کلمه جو
صفحه اصلی

شکراب


مترادف شکراب : شربت، رنجش، رنجیدگی

فارسی به انگلیسی

estrangement, disagreement, coolness, dust-up

estrangement, coolness


مترادف و متضاد

شربت


رنجش، رنجیدگی


۱. شربت
۲. رنجش، رنجیدگی


فرهنگ فارسی

آب شکر، کنایه ازاختلاف ورنجش اندک میان دودوست
۱ - شربت ساخته از آب که شکر در آن کنند مائ السکر . یا شکر سوزان . چیزی نظیر نبات سوخته . ۲ - رنجش اندکی که میان دو دوست پدید آید .
( شکر آب ) ۱ - شربت ساخته از آب که شکر در آن کنند مائ السکر . یا شکر سوزان . چیزی نظیر نبات سوخته . ۲ - رنجش اندکی که میان دو دوست پدید آید .

فرهنگ معین

(ش کَ ) (اِمر. ) ۱ - شربت ساخته شده از آب و شکر. ۲ - کنایه از: به هم خوردن دوستی میان دو کس .

لغت نامه دهخدا

( شکرآب ) شکرآب. [ ش َ ک َ ] ( اِ مرکب ) شکراب. شکر گداخته درآب. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). شربت ساخته از آب که شکر در آن کنند. ماءالسﱡکَّر. ( فرهنگ فارسی معین ).آب که شکر در آن حل کرده باشند. ( یادداشت مؤلف ).
- شکرآب سوزان ؛ چیزی نظیر نبات سوخته. ( فرهنگ فارسی معین ).
|| کنایه از لب معشوق :
جانم بلب آمد ز غم ، آن باده لعل
پیش آر که تا جان نهم اندر شکرآب.
امیرخسرو ( از آنندراج ).
|| رنجش اندکی که در میان دو دوست بهم رسد. ( از انجمن آرا ) ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) ( از غیاث ). کنایه از رنجش و کدورت که میان دوستان شود، و این را در عرف حال شکررنجی گویند. ( آنندراج ). دلتنگی مختصر میان دو دوست.نقاری خرد میان دو دوست. نزاع یا اختلافی سخت خرد بین دو یار یا برادران یا زوجین یا عاشق و معشوق و جز آنان. ( یادداشت مؤلف ) :
غیر از لب کم حرف تو ساقی نشنیدیم
جایی که میان می و ساغر شکرآب است.
حکیم باشی ( از آنندراج ).
آمیزش زهر و کام چون اول نیست
چندی است که با هم شکرآبی دارند.
ظهوری ( از آنندراج ).
از دوری گلشن غرضم حفظ ملال است
ورنه شکرآبی به گل و یاسمنم نیست.
طالب آملی ( از آنندراج ).
با یوسفت اگر شکرآبی رَوَد ز حسن
مصری نباتش از شکرت در گدازباد.
واله هروی ( از آنندراج ).
افتاده میان گل و بلبل شکرآبی
آن مست همانا که به گلزار درآمد.
شفایی ( از آنندراج ).
از یک جواب تلخ که مقصود ما و توست
در جام دوستی شکرآبی نمیکنی.
ملاشانی تکلو ( از آنندراج ).
باده نوشان همه در جنگ بهم می چسبند
باعث الفت چسبان شکرآب است مرا.
سعید اشرف ( از آنندراج ).
- شکرآب شدن میان دو کس ؛ پیوندشان بهم خوردن. ایجاد اختلاف شدن. ( فرهنگ فارسی معین ).

شکرآب. [ ش َ ک َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان اجارود بخش گرمی شهرستان اردبیل. آب از چشمه. سکنه 269 تن. محصول عمده غلات و حبوب. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).

شکرآب. [ ش َ ک َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان جلگه افشاردوم بخش اسدآباد شهرستان همدان. سکنه 133 تن. آب ازچشمه است. محصول عمده غلات و لبنیات و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).

فرهنگ عمید

۱. آب شکر، آبی که شکر در آن حل کرده باشند.
۲. [مجاز] اختلاف و رنجش اندک میان دو دوست: غیر از لب کم حرف تو ساقی نشنیدم / جایی که میان می و ساقی شکراب است (کلیم همدانی: لغت نامه: شکرآب ).

دانشنامه عمومی

شکرآب. شکرآب ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
شکرآب (کنگاور)
شکرآب (لالی)
شکرآب (مسجدسلیمان)

دعوا و مشاجره بین افراد،بهم خوردن رابطه



کلمات دیگر: