مترادف تراخی : درنگ، سستی
تراخی
مترادف تراخی : درنگ، سستی
مترادف و متضاد
۱. درنگ
۲. سستی
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
تراخی. [ ت َ ] ( اِخ )قریه ای به بخارا. ( اللباب فی تهذیب الانساب ص 171 ).
تراخی. [ ت َ ]( ص نسبی ) منسوب به تراخی. رجوع به ماده قبل شود.
تراخی. [ ت َ ] ( اِخ ) محمدبن موسی بن حلیم بن عطیةبن عبدالرحمن تراخی بخاری ، مکنی به ابوعبداﷲ. از ابوسعیب حرانی و جز او روایت کند در سلخ ذی الحجه سال 350 هَ. ق. درگذشت. ( اللباب فی تهذیب الانساب ص 171 ).
تراخی . [ ت َ ] (اِخ ) محمدبن موسی بن حلیم بن عطیةبن عبدالرحمن تراخی بخاری ، مکنی به ابوعبداﷲ. از ابوسعیب حرانی و جز او روایت کند در سلخ ذی الحجه ٔ سال 350 هَ . ق . درگذشت . (اللباب فی تهذیب الانساب ص 171).
تراخی . [ ت َ ] (اِخ )قریه ای به بخارا. (اللباب فی تهذیب الانساب ص 171).
تراخی . [ ت َ ](ص نسبی ) منسوب به تراخی . رجوع به ماده ٔ قبل شود.
تراخی . [ ت َ ] (ع مص ) تقصیر کردن . (دهار). کاهلی و تقصیر نمودن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || درنگی و سستی و درنگ کردن ، یقال : تراخی السماء؛ای ابطأت . (منتهی الارب ). درنگی و سستی و درنگی کردن : تراخی السماء؛ درنگی کرد آسمان و نبارید. (ناظم الاطباء). تأخیر کردن . (غیاث اللغات ). تأخیر کردن و دیر باریدن باران . (آنندراج ). تأخر. (آنندراج ) (المنجد). تباطؤ. (المنجد). تقاعس . (اقرب الموارد): تراخت السماء؛ ای ابطاء المطر. (المنجد). || بطول انجامیدن و به تعویق افتادن کاری . (المنجد) : هر کاری را غایتی است و هر مبدأی را نهایتی که تراخی و تأخیر در توهم نمی گنجد. (جهانگشای جوینی ). و چون مدتی از موعد بگذشت و در وصول تراخی تمام افتاد. (جهانگشای جوینی ). و در آن چند روز خبر مغول تراخی گرفته بود. (جهانگشای جوینی ). || سستی اسب در تاختن . (المنجد). || تباعد. (اقرب الموارد) (المنجد). || (اصطلاح اصول ) واپس انداختن عمل از اول وقت آن ، تا گاهی که ظن فوت آن رود. و تراخی ضد فور است . (کشاف اصطلاحات الفنون ).
فرهنگ عمید
۲. درنگ و سستی.