کلمه جو
صفحه اصلی

بهار


مترادف بهار : آبسال، آبسالان، بهاران، ربیع، نوبهار ، شکوفه، بت خانه، بتکده

متضاد بهار : پاییز

فارسی به انگلیسی

spring, blossom, [rare.] blossom

spring


فرهنگ اسم ها

اسم: بهار (دختر) (فارسی، کردی) (طبیعت، گل) (تلفظ: bahār) (فارسی: بهار) (انگلیسی: bahar)
معنی: فصل اول سال خورشیدی، گل و شکوفه درختان، ( به مجاز ) دوره شادابی هر چیز، فصل اول سال، ( در گیاهی ) شکوفه درختان خانواده ی مرکبات، گیاهی زینتی، ( به مجاز ) دوره ی شادابی هر چیز، ( در قدیم ) ( به مجاز ) سبزه و علف، ( در قدیم ) ( در موسیقی ایرانی ) یکی از دستگاه ها یا ادوار، ( در سنسکریت ) ( در قدیم ) بتخانه و بتکده، ( اَعلام ) نام شهری در شمال غربی استان همدان، نام اولین فصل سال، پس از زمستان و پیش از تابستان، شکوفه درختان خانواده مرکبات، کنایه از لطافت و زیبایی، نام شهری در کردستان، مرکز کردستان در دوره ‏سلجوقی، لقب شاعر و نویسنده ‏و محقق کرد «ملک الشعرای بهار» ( نگارش کردی

(تلفظ: bahār) فصل اول سال ؛ (در گیاهی) شکوفه درختان خانواده‌ی مرکبات ؛ گیاهی زینتی ؛ (به مجاز) دوره‌ی شادابی هر چیز؛ (در قدیم) (به مجاز) سبزه و علف ؛ (در قدیم) (در موسیقی ایرانی) یکی از دستگاه‌ها یا ادوار ؛ (در سنسکریت) (در قدیم) بتخانه و بتکده .


مترادف و متضاد

spring (اسم)
جست و خیز، فنر، سر چشمه، عین، چشمه، بهار، فصل بهار، حالت فنری، جهش یا حرکت فنری، حالت ارتجاعی فنر

آبسال، آبسالان، بهاران، ربیع، نوبهار ≠ پاییز


۱. آبسال، آبسالان، بهاران، ربیع، نوبهار ≠ پاییز
۲. شکوفه
۳. بتخانه، بتکده


فرهنگ فارسی

ایالتی در هند در شمال شرقی دکن و در بخش شرقی دشت گنگ ۵۲ / ۴۸۵ / ٠٠٠ سکنه . کرسی آن پتنه . برنج نیشکر و پنبه .
سه ماه اول خورشیدی ایرانی، یکی ازفصول چهارگانه ، بتخانه، بتکده، آتشکده هم گفته شده
( اسم ) بتخانه بتکده .

فرهنگ معین

( ~.) ( اِ.) بتخانه ، بتکده .


(بَ) [ په . ] ( اِ.) اولین فصل سال شامل سه ماه : فروردین ، اردیبهشت و خرداد.


دادن ( ~. دَ) (مص ل .) در فصل بهار، با لشکر در جایی اقامت کردن .


( ~. ) ( اِ. ) بتخانه ، بتکده .
(بَ ) [ په . ] ( اِ. ) اولین فصل سال شامل سه ماه : فروردین ، اردیبهشت و خرداد.
دادن ( ~. دَ ) (مص ل . ) در فصل بهار، با لشکر در جایی اقامت کردن .

لغت نامه دهخدا

بهار. [ ب َ ] ( اِ ) فصل ربیع است ؛ یعنی بودن آفتاب در برج حمل و ثور و جوزا. ( از جهانگیری ). فصل ربیع و آن در بلاد اقلیم چهارم و پنجم و ششم ، مدت ماندن آفتاب است در حمل و ثور و جوزا و در اقلیم دوم و سوم مدت ماندن آفتاب در حوت و حمل. ( غیاث ). ترجمه ربیع. و آن بودن آفتاب در برج بره و گاو و دوپیکر باشد و آن مشهور است. ( آنندراج ) :
درخش ار نخندد بگاه بهار
همانا نگرید چنین ابر زار.
ابوشکور.
ز شیراز آن نامه شهریار
چو رخشنده گل شد بوقت بهار.
فردوسی ( شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 5 ص 2459 ).
هوا خوش نگار و زمین پرنگار
تو گفتی به تیر اندر آمد بهار.
فردوسی.
چنانکه این زمستان ، فصل بهار آنجا باشد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 367 ).
چو باغی از مه و پروین بهارش
بهاری از گل و سوسن نگارش.
( ویس و رامین ).
شادی بدین بهار چو می بینی
چون بوستان خسرو و صحرا را.
ناصرخسرو.
ترا کنون که بهار است جهد آن نکنی
که نانکی بکف آری مگر زمستان را.
ناصرخسرو.
در سفر باغ و بوستان و بهار
منزل و جای و رهگذار تو باد.
مسعودسعد.
هرگاه که آفتاب به اول حمل رسد بهار باشد، تا به اول سرطان. ( ذخیره خوارزمشاهی ). به فصل بهار به بادغیس بود... و لشکری از بهار و تابستان برخورداری تمام یافتند از عمر خویش. ( چهارمقاله نظامی عروضی چ معین صص 49 - 50 ). چون بهار درآمد اسبان به بادغیس فرستادند. ( چهارمقاله ایضاً ص 51 ).
عمر است بهار نخل بندان
کش هر نفسی خزان ببینم.
خاقانی.
نیست شب کز رخ و سرشک بهم
صد بهار و خزان نمی یابم.
خاقانی.
- بهار عمر ؛ کنایه از دوران جوانی :
ای خرم از فروغ رخت لاله زار عمر
باز آ که ریخت بی گل رویت بهار عمر.
حافظ.
- بهار حسن ؛ ابتدای جوانی و شادابی و زیبائی :
خوش چمنی است عارضت خاصه که در بهار حسن
حافظ خوش کلام شد مرغ سخن سرای تو.
حافظ.
- بهار دل ؛ کنایه از شادمانی و سرور است :
بهشتی گل و ارغوان و سمن
شکفته بهار دل و جان من.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
- امثال :
با یک گل بهار نمیشود.
سالی که نکوست از بهارش پیداست .

بهار. [ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان تبادکان است که در بخش حومه ٔ شهرستان مشهد واقع است و دارای 355 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).


بهار. [ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان فرق است که در بخش مرکزی شهرستان قوچان واقع است . دارای 629 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).


بهار. [ ب َ ] (اِخ ) ملک الشعراء محمدتقی بن ملک الشعراء محمدکاظم صبوری . شاعر بزرگ عصر ما (1266 -1330 هَ .ش .). وی در عین حال شاعر و محقق و نویسنده و استاد دانشگاه و روزنامه نگار و مرد سیاست بود. بهار در شعر شیوه ٔ فصیح قدما را به نیکوترین صورتی بیان کرده . در ضمن از زبان متداول لغات و تعبیرات و اصطلاحاتی را در اشعار خود بعاریت گرفته است . وی شعر را وسیله ٔ بیان مقاصد گوناگون قرار داده و با اطلاعی که از زبان پهلوی داشت به ایجاد ترکیبات جدید و استعمال مجدد برخی از لغات متروک توفیق یافت . دیوان بهار دردو مجلد بطبع رسیده . از آثار تحقیقی او تصحیح و تحشیه ٔ «تاریخ سیستان » و «مجمل التواریخ والقصص » و تألیف «سبک شناسی » در سه جلد است . (فرهنگ فارسی معین ).


بهار. [ ب َ ] (اِخ ) نام جزیره ای خوش آب و هوا. (برهان ) (ناظم الاطباء).


بهار. [ ب َ ] (ع اِ) هر چیز خوب و خوش نما. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). هر چیز نیکو و روشن . (آنندراج ). || سرسینه ٔ اسب و سپیدی در آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).


بهار. [ ب ِ ] (اِ) بمعنی تنگ بار است که عبارت از یک تای بار است . (برهان ) (ناظم الاطباء). یک تنگ بار. (آنندراج ) (جهانگیری ).


بهار. [ ب ُ ] (ع اِ) بت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || فرستوک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پرستو. (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || ماهیی است سپید. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || پنبه ٔ واخیده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پنبه ٔ دانه برآورده . (آنندراج ). پنبه ٔ حلاجی شده . (از اقرب الموارد). || چیزی است که بدان وزن میکنند، و آن سه صد رطل است یا چهارصد یا ششصد یا هزار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آلتی است از آلات وزن و آن سه صد رطل یا چهارصد یا ششصد یا هزاررطل است . (آنندراج ). مقدار سیصد رطل یا هزار رطل . (رشیدی ). || تنگ بار که چهارصد رطل باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (رشیدی ). || آوندی است که به ابریق ماند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ظرفی است مانند ابریق . (آنندراج ). || متاع دریا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).


بهار. [ ب َ ] (اِ) فصل ربیع است ؛ یعنی بودن آفتاب در برج حمل و ثور و جوزا. (از جهانگیری ). فصل ربیع و آن در بلاد اقلیم چهارم و پنجم و ششم ، مدت ماندن آفتاب است در حمل و ثور و جوزا و در اقلیم دوم و سوم مدت ماندن آفتاب در حوت و حمل . (غیاث ). ترجمه ٔ ربیع. و آن بودن آفتاب در برج بره و گاو و دوپیکر باشد و آن مشهور است . (آنندراج ) :
درخش ار نخندد بگاه بهار
همانا نگرید چنین ابر زار.

ابوشکور.


ز شیراز آن نامه ٔ شهریار
چو رخشنده گل شد بوقت بهار.
فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 5 ص 2459).
هوا خوش نگار و زمین پرنگار
تو گفتی به تیر اندر آمد بهار.

فردوسی .


چنانکه این زمستان ، فصل بهار آنجا باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 367).
چو باغی از مه و پروین بهارش
بهاری از گل و سوسن نگارش .

(ویس و رامین ).


شادی بدین بهار چو می بینی
چون بوستان خسرو و صحرا را.

ناصرخسرو.


ترا کنون که بهار است جهد آن نکنی
که نانکی بکف آری مگر زمستان را.

ناصرخسرو.


در سفر باغ و بوستان و بهار
منزل و جای و رهگذار تو باد.

مسعودسعد.


هرگاه که آفتاب به اول حمل رسد بهار باشد، تا به اول سرطان . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). به فصل بهار به بادغیس بود... و لشکری از بهار و تابستان برخورداری تمام یافتند از عمر خویش . (چهارمقاله ٔ نظامی عروضی چ معین صص 49 - 50). چون بهار درآمد اسبان به بادغیس فرستادند. (چهارمقاله ایضاً ص 51).
عمر است بهار نخل بندان
کش هر نفسی خزان ببینم .

خاقانی .


نیست شب کز رخ و سرشک بهم
صد بهار و خزان نمی یابم .

خاقانی .


- بهار عمر ؛ کنایه از دوران جوانی :
ای خرم از فروغ رخت لاله زار عمر
باز آ که ریخت بی گل رویت بهار عمر.

حافظ.


- بهار حسن ؛ ابتدای جوانی و شادابی و زیبائی :
خوش چمنی است عارضت خاصه که در بهار حسن
حافظ خوش کلام شد مرغ سخن سرای تو.

حافظ.


- بهار دل ؛ کنایه از شادمانی و سرور است :
بهشتی گل و ارغوان و سمن
شکفته بهار دل و جان من .

شمسی (یوسف و زلیخا).


- امثال :
با یک گل بهار نمیشود .
سالی که نکوست از بهارش پیداست .
مثل ابر بهار گریستن ؛ کنایه از اشک فراوان ریختن .
مثل بهار شوشتر .
رجوع به امثال و حکم دهخدا شود. || گل و شکوفه ٔ هر درخت ، عموماً و گل و شکوفه ٔ نارنج و سایر مرکبات ، خصوصاً. (از برهان ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). هر گل ، عموماً و گل نارنج ، خصوصاً. (غیاث )(رشیدی ) (آنندراج ) :
بدستی گلی داشتی آبدار
بدست دگر دسته ای از بهار.

(یادداشت بخط مؤلف بدون ذکر نام شاعر).


بهار و گلت هر دو با بوی و رنگ
چنان هیچ کس را نیاید بچنگ .

شمسی (یوسف و زلیخا).


برفتارو گفتار و بالا و تن
بهار و چمن بود و سرو و سمن .

شمسی (یوسف و زلیخا).


یکی کوه پرپلنگ یکی بیشه پرهزبر
یکی چرخ پرنجوم یکی باغ پربهار.

فرخی .


جویش پر از صنوبر و کوهش پر از سمن
باغش پر از بنفشه وراغش پر از بهار.

منوچهری .


چو هر سالی بهارآید بگلزار
بهار من نیارد جز یکی خار.

(ویس و رامین ).


چنان کز بانگ رعد نوبهاران
برون آمد بهار از شاخساران .

(ویس و رامین ).


کی غره شود دل حزینم
زین پس به بهار بوستانی .

ناصرخسرو.


درخت آنگه برون آرد بهاری
که بشکافد سر هرشاخساری .

(از جوینی ).


رسم ترنج است که در روزگار
پیش دهد میوه پس آرد بهار.

نظامی .


گل بی آفت باد خزانی
بهاری تازه بر شاخ جوانی .

نظامی .


گلا وتازه بهارا تویی که عارض تو
طراوت گل و بوی بهار من دارد.

سعدی .


گر بهار و لاله و نسرین نروید گو مروی
پرده برداری بهار و لاله و نسرین من .

سعدی .


|| در شواهد ذیل به معنی گیاه ، سبزه و علوفه ٔ سبز ظهور دارد :
آمد آن بلبل چمیده بباغ
آمد آن آهوی چریده بهار.

فرخی .


چون ستوران بهار نیکو بخوردند و بتن و توش خویش بازرسیدند. (چهارمقاله ٔ نظامی چ معین ص 49). لشکر او از سفر مازندران کوفته بودند وسلاحها به نم تباه شده و چهارپای بهار ناخورده . (راحةالصدور راوندی ). || گیاهی است از تیره ٔ مرکبان که چهارگونه از آن شناخته شده . گلهایش زردرنگ و در کوهستانهای اروپای مرکزی و جنوبی و آسیای غربی و مرکزی میروید و بعنوان گل زینتی نیز در باغها کاشته میشود. گل گاوچشم . اقحوان اصفر. (فرهنگ فارسی معین ). نام گلی است زرد که آن را گل گاوچشم خوانند و بعضی گویند به این معنی ، عربی است . (برهان ) (از ناظم الاطباء) (از جهانگیری ). گل گاوچشم . (رشیدی ). اسم نوع اصفر اقحوان است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (فهرست مخزن الادویه ). گاوچشم است و از اسفرمها است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). اقحوان اصفر. خبزالغراب . مقارجه . املال . گاوچشم و قسم کوچک آنرا عین الحجل گویند. احداق المرض . عین اغلی . (یادداشت بخط مؤلف ). || بت که بعربی صنم خوانند. (برهان ). بت و صنم . (ناظم الاطباء). بت که ترجمه ٔ صنم است . (آنندراج ) :
بهارش تویی غمگسارش تویی
بدین تنگ زندان زوارش تویی .

فردوسی .


نیکوانی چو نگار اندر پیش
دلبرانی چو بهار اندر بر.

فرخی .


آنکه اندر زیر تاج گوهر و دیبای شعر
چون نگار آزر است و چون بهار برهمن .

منوچهری .


|| زیبا. خوش اندام :
سخن با رخش رامین گفت یکسر
بدو گفت ای بهار کوه پیکر.

(ویس و رامین ).


بهاری بدی چون نگار بهشت
نمانی کنون جز بپژمرده کشت .

اسدی .


|| بتخانه و آتشکده . (آنندراج ) (جهانگیری ) (رشیدی ). آتشخانه و نام بتخانه . (غیاث ) :
بسته حریر دارد و وشّی معمدا
از نقش واز نگار همه خوب چون بهار.

معروفی .


سرایهای چو آهنگ مانوی پرنقش
بهارهای چو دیبای خسروی بنگار.

فرخی .


آه و دردا که همه برهمنان همه هند
جای سازند بتان را دگر ازنو به بهار.

فرخی .


وثاق از او چو بهار است و او در او چو صنم
سرای از او چو بهشت است و او در او چو خرد.

فرخی .


زیب معنی بایدت اینک شنیدی زین پسر
نقش باقی بایدت رو معتکف شو در بهار.

سنایی .


بهاری دل افروز در بلخ بود
کزو تازه گل را دهن تلخ بود.

نظامی .


|| (اِخ )بتخانه ٔ هند. (مفاتیح ). || بتخانه ٔ چین . || آتشکده ٔ ترکستان . || خانه ٔ طلاکاری و منقش . (برهان ) (ناظم الاطباء). || حرم پادشاهان و سلاطین . (برهان ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || درخت خرما، اسم فارسی آن طلع کور است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (فهرست مخزن الادویه ). || قسم نر خرما اسم قفور است و آنرا کفری نامند. (فهرست مخزن الادویه ). قسم نر خرما اسم قفور است و او را کهری نامند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). || جامه ٔ نفیس . (غیاث ). || یکی از دستگاهها و ادوار ملایم در موسیقی . (فرهنگ فارسی معین ). || وزنه ای است هندی . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).

بهار. [ ب ِ ] (اِخ ) ایالتی در هند. در شمال شرقی دکن که در بخش شرقی دشت گنگ واقع است و دارای 40219000 تن سکنه میباشد. کرسی آن پتنه . محصول عمده ٔ آنجا برنج ، نیشکر و پنبه است . (فرهنگ فارسی معین ). نام ولایتی است در هندوستان . (برهان ). ملکی است معروف در هندوستان . (غیاث ). ولایتی است معروف از هندوستان . (رشیدی ). نام ولایتی است از ملک هندوستان بر شرقی دهلی که دارالملک آنرا نیز بهار خوانند چون از آنجا بگذرند به بنگاله رسند. (آنندراج ).


فرهنگ عمید

۱. از فصول چهارگانۀ سال برابر با سه ماه اول سال خورشیدی ایرانی (فروردین، اردیبهشت، خرداد) که درختان سبز و خرم می‌شوند و گیاهان می‌رویند؛ نوبهار؛ بهاران.
۲. (زیست‌شناسی) = بابونه
۳. (زیست‌شناسی) شکوفۀ درختان، به‌ویژه درخت نارنج: بهارِ نارنج.
۴. [مجاز] دوران شکوفایی: بهار زندگی.
۵. (موسیقی) یکی از دوایر ملایم.


۱. بتخانه؛ بتکده.
۲. آتشکده: ◻︎ بهاری دل‌افروز در بلخ بود / کز او تازه‌گل را دهن تلخ بود (نظامی۵: ۹۱۸).


۱. از فصول چهارگانۀ سال برابر با سه ماه اول سال خورشیدی ایرانی (فروردین، اردیبهشت، خرداد ) که درختان سبز و خرم می شوند و گیاهان می رویند، نوبهار، بهاران.
۲. (زیست شناسی ) = بابونه
۳. (زیست شناسی ) شکوفۀ درختان، به ویژه درخت نارنج: بهارِ نارنج.
۴. [مجاز] دوران شکوفایی: بهار زندگی.
۵. (موسیقی ) یکی از دوایر ملایم.
۱. بتخانه، بتکده.
۲. آتشکده: بهاری دل افروز در بلخ بود / کز او تازه گل را دهن تلخ بود (نظامی۵: ۹۱۸ ).

دانشنامه عمومی

فصل بهار (پارسی میانه و همچنین کردی امروزی : وهار) نخستین فصل از فصل های مناطق معتدل است. در نیمکرهٔ شمالی زمین، این فصل منطبق با سه ماه فروردین، اردیبهشت و خرداد (براساس تقویم خورشیدی جلالی) است.بهار. (ع اِ) هر چیز خوب (ص)و خوش نما. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). هر چیز نیکو و روشن. (آنندراج). (آ)| سرسینه ٔ اسب و سپیدی (ل)در (ح)آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).بهار یعنی آرامش برای اردیبهشت فصلی از فصل های سال که شور و اشتیاق به همراه دارد و از مهم ترین ماه آن اردیبهشت می باشد. بهار یعنی باران یعنی اشنایی با دسته کلید.گل های باغ در بهار   گرده افشانی زنبورعسل در بهار   شکوفه های درخت آلبالو در بهار
بسیاری از مردم فصل بهار را آغاز زندگی دوباره ی طبیعت می دانند. در فصل بهار حیواناتی که دارای خواب زمستانی هستند، و همچنین، درختان از خواب زمستانی بیدار شده و زندگی را دوباره آغاز می کنند. حیوانات نیز در این فصل شروع به تولید مثل می کنند.
بهار واژه ای فارسی است، که در فارسی میانه و فارسی نوین به همین شکل بوده است.
در فرهنگ عمومی برخی از کشورها، مثل ایران و افغانستان، به این فصل بسیار اهمیت می دهند، به طوری که، حتی، سال نو آن ها در این فصل و با رسیدن خورشید به نقطهٔ اعتدال بهاری (اول فروردین، معمولاً مطابق با ۲۱ مارس) شروع می شود. آن ها شروع این سال را با مراسمی به نام نوروز جشن می گیرند که سیزده روز طول می کشد. این اهمیت در ادبیات نیز نمود زیادی دارد و بهار یکی از مهمترین سوژه های هنری و ادبی می باشد.

دانشنامه آزاد فارسی

بهار (نشریه)
ماهنامۀ ادبی، فرهنگی، چاپ تهران. نخستین شماره، به مدیریت یوسف اعتصامی (اعتصام الملک)، در ربیع الثانی ۱۳۲۸، منتشر شد. از شمارۀ چهار، مدیریت مجله به مدبرالممالک سپرده شد. پس از انتشار شمارۀ دوازده در ذیقعده ۱۳۲۹، نشریه برای دَه سال تعطیل و دورۀ دوم (سال دوم) آن در شعبان ۱۳۳۹ منتشر شد. در سال دوم، مدیریت سه شماره با عباس خلیلی بود، و از شمارۀ چهار تمام امور مجله را اعتصام الملک خود به عهده گرفت. اهمیت این مجله در ترجمۀ مقاله هایی است که از کتاب ها و مجلات خارجی آورده است. همۀ مقاله های تألیفی و ترجمه ای به قلم اعتصام الملک است.

نقل قول ها

بهار اولین فصل از فصل های مناطق معتدل است.
• آب زنید راه را هین که نگار می رسد• بامدادن که تفاوت نکند لیل و نهار

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] بهار (ابهام زدایی). بهار ممکن است در معانی ذیل به کار رود: معانی• فصل بهار، یکی از فصل های چهارگانه سال، پس از زمستان و قبل از تابستان اعلام و اشخاص• محمدتقی بهار، ملقب به ملک الشعرا، شاعر، نویسنده، روزنامه نگار و محقق معاصر• احمد بهار، بَهار، احمد (۱۲۶۸-۱۳۳۶ش/۱۸۹۰-۱۹۵۸م)، معروف به شیخ احمد بهار، نویسنده، شاعر و روزنامه نگار سیاست پیشه• بهار شروانی، بَهار شَروانی، میرزا نصرالله، فرزند ابوالقاسم، غزل سرای نیمه دوم قرن سیزدهم• لاله تیک چند بهار، فرهنگ نویس و شاعر قرن دوازدهم و مؤلف بهار عجم از فرهنگ های مهم و مستند فارسی• مهرداد بهار، زبان شناس و اسطوره شناس ایرانی و فرزند محمدتقی بهار (ملک الشّعراء)
...

گویش اصفهانی

تکیه ای: bâhâr
طاری: bâhâr
طامه ای: vâhâr
طرقی: bâhâr
کشه ای: bâhâr
نطنزی: bâhâr


گویش مازنی

/behaar/ شکوفه ی مرکبات - فصل بهار

۱شکوفه ی مرکبات ۲فصل بهار


جدول کلمات

ربیع

پیشنهاد کاربران

به معنی فصل بهار و زیبایی طبیعت

طراوت و تازگی، نو شدن، زنده شدن

بهار زیباترین اسم هس و معنی آن به معنای طراوت و شکوفه میباشد: )

بهار یعنی تازگیو طراوت زندگی
بهار یعنی شکوفه ی زندگی
بهار یعنی تازگی

از نو شدن عشق و امید

عااااالی این اسم
طراوت و تازگی.
بهار بهار چه اسم آشنایی😍

آورنده بهترین ها
دوره شکوفایی هر چیز
بهار یعنی حس خوب برای من که اسم دخترم بهار است

آورنده بهترین ها

در زبان لری بختیاری
::بهترین آرزو
به آر::بهار

بهار یعنی زندگی دوباره و اندیشه هایی نو

موسم گل ؛ فصل گل. ( ناظم الاطباء ) . اول بهار. ( یادداشت مؤلف ) . بهار.

معنی زنده شدن درختان


دمیدن روح دوباره بر کالبد زى روح طبیعت

تازه شدن و جان گرفتن طبیعت

واقعا خیلی اسم زیبایه به معنی شادابی عشق ارامش از نو ساختن از نو بر پاکردن زینت دادن و. . . هستش

بهارم دخترم از جای برخیز
شکرخندی بزن شوری برانگیز
زیباترین نام دخترانه بهار هست. عالیه این اسم. پر از حس طراوت و تازگی

بهار اسمِ زیباییِ و معنی علف و سبزه براش مناسب نیست! تازه این موضوع رو منی میگم که اسمِ خواهرم بهارِ و اصلا رابطه ی خوبی هم باهاش ندارم! ولی واقعا این معنی در شان این اسم نیست!

اسم زیباییه من اسمم بهار و به معنی تازگی عشق و امید هستش و با خانوم مهر نگار موافقم

بهار یعنی
طراوت و تازگی
بهار حس خیلی قشنگی داره که وقتی صداش می کنی وجودتودفرا می گیره
اسم خواهر زادم بهار خیلیییییی دوسش دارم


بهار یعنی زیبایی طبیعت و شکفتن شکوفه ها

آورنده شکوفه و آورنده بهترین ها و زنده شدن دوباره هستی

بهار اومد گلا دونه دونه واشد بساط خرمی هرجا به پا شد بهترین اسمه بهارم

سلام به نظرتون اسم نگار که به معنی:دلبر، دلداده، بت، صنم، محبوب، تصویر، نقش، همدم، همراه، ول، یار، زیبا، معشوق زیباروی، مهربان، قشنگتره یا بهار که یک فصل و اصلا جذابیت نداره و حالا معنی شکوفه ام می ده
😏😏😏😏😏😏

بهار یعنی زنده شدن نو شدن تازه شدن زندگی بهار میاد ب همه چی رنگ میده بهار منم ک بیاد ب زندگیم رنگ میده

بهار یعنی نو شدن بهار میاد. ب همه چی رنگ میده بهار منم ک بیاد ب زندگیم رنگ و شادی هدیه میده😍

معنی بهار اولین فصل سال و سرسبزی شادی

بهار یعنی شروع
حالا این شروع میتواند شروع جوانه زدن یک درخت باشد یا
شروع فصل زندگی انسان ها
و یا هم سر اغاز تمام رنگ ها و زندگی ها

اسم خیلی زیبایی، به معنی لطافت و زیبایی، امید و نور، سرسبزی. . . 🥀🌱🍀

بهار ، ربیع

بهار یعنی
رفیق ترین
ناب ترین
بامعرفت ترین
دوست داشتنی ترین
جذاب ترین
شیرین ترین
تامام
رو حرف منم حرف نیارید
( البته من خودم اسمم مهسا هستش اما یهو فازم گرفت از بهارا حمایت کنمممممممم )

به نظر من بهار یعنی شادابی و طراوت
یعنی زنده شدن دوباره یعنی عشق و احساس زیبا
من واقعا عاشق اسم بهارم

بهار یعنی تازه شدن طبیعت وجان گرفتن دوباره ی درختان ، برگ ها و سبزه ها

بهار یعنی شادابی یعنی تمام احساس های خوش آیند برای انسان یعنی عشق
اسم عشق من بهار هست و وجودش برام مایه ی شادابی و حال خوب هست و عاشقانه های زندگیه من همش به خاطر وجود بهار هست

خوشبختی یعنی اینکه اسمت بهار باشه

بهاراسم دخترمه؛ بهاریعنی زندگی؛عشق بابا؛قلب بابا؛نفس بابا و. . .

بهار یعنی زیبای زیبا ها. بهار یعنی زیبا مانند خورشید

بهار یعنی عشق زیبایی طراوت امید برای زندگی دوباره

باران شکوفه سرسبزی

اسم: بهار
ریشه : ( هندی ) باستان هست واژه ی فارسی و کردی نیست
معنا: گیاه یا گیاه معطر یا ادویه یا خوش بو کننده غذا یا گل خوش بو و در کشورهای عربی این واژه معروف به ( بهارات ) هست یعنی ادویه غذا یا خوش بو کننده غذا
و کشور هند امروز بزرگترین صادر کننده ادویه گیاهی و خوراکی در جهان هست
احتمال ورود این واژه در ایران از طریق کولی ها مهاجر از هند به ایران هست

بعد از هر خواب بیداری
بعد از هر زمستان بهار
بهار از هر مرگ زندگی
بعداز هر شکست امید
این است معنی بهار

اسمم بهار وبه داشتنه چنین اسم زیبایی افتخار میکنم
بهار یه واژه ی خیلی زیبایی هستش و شاعر های زیادی هست که برای این فصل و و این اسم زیبا
شعر سرودن از زیبایی فصل بهار هرچی بگن کمه
بهار

بهار یعنی بت صنم
گل گاو چشم یا همون بابونه شیرازی
آتشکده
توی کشور ترکیه به فصل بهار میگن ایلک بهار یعنی اولین بهار و به پاییز هم میگن سُن بهار یعنی آخرین بهار
من اینو خیلی شباهت میدم به این متن که میگن پاییز بهاریست که عاشق شده است

بهار یعنی زیبایی بهار یعنی طراوت بهار یعنی شکوفه بهار یعنی زندگی یا بهتره بگم بهار یعنی زندگی دوباره

بهار نامی زیباتر از شکوفه ها 😍
بهار فشنگترین نام هست قشنگترین و زیباترین نام و یعنی زیباترین دختر از نظر من ❤️❤️🤩🤩

بهار: در پهلوی وهار wāhar بوده است.
( ( زفرّش جهان شد چو باغ بهار ؛
هوا پر ز ابر و زمین پرنگار. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 226. )


نام بهار یعنی سرزندگی خلاصه خیلی چیزا

( بهار ینی یک زندگی دوباره ) و معنی علف و سبزه و شکوفه برای این اسم مناسب نیست!!!
چون بهار اسم اولین فصل سال هستش یک شروع دوباره برای هر آدمی اتفاق میوفته و زندگی تازه تری آغاز میشه ( و معنای واقعی بهار یک زندگی دوباره س )

بهار به معنی نو شدن و با طراوت شدن و زنده شدن است

یعنی تازگی نویی احساس خوب

بهار یعنی
صدای دریا با صدای پرنده ها صدای موسیقی زیبا باهم یعنی یک آرامش تبیعی


کلمات دیگر: