مترادف پیرمرد : سالخورده، سالدیده، سالمند، کهنسال، مسن
متضاد پیرمرد : پیرزن، جوان
graybeard
سالخورده، سالدیده، سالمند، کهنسال، مسن ≠ پیرزن، جوان
پیرمرد. [ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بهمی سردسیر بخش کهگیلویه ٔشهرستان بهبهان واقع در 8هزارگزی جنوب باختری قلعه اعلا مرکز دهستان . کوهستانی ، سردسیر. دارای 100 تن سکنه . آب آن از چاه ، محصول آنجا غلات و پشم و لبنیات . شغل اهالی زراعت و حشم داری . صنایع دستی قالی و قالیچه و جاجیم و پارچه بافی و راه آن مالرو است . ساکنین ازطایفه ٔ بهمی هستند. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
عطار.
سعدی .
سعدی .
سعدی .
سعدی .
سعدی .
سعدی .
(گلستان ).
تکیه ای: piramerd
طاری: piramerd
طامه ای: piramerd
طرقی: piramerd
کشه ای: piramerd
نطنزی: piramerd