مترادف تسهیل : آسان سازی، ساده سازی ، آسان کردن، ساده کردن
متضاد تسهیل : مشکل آفرینی، مشکل سازی
برابر پارسی : آسانکرد، آسان کردن
facilitating
facilitation, simplification
آسانسازی، سادهسازی ≠ مشکلآفرینی، مشکلسازی
۱. آسانسازی، سادهسازی ≠ مشکلآفرینی، مشکلسازی
۲. آسان کردن، ساده کردن
تسهیل . [ ت َ ] (ع مص ) آسان گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی )(دهار). نرم و آسان گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). آسان کردن . (زوزنی ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || آسان ساختن موضع را: سهل الموضع؛ جعله سهلا. (از اقرب الموارد) (از المنجد). || تسهیل نزد علماء صرف و تجوید، آن است که همزه را بین آهنگ خود و بین حرف حرکت خود قرائت کنند یعنی همزه را بین همزه و واو اگر همزه مضموم باشد، و بین همزه و الف اگر همزه مفتوح باشد، و بین همزه و یا، اگر همزه مکسور باشد، قرائت کنند این نوع همزه را همزه ٔ بین بین نامند و برخی گفته اند: بین بین دو نوع است نوع دوم آن اینکه همزه بین آهنگ خود و بین حرف حرکت ماقبل خودقرائت شود. و در جاربردی گوید: همزه بین بین نزد کوفیان ساکن و نزد ما متحرک باشد. ولی حرکتی سست و ضعیف که بسوی سکون متمایل باشد. و ازینرو: لاتقع الاحیث یجوز وقوع الساکن غالباً. ولاتقع فی اول الکلام . || از کشاف اصطلاحات الفنون ). || به اصطلاح اهل معما، یکی از اعمال تعمیه است که انواع آن چهار است : انتقاد و تحلیل و ترکیب و تبدیل . انتقاد، اشارت کردن است به بعض حروف چنانچه حرف اول را سر و رخ و لب و تاج و حرف وسط را میان و دل و کمر و حرف آخررا پا و دامن و غیره گفتن . چنانکه برای اسم شمس در این مصراع ، مصراع اول شام و میان چمن و دامن نرگس .
و تحلیل آنکه لفظ مفرد را دو پاره کرده عمل نمایند یعنی لفظی را که به اعتبار معنی شعری مفرد باشد، به اعتبار معنی معما مرکب دارند به دو جزء یا بیشتر. چنانکه در اسم تقی :
چو نبود مهرو مه ای طرفه ساقی
بود پیوسته رخسار تو باقی .
لفظ باقی را که به اعتبار معنی شعری مفرد است و به اعتبار معنی معمای مرکب داشتند. از لفظ با که برای الصاق وصله می آید و از لفظ قی چون رخساره لفظ تو را که تای فوقانی باشد با لفظ قی ضم کردند تقی پیدا شد. و ترکیب عبارت از آن است که دو لفظ را که در معنی شعری هر یکی مستقل باشد یاغیرمستقل برای حصول صورت اسمی آن هر دو لفظ را مرکب کرده یک لفظ فرض نموده معنی آن مراد کنند، چنانکه در اسم عمر:
مرغ دلهای کسان را به پیام آن غمزه
صید خود ساخته بیدانه و دام آن غمزه .
از ترکیب لفظ دام و لفظآن دامان مرکب نموده و از دامان به عمل انتقاد حرف آخر غمزه که ها باشد مراد داشته و دانه کنایه از نقطه غین و زای غمزه ، پس به نفی نقطه و نفی ها، عمر حاصل شد.
تبدیل عبارت است از آنکه بعض حروف را از کلمه به جهت صورت گرفتن اسم مطلوب به حرف دیگر بدلالتهای لطیف بدل نمایند چنانچه در اسم عوض :
بر لب حوض چون دهان شستی
چشمه ٔ خضر شد کناره ٔ حوض .
چون کناره ٔ لفظ حوض را که حای حطی است به مرادف چشمه که لفظ عین باشد به مناسبت تجانس لفظی به حرف عین بدل سازند، عوض پیدا می گردد. (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ).