کلمه جو
صفحه اصلی

ترقیق

فارسی به انگلیسی

dilution

فارسی به عربی

تخفیف

مترادف و متضاد

dilution (اسم)
رقیق سازی، محلول، ترقیق، رقیق شدگی

rarefaction (اسم)
ترقیق

subtilization (اسم)
ترقیق، نرم سازی، دقیق و لطیف سازی

tenderization (اسم)
ترقیق، نازک سازی

فرهنگ فارسی

تنک کردن . تنک گردانیدن چیزی را . ضد غلیظ گردانیدن . یا نیکو کردن سخن را. یا کنایه کردن از چیزی . یا ترقیق لفظ ضد تفخیم آن . یا افساد میان قوم . یا آسان رفتن .

لغت نامه دهخدا

ترقیق. [ ت َ ] ( ع مص ) تُنُک کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). تنک گردانیدن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ضد تغلیظ. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). || نیکو کردن سخن را. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( دهار ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || کنایه کردن از چیزی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || ترقیق لفظ؛ ضد تفخیم آن. || اِفساد میان قوم. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || آسان رفتن. ( از اقرب الموارد ).

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] به نازک و کم حجم ادا کردن حرف، مقابل تفخیم ترقیق گفته می شود.
ترقیق به معنای یاد شده از اصطلاحات علم تجوید است که در باب صلات به مناسبت به آن اشاره شده است.
رعایت صفات حروف همچون ترقیق که از محسنات تجویدی است، در نماز واجب نیست.


پیشنهاد کاربران

دقیق بررسی کردن در رابطه با موضوعی

تنک کردن. [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) گشاده و روان کردن چیزی زفت و سطبر را. ترقیق. رقیق کردن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) : اکنون اصل آب هواست، چون آب را تنک تر کنی هوا گردد. ( کتاب المعارف ) . تنک کردن شیر را؛ به آب آمیختن آن را. تنک کردن گل را؛ آب آن را افزودن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . || از سطبری چیزی کم کردن. ( یادداشت ایضاً ) . || از زمین بیرون کشیدن مقداری از گیاهان را تا فاصله میان آنان پیدا شود و بقیه به نیروتر گردند. ( از یادداشتهای مرحوم دهخدا ) . رجوع به تنک و دیگر ترکیبهای آن شود.



کلمات دیگر: