالم بشریت
{🌹 امام زمان ( عج ) 🌹} هست❤️
2 - منصور یعنی بشارت دهنده❤️
3 - منصور یعنی یاری شده❤️
4 - منصور یعنی پیروز شده❤️

منصور همانگونه که دوستان گفتند یعنی پیروز شده یعنی هدایت شده یعنی صبور و معنی های زیادی داره ولی من اینجا اعلام میکنم که منصورها قلب پاکی هم دارند ودلشون بزرگ هست وسخاوتمند هستند و بخشنده و یکی از لقب های منجی عالم بشریت امام مهدی امام زمان عج هم هست امیدوارم که یکی از یاران سرورم باشم

منصوریعنی پیروزمندانه

خداوند بزرگ مرحمت و حمایتش رو نثار همه انسان ها فرماید و مرحمت و حمایت ویژه نسبت به منصور های خوش قلب و چشم ودل پاک و خیرخواه، بگرداند انشاالله.

هو
نام پسرانه عربی که در فارسی نیز بکار میرود ، بر وزن مفعول ، و به معنی پیروز.

در اصل نصرت یافت است
ولی کسی هم که ناصر و یاور به او رسیده است منصور میگویند

پیروز و فاتح و نصرت یافته و یاور رسیده

مَنصور
برای بازسازی دستور زبان و واژگان پارسی دو رَوِش پیش نهاده می شود :
نخست سِتاک اَرَبی را در دستگاه دستوری پارسی ریختن :
مَنصور در ریختار ( باب ) مَفعول ساخته شده است.
در پارسی این ریختار با سِتاک زمان گذشته و پسوند - ایده ساخته می شود ، بنابراین با سِتاک نَصر :
نَصر - ایده = نَصریده ( مانند: فهمیده ، طلبیده، بلعیده )
رَوِش دُوُم : بازشناسی و بازسازی واژه پارسی هَم اَرز آن :
پیروز : این واژه از دو بخش ساخته شده : پیر - اوز
پیر : این پیش وند به شکل های گوناگون به کار رفته است : پیرا ، پَر ، بَر ، اَبَر ، فَر به مینه ی بَرتری ( تَفَوُق )
اوز : به مینه ی نیرو و زور ( قدرت ) است
پیروز = کسی که زوراَش بَر دیگران یا دیگری بَرتَری دارد .
اگر بخواهیم این واژه را بِگُسترانیم بایستی از آن کارواژه یا مَصدَر بسازیم : پیروزیدَن یا بیانگاریم که وات " ز" در زمان گذشته "خ" بوده است مانند : دوختن ، دوز؛ باختن ، باز ؛ انگیختن ، انگیز. . . ؛ بنابراین : اوختن و با پیشوند پیر: پیروختن
برای واژه سازی در این ریختار : ریشه گذشته با پسوند ایده : پیروخته یا پیروزیده
گَرچه می توان از دیگر چهره های پیر مانند : پَر ، بَر ، فَر ، اَبَر هم بهره بُرد : پَروختن ، بَروختن ، فَروختَن ، اَبَروختن یا پَروزیدن ، بَروزیدن ، فَرروزیدن ، اَبَروزیدن
سفارش ( توصیه ) می شود واژه " بَرَنده " در مینه ی پیروز به کار بُرده نشود چون بَرَنده نام کُننده از کارواژه ی بُردَن است ، ینی کَسی که چیزی را می بَرَد به اَرَبی " حامِل"
چِرایی آن هم این است که هَر واژه در یِک مینش ( معنی ) به کار رود تا از آشفتگی مینه ای ( معنایی ) پیش گیری شود .

نصرت اثر


کلمات دیگر: