کلمه جو
صفحه اصلی

تراخی


مترادف تراخی : درنگ، سستی

مترادف و متضاد

۱. درنگ
۲. سستی


فرهنگ فارسی

محمد ابن موسی بن حلیم بن عطیه بن عبدالرحمن تراخی بخاری مکنی به ابو عبیدالله از ابی شعیب حرانی و جز او روایت کند در سلخ ذی الحج. سال ۳۵٠ درگذشت .

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) درنگ کردن . ۲ - (اِ. ) درنگ .

لغت نامه دهخدا

تراخی. [ ت َ ] ( ع مص ) تقصیر کردن. ( دهار ). کاهلی و تقصیر نمودن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || درنگی و سستی و درنگ کردن ، یقال : تراخی السماء؛ای ابطأت. ( منتهی الارب ). درنگی و سستی و درنگی کردن : تراخی السماء؛ درنگی کرد آسمان و نبارید. ( ناظم الاطباء ). تأخیر کردن. ( غیاث اللغات ). تأخیر کردن و دیر باریدن باران. ( آنندراج ). تأخر. ( آنندراج ) ( المنجد ). تباطؤ. ( المنجد ). تقاعس. ( اقرب الموارد ): تراخت السماء؛ ای ابطاء المطر. ( المنجد ). || بطول انجامیدن و به تعویق افتادن کاری. ( المنجد ) : هر کاری را غایتی است و هر مبدأی را نهایتی که تراخی و تأخیر در توهم نمی گنجد. ( جهانگشای جوینی ). و چون مدتی از موعد بگذشت و در وصول تراخی تمام افتاد. ( جهانگشای جوینی ). و در آن چند روز خبر مغول تراخی گرفته بود. ( جهانگشای جوینی ). || سستی اسب در تاختن. ( المنجد ). || تباعد. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). || ( اصطلاح اصول ) واپس انداختن عمل از اول وقت آن ، تا گاهی که ظن فوت آن رود. و تراخی ضد فور است. ( کشاف اصطلاحات الفنون ).

تراخی. [ ت َ ] ( اِخ )قریه ای به بخارا. ( اللباب فی تهذیب الانساب ص 171 ).

تراخی. [ ت َ ]( ص نسبی ) منسوب به تراخی. رجوع به ماده قبل شود.

تراخی. [ ت َ ] ( اِخ ) محمدبن موسی بن حلیم بن عطیةبن عبدالرحمن تراخی بخاری ، مکنی به ابوعبداﷲ. از ابوسعیب حرانی و جز او روایت کند در سلخ ذی الحجه سال 350 هَ. ق. درگذشت. ( اللباب فی تهذیب الانساب ص 171 ).

تراخی . [ ت َ ] (اِخ ) محمدبن موسی بن حلیم بن عطیةبن عبدالرحمن تراخی بخاری ، مکنی به ابوعبداﷲ. از ابوسعیب حرانی و جز او روایت کند در سلخ ذی الحجه ٔ سال 350 هَ . ق . درگذشت . (اللباب فی تهذیب الانساب ص 171).


تراخی . [ ت َ ] (اِخ )قریه ای به بخارا. (اللباب فی تهذیب الانساب ص 171).


تراخی . [ ت َ ](ص نسبی ) منسوب به تراخی . رجوع به ماده ٔ قبل شود.


تراخی . [ ت َ ] (ع مص ) تقصیر کردن . (دهار). کاهلی و تقصیر نمودن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || درنگی و سستی و درنگ کردن ، یقال : تراخی السماء؛ای ابطأت . (منتهی الارب ). درنگی و سستی و درنگی کردن : تراخی السماء؛ درنگی کرد آسمان و نبارید. (ناظم الاطباء). تأخیر کردن . (غیاث اللغات ). تأخیر کردن و دیر باریدن باران . (آنندراج ). تأخر. (آنندراج ) (المنجد). تباطؤ. (المنجد). تقاعس . (اقرب الموارد): تراخت السماء؛ ای ابطاء المطر. (المنجد). || بطول انجامیدن و به تعویق افتادن کاری . (المنجد) : هر کاری را غایتی است و هر مبدأی را نهایتی که تراخی و تأخیر در توهم نمی گنجد. (جهانگشای جوینی ). و چون مدتی از موعد بگذشت و در وصول تراخی تمام افتاد. (جهانگشای جوینی ). و در آن چند روز خبر مغول تراخی گرفته بود. (جهانگشای جوینی ). || سستی اسب در تاختن . (المنجد). || تباعد. (اقرب الموارد) (المنجد). || (اصطلاح اصول ) واپس انداختن عمل از اول وقت آن ، تا گاهی که ظن فوت آن رود. و تراخی ضد فور است . (کشاف اصطلاحات الفنون ).


فرهنگ عمید

۱. درنگ کردن.
۲. درنگ و سستی.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] تراخی به امتداد داشتن زمان انجام عمل گفته می شود.
هرگاه ظرف امتثال عملی مانند نماز برحسب زمان امتداد داشته باشد، تأخیر عمل از اوّل وقت امکان امتثال آن‏ تا زمانی که خوف فوت آن نرود جایز است.


منبع
فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت علیهم السلام ج۲، ص۴۲۸.
...

پیشنهاد کاربران

درفقه به معنای به تاخیرانداختن میباشد که درمقابل واژهدفور قرارمیگیرد


کلمات دیگر: