ترقیق
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
تخفیف
مترادف و متضاد
رقیق سازی، محلول، ترقیق، رقیق شدگی
ترقیق
ترقیق، نرم سازی، دقیق و لطیف سازی
ترقیق، نازک سازی
فرهنگ فارسی
تنک کردن . تنک گردانیدن چیزی را . ضد غلیظ گردانیدن . یا نیکو کردن سخن را. یا کنایه کردن از چیزی . یا ترقیق لفظ ضد تفخیم آن . یا افساد میان قوم . یا آسان رفتن .
لغت نامه دهخدا
ترقیق. [ ت َ ] ( ع مص ) تُنُک کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). تنک گردانیدن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ضد تغلیظ. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). || نیکو کردن سخن را. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( دهار ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || کنایه کردن از چیزی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || ترقیق لفظ؛ ضد تفخیم آن. || اِفساد میان قوم. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || آسان رفتن. ( از اقرب الموارد ).
دانشنامه اسلامی
پیشنهاد کاربران
دقیق بررسی کردن در رابطه با موضوعی
تنک کردن. [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) گشاده و روان کردن چیزی زفت و سطبر را. ترقیق. رقیق کردن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) : اکنون اصل آب هواست، چون آب را تنک تر کنی هوا گردد. ( کتاب المعارف ) . تنک کردن شیر را؛ به آب آمیختن آن را. تنک کردن گل را؛ آب آن را افزودن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . || از سطبری چیزی کم کردن. ( یادداشت ایضاً ) . || از زمین بیرون کشیدن مقداری از گیاهان را تا فاصله میان آنان پیدا شود و بقیه به نیروتر گردند. ( از یادداشتهای مرحوم دهخدا ) . رجوع به تنک و دیگر ترکیبهای آن شود.
کلمات دیگر: