کلمه جو
صفحه اصلی

پیرمرد


مترادف پیرمرد : سالخورده، سالدیده، سالمند، کهنسال، مسن

متضاد پیرمرد : پیرزن، جوان

فارسی به انگلیسی

graybeard, old man

graybeard


فارسی به عربی

شیخوخی

مترادف و متضاد

سالخورده، سالدیده، سالمند، کهنسال، مسن ≠ پیرزن، جوان


grandsire (اسم)
جد، پدر بزرگ، پیر مرد

grandfather (اسم)
نیا، پدر بزرگ، پیر مرد

grandsir (اسم)
جد، پدر بزرگ، پیر مرد

old man (اسم)
پیر مرد

oldster (اسم)
پیر، پیر مرد

فرهنگ فارسی

( صفت ) مرد سالخوردهمرد کهن سالمقابل پیر زن : موکلان ... آن مردمان را دیدند که با پیرمرد گفتار میکردند.
دهی از دهستان بهمی سردسیر بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان

لغت نامه دهخدا

پیرمرد. [ م َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان بهمی سردسیر بخش کهگیلویه ٔشهرستان بهبهان واقع در 8هزارگزی جنوب باختری قلعه اعلا مرکز دهستان. کوهستانی ، سردسیر. دارای 100 تن سکنه. آب آن از چاه ، محصول آنجا غلات و پشم و لبنیات. شغل اهالی زراعت و حشم داری. صنایع دستی قالی و قالیچه و جاجیم و پارچه بافی و راه آن مالرو است. ساکنین ازطایفه بهمی هستند. ( فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).

پیرمرد. [ م َ ] ( اِ مرکب ) شیخ. سالخورده. کهنسال. بپیری رسیده. مقابل پیرزن :
یکی پیرمرد است بر سان شیر
نگردد ز جنگ و ز پیکار سیر.
فردوسی.
چنان شد که دینار بر سر بطشت
اگر پیرمردی ببردی بدشت
نکردی بدینار او کس نگاه
ز نیک اختر روز وز داد شاه.
فردوسی.
زن و کودک و پیرمردان براه
برفتند گریان بنزدیک شاه.
فردوسی.
عاشقی را، چه جوان چه پیرمرد
عشق بر هر دل که زد تأثیر کرد.
عطار.
ز بنگاه حاتم یکی پیرمرد
طلب ده درم سنگ فانیذ کرد.
سعدی.
جوانی فرارفت کای پیرمرد
چه در کنج حسرت نشینی بدرد.
سعدی.
یکی پیرمرد اندر آن ده مقیم
ز پیران مردم شناس قدیم.
سعدی.
پیرمردی لطیف در بغداد
دختر خود بکفشدوزی داد.
سعدی.
ز نخوت برو التفاتی نکرد
جوان سربرآورد کای پیرمرد.
سعدی.
جوانی ز ناسازگاری جفت
بر پیرمردی بنالید و گفت.
سعدی.
پیرمردی ز نزع می نالید
پیرزن صندلش همی مالید.
( گلستان ).
پیرمردی جهان دیده در آن کاروان بود. ( گلستان ).

پیرمرد. [ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بهمی سردسیر بخش کهگیلویه ٔشهرستان بهبهان واقع در 8هزارگزی جنوب باختری قلعه اعلا مرکز دهستان . کوهستانی ، سردسیر. دارای 100 تن سکنه . آب آن از چاه ، محصول آنجا غلات و پشم و لبنیات . شغل اهالی زراعت و حشم داری . صنایع دستی قالی و قالیچه و جاجیم و پارچه بافی و راه آن مالرو است . ساکنین ازطایفه ٔ بهمی هستند. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


پیرمرد. [ م َ ] (اِ مرکب ) شیخ . سالخورده . کهنسال . بپیری رسیده . مقابل پیرزن :
یکی پیرمرد است بر سان شیر
نگردد ز جنگ و ز پیکار سیر.

فردوسی .


چنان شد که دینار بر سر بطشت
اگر پیرمردی ببردی بدشت
نکردی بدینار او کس نگاه
ز نیک اختر روز وز داد شاه .

فردوسی .


زن و کودک و پیرمردان براه
برفتند گریان بنزدیک شاه .

فردوسی .


عاشقی را، چه جوان چه پیرمرد
عشق بر هر دل که زد تأثیر کرد.

عطار.


ز بنگاه حاتم یکی پیرمرد
طلب ده درم سنگ فانیذ کرد.

سعدی .


جوانی فرارفت کای پیرمرد
چه در کنج حسرت نشینی بدرد.

سعدی .


یکی پیرمرد اندر آن ده مقیم
ز پیران مردم شناس قدیم .

سعدی .


پیرمردی لطیف در بغداد
دختر خود بکفشدوزی داد.

سعدی .


ز نخوت برو التفاتی نکرد
جوان سربرآورد کای پیرمرد.

سعدی .


جوانی ز ناسازگاری جفت
بر پیرمردی بنالید و گفت .

سعدی .


پیرمردی ز نزع می نالید
پیرزن صندلش همی مالید.

(گلستان ).


پیرمردی جهان دیده در آن کاروان بود. (گلستان ).

فرهنگ عمید

مرد پیر، مرد سال خورده و کهن سال.

دانشنامه عمومی

پیرمرد (شاعر). توفیق محمود حمزه یا توفیق محمود همزه ملقب به پیرمرد (به کردی : پیرەمێرد) و حاجی توفیق بیگ (زادهٔ ۱۸۶۷ - درگذشتهٔ ۱۹۵۰) شاعر، نویسنده، و روزنامه نگار اهل سلیمانیه در کردستان عراق بود که به کردی و فارسی شعر می سرود. اشعار پیرمرد در ترانه نوروز و یالله شوفر که توسط حسن زیرک خوانده شده دیده می شود.
ادبیات کردی
جگرخون
قانع
او در سلیمانیه و بانه به تحصیل پرداخت و سپس برای تحصیل به استانبول رفت و در سال ۱۹۲۶ سردبیر روزنامهٔ کردی «ژین» شد.
وب گاه خوزگه؛ پیرهمێرد، فیلیسوفی خاص (کردی)

گویش اصفهانی

تکیه ای: piramerd
طاری: piramerd
طامه ای: piramerd
طرقی: piramerd
کشه ای: piramerd
نطنزی: piramerd


واژه نامه بختیاریکا

تاتِه

پیشنهاد کاربران

پیری
لهجه و گویش تهرانی
پیر مرد ( به توهین )


کلمات دیگر: