کلمه جو
صفحه اصلی

شکوفه


مترادف شکوفه : غنچه، نوگل، استفراغ، تهوع، قی، هراش

فارسی به انگلیسی

bloom, blossom, bud

blossom


bloom, blossom


فارسی به عربی

برعم , زهرة , شرنقة

فرهنگ اسم ها

اسم: شکوفه (دختر) (فارسی) (طبیعت) (تلفظ: šo (e) kufe) (فارسی: شکوفه) (انگلیسی: shokufe)
معنی: جوانه گل، غنچه، ( در گیاهی ) هریک از گل های درختان میوه که معمولاً در فصل بهار می شکفند، گل درخشان میوه دار

(تلفظ: šo(e)kufe) (در گیاهی) هریک از گل‌های درختان میوه که معمولاً در فصل بهار می‌شکفند.


مترادف و متضاد

chrysalis (اسم)
جنین، شکوفه، جوانه، شفیره حشرات

bloom (اسم)
شکوفه، گل دادنی

blossom (اسم)
شکوفه، گل

flower (اسم)
سر، شکوفه، گل، نخبه، درخت گل

bud (اسم)
شکوفه، جوانه، غنچه، تکمه

flower bud (اسم)
شکوفه، غنچه گل

غنچه، نوگل


استفراغ، تهوع، قی، هراش


۱. غنچه، نوگل
۲. استفراغ، تهوع، قی، هراش


فرهنگ فارسی

غنچه، گل درخت میوه دارکه پیش ازبرگ شکفته میشود
فرج زن

غنچۀ بازشده در درختان میوه


فرهنگ معین

(ش فِ )(اِ. )اشکوفه ، غنچه ،گل درخت میوه دار.

لغت نامه دهخدا

شکوفه . [ ش ِ / ش ُ ف َ / ف ِ ] (اِ) گل درختان میوه دار. (ناظم الاطباء) (غیاث ) شیرینه . سعفه . زهره . زهر. سور. تی تی . گره برگ بر درخت پیش از آنکه بگشاید. بهرمة: طلع؛ شکوفه ٔ خرما. (یادداشت مؤلف ). زهر. (نصاب الصبیان ). نور. (منتهی الارب ). زهرة.(دهار) (ملخص اللغات ) (منتهی الارب ). نوعاً گل درخت میوه دار هرگاه پیش از پدید شدن برگ پدید آید آنرا شکوفه گویند، مانند: شکوفه ٔ هلو، شکوفه ٔ آلوبالو، شکوفه ٔ زردآلو و جز آن ؛ و اگر پس از برگ پدید گردد گل گویند، مانند: گل انار و به و جز آن ؛ و گل درخت مرکبات را بهار نامند، مانند: بهار نارنج و جز آن . (ناظم الاطباء). مطلق غنچه و گل درختان . (غیاث ) :
شکوفه همچو شکاف است و میغ دیباباف
مه و خور است همانا به باغ در صراف .

ابوالمؤید.


چون شکوفه ٔ نهال راسخت تمام و روشن و آبدار بینند توان دانست ... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 393). ابتدا باید دانست که امیر ماضی ... شکوفه ٔ نهالی بود که ملک از آن نهال پیدا شد. (تاریخ بیهقی ).
شهره درختی است شعر من که خرد را
نکته و معنی بر او شکوفه و بار است .

ناصرخسرو.


رخسار دشتها همه تازه شد
چشم شکوفه ها همه بینا شد.

ناصرخسرو.


وز شاخ دین شکوفه ٔ دانش چین
وز دشت علم سنبل طاعت چر.

ناصرخسرو.


منوچهر بسیاری از شکوفه ها و گل و ریاحین از کوه و صحرا به شهرها آورد و بکشت . (مجمل التواریخ و القصص ).
عزیز باشد نوباوه هر کجا که رسد
شکوفه ٔ دل ما را چنان گرامی دار.

جمال الدین اصفهانی .


به بهار و شکوفه خوش سازد
نحل و موسیجه لحن موسیقار.

خاقانی .


عکس شکوفه ز شاخ بر لب آب اوفتاد
راست چو قوس قزح برگذر کهکشان .

خاقانی .


احمد پس آدم است و شاید
میوه ز پس شکوفه آید.

خاقانی .


تهنیت بادا که در باغ سخن
گر شکوفه فوت شد نوبر بزاد.

خاقانی .


ای چرخ از آن ستاره ٔ رعنا چه خواستی
وی باد ازآن شکوفه ٔ زیبا چه خواستی .

خاقانی .


عروسان ریاحین دست بر روی
شگرفان شکوفه شانه در موی .

خاقانی .


مرا شکوفه خوش آید که ابتدای بهار
زمانه را به نوی زینت و نگار دهد.

ظهیر فاریابی .


شکوفه گاه شکفته است و گاه خوشیده . (گلستان ). اطفال شاخ را به قدوم موسم ربیع کلاه شکوفه بر سر نهاده . (گلستان ).
شکوفه پیشرو لشکر بهار آمد
که پیر به ز برای سپاهسالاری .

سلمان ساوجی .


- بشکوفه ؛ شکوفه دار. فصل شکوفه . کنایه ازاول بهار :
به هنگام بشکوفه ٔ گلستان
بیاورد لشکر ز زابلستان .

فردوسی .


وگر بازگردی به زابلستان
به هنگام بشکوفه ٔ گلستان .

فردوسی .


- پرشکوفه ؛ که پر از شکوفه باشد. که از شکوفه پر باشد :
پشت بر دیوار زندان روی بر بام فلک
چون فلک شد پرشکوفه نرگس بینای من .

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 328).


- شکوفه بار ؛ شکوفه ریز. که شکوفه از آن ببارد و بریزد.
- || کنایه از اشک ریز و اشکبار :
چشم تو گر شد شکوفه بار سزد زانک
میوه ٔ جان از شکوفه زار تو گم شد.

خاقانی .


ای مرد با شکوفه چه سازم طریق انس
این بس مرا که دیده ٔ من شد شکوفه بار.

خاقانی .


- شکوفه برآوردن ؛شکوفه کردن . شکوفه باز کردن . (یادداشت مؤلف ). تقطین . (منتهی الارب ). ازهار. (منتهی الارب ) (دهار): اطلاع ؛شکوفه برآوردن درخت . اکتهال ؛ شکوفه برآوردن مرغزار.اطلاع ؛ شکوفه برآوردن خرمابن . (منتهی الارب ).
- شکوفه دادن ؛ بازشدن گل درختان :
درخت دانش من شاخ کرد و میوه نمود
شکوفه داد و کنون اندرآمده ست به بار.

ناصرخسرو.


- || کنایه از نور و روشنی دادن . (یادداشت مؤلف ) :
شبروانه شکوفه ده چو چراغ
تازه رو باش چون شکوفه ٔ باغ .

نظامی .


- شکوفه دهان ؛ که دهانی خندان چون شکوفه دارد: در موضع شقاة هر خوش پسری ... شکوفه دهانی ... کمر بر میان بسته . (تاریخ جهانگشای جوینی ).
- شکوفه ریز ؛ که شکوفه از آن بریزد. که شکوفه ٔ خود را بریزد :
از شاخ شکوفه ریز گویی
کرده ست فلک ستاره باران .

خاقانی .


- شکوفه ٔ سنگ ؛ چیزی است که در کوهها بر روی سنگ پیدا میشود و گلسنگ نیز گویند و به تازی زهرالحجر، و در دفع سیلان خون نافع است . (ناظم الاطباء) (برهان ). زهرالحجر است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به زهرالحجر شود.
- شکوفه فشان ؛ شکوفه بار. شکوفه ریز :
این گلبنان نه دست نشان دل تواند
بادامشان شکوفه فشان چون گذاشتی .

خاقانی .


شاخ شکوفه فشان سنقرکانندخرد
هر نفسی بال و پر ریخته شان از قضا.

خاقانی .


رجوع به مترادفات کلمه شود.
- شکوفه وار ؛ مثل شکوفه . مانند شکوفه . شکوفه سان . شکوفه وش :
پیش صبا نثار کنم جان شکوفه وار
کو عقد عنبرین که شکوفه کند نثار.

خاقانی .


به خشمی کآمده بر سنگلاخش
شکوفه وار کرده شاخ شاخش .

خاقانی .


رجوع به ترکیب شکوفه وش شود.
- شکوفه وش ؛ شکوفه گون . شکوفه وار. چون شکوفه :
هر شب که پرشکوفه شود روی آسمان
در چشم من شکوفه وش آید خیال یار.

خاقانی .


- مثل شکوفه ؛ سخت سپید. سخت پاکیزه : رخت شسته ام مثل شکوفه . (از یادداشت مؤلف ).
- || شکفته و خندان .
- نوشکوفه ؛ شکوفه ٔ نو. شکوفه ٔ نوشکفته :
بستان ز نوشکوفه چو گردون شد
تا نسترن بسان ثریا شد.

ناصرخسرو.


|| قی . استفراغ . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (فرهنگ جهانگیری ). قی و مرادف اشکفته . (از آنندراج ) (از انجمن آرا). بمعنی قی که طعام غیرمنهضم معده از دهان بیرون آید. (غیاث ). قی . استفراغ . قلس . اشکوفه . تهوع . (یادداشت مؤلف ).
- شکوفه افتادن کسی را ؛ هراشیدن . قی کردن . استفراغ کردن . (یادداشت مؤلف ).
|| شرم زن . (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ). || قسمی الماس . اصطلاحی در الماس : یک گردن بند شکوفه ٔ الماس . یک انگشتر شکوفه ٔ برلیان . (یادداشت مؤلف ). || زنگ که بر روی آهن و مس و امثال آن نشیند. (یادداشت مؤلف ).
- شکوفه ٔ مس ؛ زهرةالنحاس که کف مس نیز گویند. (ناظم الاطباء). ترجمه ٔ زهرةالنحاس است و آنرا کف مس نیز گویند وآن چیزی است که چون مس را بگدازند و در گودی ریزند تا بسته شود، قدری آب بر آن ریزند؛ آن آب جوش میزند و کفی از آن بر روی مس بهم میرسد مانند نمک و بهترین آن سفید باشد. بواسیر را نافع است . (برهان ).
|| (ص ) سپیدرنگ . (ناظم الاطباء).

شکوفه. [ ش ِ / ش ُ ف َ / ف ِ ] ( اِ ) گل درختان میوه دار. ( ناظم الاطباء ) ( غیاث ) شیرینه. سعفه. زهره. زهر. سور. تی تی. گره برگ بر درخت پیش از آنکه بگشاید. بهرمة: طلع؛ شکوفه خرما. ( یادداشت مؤلف ). زهر. ( نصاب الصبیان ). نور. ( منتهی الارب ). زهرة.( دهار ) ( ملخص اللغات ) ( منتهی الارب ). نوعاً گل درخت میوه دار هرگاه پیش از پدید شدن برگ پدید آید آنرا شکوفه گویند، مانند: شکوفه هلو، شکوفه آلوبالو، شکوفه زردآلو و جز آن ؛ و اگر پس از برگ پدید گردد گل گویند، مانند: گل انار و به و جز آن ؛ و گل درخت مرکبات را بهار نامند، مانند: بهار نارنج و جز آن. ( ناظم الاطباء ). مطلق غنچه و گل درختان. ( غیاث ) :
شکوفه همچو شکاف است و میغ دیباباف
مه و خور است همانا به باغ در صراف.
ابوالمؤید.
چون شکوفه نهال راسخت تمام و روشن و آبدار بینند توان دانست... ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 393 ). ابتدا باید دانست که امیر ماضی... شکوفه نهالی بود که ملک از آن نهال پیدا شد. ( تاریخ بیهقی ).
شهره درختی است شعر من که خرد را
نکته و معنی بر او شکوفه و بار است.
ناصرخسرو.
رخسار دشتها همه تازه شد
چشم شکوفه ها همه بینا شد.
ناصرخسرو.
وز شاخ دین شکوفه دانش چین
وز دشت علم سنبل طاعت چر.
ناصرخسرو.
منوچهر بسیاری از شکوفه ها و گل و ریاحین از کوه و صحرا به شهرها آورد و بکشت. ( مجمل التواریخ و القصص ).
عزیز باشد نوباوه هر کجا که رسد
شکوفه دل ما را چنان گرامی دار.
جمال الدین اصفهانی.
به بهار و شکوفه خوش سازد
نحل و موسیجه لحن موسیقار.
خاقانی.
عکس شکوفه ز شاخ بر لب آب اوفتاد
راست چو قوس قزح برگذر کهکشان.
خاقانی.
احمد پس آدم است و شاید
میوه ز پس شکوفه آید.
خاقانی.
تهنیت بادا که در باغ سخن
گر شکوفه فوت شد نوبر بزاد.
خاقانی.
ای چرخ از آن ستاره رعنا چه خواستی
وی باد ازآن شکوفه زیبا چه خواستی.
خاقانی.
عروسان ریاحین دست بر روی
شگرفان شکوفه شانه در موی.
خاقانی.
مرا شکوفه خوش آید که ابتدای بهار
زمانه را به نوی زینت و نگار دهد.
ظهیر فاریابی.
شکوفه گاه شکفته است و گاه خوشیده. ( گلستان ). اطفال شاخ را به قدوم موسم ربیع کلاه شکوفه بر سر نهاده. ( گلستان ).

فرهنگ عمید

۱. (زیست شناسی ) گل درخت میوه دار که پیش از روییدن برگ شکفته می شود، غنچه: شکوفهٴ هلو و زردآلو.
۲. [مجاز] قی، استفراغ.

دانشنامه عمومی

شکوفه به گل درختان میوه دار گفته می شوند که در فصل بهار و پیش از رشد میوه ها پدید می آیند. شکوفه ها بیشتر سفید یا صورتی هستند و به وسیله حشرات گرده افشانی می کنند.شکوفه گلابی   شکوفه درخت آلبالو   شکوفه انار   شکوفه
شکوفه گلابی
شکوفه درخت آلبالو
شکوفه انار

دانشنامه آزاد فارسی

دو هفته نامۀ اخلاقی، ادبی، بهداشتی، ویژۀ زنان، چاپ تهران، به صاحب امتیازی و مدیریت مریم عمید (مزین السلطنه). در ۱۳۳۰ق، هر دو هفته یک بار منتشر می شد و دومین نشریه به مدیریت یک زن بوده است. بیشتر مقالات آن راجع به مدارس نسوان و شیوۀ امتحانات و سایر امور مربوطه به نسوان بود.

فرهنگستان زبان و ادب

{bloom , blossom} [کشاورزی- علوم باغبانی] غنچۀ بازشده در درختان میوه

گویش اصفهانی

تکیه ای: gol
طاری: šekufa
طامه ای: šokufa
طرقی: šüküfa
کشه ای: šokufa
نطنزی: šokufa


واژه نامه بختیاریکا

تُلُم؛ فاش

پیشنهاد کاربران

سه حرف اصلی ش ک ف ، شکفتن. شروع عشق، زندگی جدید، زیبا ترین رخداد از فصل بهار. نشانه ی عملی شدن وعده ی خداوند برای زندگی جدید. قدرت خدا برای زندگی دوباره، اوج زیبایی، دیدن لذت رشد و پرورش یافتن.

نارملا

زیباترین تعبیر برای این اسم

سه حرف اصلی ش ک ف ، شکفتن. شروع عشق، زندگی جدید، زیبا ترین رخداد از فصل بهار. نشانه ی عملی شدن وعده ی خداوند برای زندگی جدید. قدرت خدا برای زندگی دوباره، اوج زیبایی، دیدن لذت رشد و پرورش یافتن.

ول

روشا

اینکه غنچه هم معنی شکوفه نوشته شده است اشتباه است، غنچه به گل باز نشده میگویند و شکوفه به گل درختان میوه دار که از اول به شکل باز هست و ربطی به کلمه و معنی غنچه نداره لطفا اصطلاح فرمائید.

لبخند خدا

شکوفه : تحریف شکافه به معنای شکاف کوچک روی شاخه درخت بوده است.
در هفت پیکر در داستان رفتن بهرام گور در شکاف غار می خوانیم
که چو شه بر شکار کرد آهنگ
راند مرکب بدین شکوفه ی تنگ
شکوفه ی تنگ یعنی شکاف و دهانه تنگ غار منظور هست .
( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص 609 )

( من آن شکوفه اندوهم که از شاخه های تو می رویم )
از فروغ فرخزاد
اسم منم شکوفه هست
یعنی آغاز عشق و عاشقی❤✌🏻

شکوفه اصلأ املاه نادرست است. در فارسی اصیل, این واژه را شگوفه میگویند. شگوفه از فعل شگفتن یا باز شدن گرفته شده . شکوفه از حرف شکاف یعنی سوراخ با غار گرفته شده است. لطفأ در آینده شگوفه بنویسید تا فارسی مان اصلاح شود!

غنچه، نوگل، استفراغ، تهوع، قی، هراش، ول

گل درخشان

شکوفه یک نام عالی برای نام گذاری هست و نیز نام معاون مدرسه مون بود که ایشون از هر جهت عالی و بی نظییر بودن

شکوفه یعنی رسیدن به عشق .
عشق هر درخت میوه ایی ، میوه دادنش است و شکوفه به معنی رسیدن به عشق درخت است .


کلمات دیگر: