کلمه جو
صفحه اصلی

خلد


مترادف خلد : بهشت، پردیس، جنان، جنت، دارالسلام، رضوان، فردوس، مینو، نعیم ، بقا، پایایی، دوام

متضاد خلد : دوزخ، فنا

فارسی به انگلیسی

paradise, eternity

paradise, heaven


عربی به فارسی

جاويد کردن , شهرت جاويدان دادن به


کور موش , خال سياه , خال , خال گوشتي


مترادف و متضاد

بهشت، پردیس، جنان، جنت، دارالسلام، رضوان، فردوس، مینو، نعیم ≠ دوزخ


۱. بهشت، پردیس، جنان، جنت، دارالسلام، رضوان، فردوس، مینو، نعیم ≠ دوزخ
۲. بقا، پایایی، دوام ≠ فنا


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - دوام همیشگی بقا . ۲ - بهشت . یا خلد برین . بهشت برین بهشت اعلی .
نام قصری است که منصور به بغداد ساخت و موضع آن بکنار رود دجله بود . بیمارستان عضدی امروز در سمت جنوبی آن قرار داشت .

فرهنگ معین

( ~. ) [ ع . ] (اِ. ) پستانداری است که از حشرات تغذیه می کند و چشمان وی ضعیف است و در زیر زمین زیست می نماید، انگشت برک .
(خُ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - دوام ، بقا. ۲ - بهشت .

( ~.) [ ع . ] (اِ.) پستانداری است که از حشرات تغذیه می کند و چشمان وی ضعیف است و در زیر زمین زیست می نماید؛ انگشت برک .


(خُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دوام ، بقا. 2 - بهشت .


لغت نامه دهخدا

خلد. [ خ ُ ] (اِخ ) نام قصری است که منصور به بغداد ساخت و موضع آن بکنار رود دجله بود. بیمارستان عضدی در سمت جنوبی آن قرار داشت . این قصر چون ساخته شد بحول و حوش آن منازلی بر پا گردید و بر اثر آن محله ای ایجاد شد با این نام . (از معجم البلدان ).


خلد. [ خ َ ] (ع مص ) موی سپیده نشده کلانسال گردیدن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || مقیم در جایی گردیدن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). یقال : خلدبالمکان او خلد الی المکان . || همیشه ماندن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).


خلد. [ خ َ ل َ ] (ع اِ) حال . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || دل . یقال : وقع ذلک فی خلدی ؛ ای فی قلبی . || نفس . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). || نام مرضی است که اسب می گیرد و بر اثر این مرض یک نقطه از بدن آن سوراخ میشود و از آن مایع زردرنگی بیرون می ریزد و چون آنرا با آتش داغ کنند؛ آن موضع خوب میشود، ولی جای دیگر دوباره دچار میشود و آنقدر ادامه می یابد تا اسب بمیرد. (از صبح الاعشی ).


خلد. [ خ ُ ] (ع اِ) نوعی از قبره . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || دست برنجن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). ج ، خِلدَة. || گوشواره . (منتهی الارب ) (از تاج العروس )(از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). ج ، خِلدَة. || بقا. همیشگی . (منتهی الارب ). جاویدان . (یادداشت بخط مؤلف ) : ثم قیل للذین ظلموا ذوقواعذاب الخلد هل تجزون الا بما کنتم تکسبون . (قرآن 52/10). فوسوس الیه الشیطان قال یا آدم هل اءَدلک علی شجرة الخلد و ملک لایبلی ̍. (قرآن 120/20). قل اءَذالک خیر ام جنة الخلد التی وعد المتقون . (قرآن 15/25).
نه در بهشت خلد شود کافر
کآن جایگاه مؤمن میمونیست .

ناصرخسرو.


|| بهشت . فردوس . (منتهی الارب ) :
زخواری عز بدست آور که باشد رنج با راحت
ز طاعت خلد حاصل کن که باشد خار با خرما.

فخرالدین مطرزی .


من ز دیدار شه جدا ماندم
آدم از خلد و روضه ٔ رضوان .

فرخی .


سیزده سال اگر ماند در خلد کسی
برسبیل حبس آن خلد نماید چو جحیم .

ابوحنیفه ٔ اسکافی .


گیتی آراسته چو خلد مخلد.

منوچهری .


جهان از خلد گویی مایه گیرد چون بهار آید
بچشم از دور هر دشتی بساط پرنگار آید.

لامعی جرجانی .


ترا پیرایه از دانش پدید است
که باب خلد را دانش کلید است .

ناصرخسرو.


در خلد چگونه خورد آدم
آنجا چو نبود شخص نانخور.

ناصرخسرو.


گر ماه چه روشن است چون روی تو نیست
ور خلد چه خرم است چون کوی تو نیست
مشک ختنی چو زلف خوشبوی تو نیست
یکسر هنری عیب تو جز خوی تو نیست .

مسعودسعدسلمان .


ز فر ماه فروردین جهان چون خلد رضوان شد
همه حالش دگرگون شد همه رسمش دگرسان شد.

امیرمعزی .


گر مقدس گردد اندر حضرت قدسی کسی
همچو قدوسان بود در خلد فیها خالدون .

سنائی .


یکی از آن کنیزکان ... در جمال رشک عروسان خلد بود. (کلیله و دمنه ).
دولت بزاید داد او، چون خلد کایمان بردهد
راحت فزاید باد او، چون شکر کاحسان بردهد.

خاقانی .


کز بزم تو خلد جان ببینم .

خاقانی .


دلت خلد است خالی ساز از طاووس و شیطانش .

خاقانی .


این آب در زعم اهل هند شرفی و خطری عظیم دارد و منبع آن از چشمه ٔ خلد شناسند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
رضوان در خلد بازکرده ست
کز عطر مشام روح خوشبوست .

سعدی .


بخلدم دعوت ای زاهد مفرمای
که این سیب زنخ زآن بوستان به .

حافظ.


ای رخت چون خلد و لعلت سلسبیل
سلسبیلت کرده جان و تن سبیل .

حافظ.


- روضه ٔ خلد ؛ بهشت :
فلک مر قلعه و مر باغ او را
به پیروزی درافکنده ست بنیان
یکی را سد یأجوج است باره
یکی را روضه ٔ خلد است بالان .

عنصری .


- هشت خلد ؛ هشت بهشت :
حجت بهشت خلد نیارد سر
صدیقه گر بحشر بود یارش .

ناصرخسرو.


رضوان ز هشت خلد بود عارش .

ناصرخسرو.


پیران هفت چرخ بمعلوم هشت خلد.

خاقانی .


ملکش بخلد ماند در هشت خلد ملکش
از ذات شهریاری رضوان تازه بینی .

خاقانی .


هشت خلد مجلسش را نه فلک ده یازده .

خاقانی .


از هفت سپهر و هشت خلدش .

خاقانی .


در شش جهات عالم از هشت خلد خوشتر
در تو نگاه کردن در نور ماهتابی .

عطار.


گدای کوی تو از هشت خلد مستغنی است
اسیر عشق تو از هر دو عالم آزاد است .

حافظ.



خلد. [ خ ُ / خ َ ] (ع اِ) موش کور که جانوریست کور زیرزمین هرگاه پیاز یا گندنا بر سوراخ وی نهند، از بوی آن برآید و شکارش کنند. ج ، مناجذ، از غیر لفظ آن مانند مخاض که جمع خلقه است . (از ناظم الاطباء). مرحوم دهخدا معتقدند: در زبان عربی جلذ نیز بمعنی موش کور است و جمع آن برخلاف قیاس مناجذ است و ظاهراً خلد و جلذ یکی تصحیف دیگریست .بفارسی موش کور. و طیماثاووس گوید که هرگاه در سوراخ مسکن او پیاز و گندنا بگذارند ببوی آن بیرون آید واز سموم قتاله و بغایت گرم و با رطوبت و خون موضع دنباله ٔ او جهت خنازیر و بیاضی چشم و رفع آثار جلد و خال و دماغ او با روغن گل جهت برص و بهق و قویا و خنازیر و هرچه از بدن بروز کند بی عدیل و قاطع رعاف و سیلان خون هر عضوی و محلل اورام و خون او نیز همین آثار دارد و سر او را چون سوخته با زاج سفید در گوش گذارند جهت ازاله ٔ بوی بد آن . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ).


خلد. [ خ َ ] ( ع مص ) موی سپیده نشده کلانسال گردیدن. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). || مقیم در جایی گردیدن. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). یقال : خلدبالمکان او خلد الی المکان. || همیشه ماندن. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).

خلد. [ خ ُ / خ َ ] ( ع اِ ) موش کور که جانوریست کور زیرزمین هرگاه پیاز یا گندنا بر سوراخ وی نهند، از بوی آن برآید و شکارش کنند. ج ، مناجذ، از غیر لفظ آن مانند مخاض که جمع خلقه است. ( از ناظم الاطباء ). مرحوم دهخدا معتقدند: در زبان عربی جلذ نیز بمعنی موش کور است و جمع آن برخلاف قیاس مناجذ است و ظاهراً خلد و جلذ یکی تصحیف دیگریست.بفارسی موش کور. و طیماثاووس گوید که هرگاه در سوراخ مسکن او پیاز و گندنا بگذارند ببوی آن بیرون آید واز سموم قتاله و بغایت گرم و با رطوبت و خون موضع دنباله او جهت خنازیر و بیاضی چشم و رفع آثار جلد و خال و دماغ او با روغن گل جهت برص و بهق و قویا و خنازیر و هرچه از بدن بروز کند بی عدیل و قاطع رعاف و سیلان خون هر عضوی و محلل اورام و خون او نیز همین آثار دارد و سر او را چون سوخته با زاج سفید در گوش گذارند جهت ازاله بوی بد آن. ( از تحفه حکیم مؤمن ).

خلد. [ خ ُ ] ( ع اِ ) نوعی از قبره. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). || دست برنجن. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ). ج ، خِلدَة. || گوشواره. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس )( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). ج ، خِلدَة. || بقا. همیشگی. ( منتهی الارب ). جاویدان. ( یادداشت بخط مؤلف ) : ثم قیل للذین ظلموا ذوقواعذاب الخلد هل تجزون الا بما کنتم تکسبون. ( قرآن 52/10 ). فوسوس الیه الشیطان قال یا آدم هل اءَدلک علی شجرة الخلد و ملک لایبلی ̍. ( قرآن 120/20 ). قل اءَذالک خیر ام جنة الخلد التی وعد المتقون. ( قرآن 15/25 ).
نه در بهشت خلد شود کافر
کآن جایگاه مؤمن میمونیست.
ناصرخسرو.
|| بهشت. فردوس. ( منتهی الارب ) :
زخواری عز بدست آور که باشد رنج با راحت
ز طاعت خلد حاصل کن که باشد خار با خرما.
فخرالدین مطرزی.
من ز دیدار شه جدا ماندم
آدم از خلد و روضه رضوان.
فرخی.

فرهنگ عمید

۱. بهشت.
۲. (صفت) همیشگی.
⟨ خلد برین: طبقۀ فوقانی بهشت.


۱. بهشت.
۲. (صفت ) همیشگی.
* خلد برین: طبقۀ فوقانی بهشت.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی خُلْدِ: همیشگی دیر پا (از کلمه خلود به معنای برائت و دوری هر چیز از در معرض فساد بودن و باقی ماندنش بر صفت و حالتی است که دارد ، عرب هر چیزی را که زود فاسد نمیشود با کلمه خلود وصف میکند ، مثلا سنگهای یک پایه را که اسم اصلیش اثافی است خوالد میخوانند ،با این...
معنی مُّخَلَّدُونَ: جاودانی شده ها (کلمه مخلدون اسم مفعول از باب تفعیل از ماده خلود است ، که به معنای دوام است ، یعنی پسرانی بهشتی به آنان خدمت میکنند که تا ابد به همان قیافه پسری و جوانی باقیند ، و گذشت زمان اثری در آنان نمیگذارد . بعضی از مفسرین گفتهاند : مخلدون از ما...
معنی وِلْدَانٌ: فرزندان - نوجوانان (جمع وَلد. در عبارت "یَطُوفُ عَلَیْهِمْ وِلْدَانٌ مُّخَلَّدُونَ " طواف کردن نوجوانان بهشتی بر پیرامون مقربین کنایه است از حسن خدمتگزاری آنان. صفت مخلدون (جاودانی شده ها)برای ولدان به این معنی است که آن نوجوانان تا ابد به همان قیافه...
تکرار در قرآن: ۸۷(بار)ریشه کلمه:
ریشه_حقب

(به ضمّ اوّل) همیشه بودن. مکث طویل. همچنین است خلود. راغب گوید: خلود آن است که شی‏ء از عروض فساد به دور بوده و در یک حالت باقی ماند و نیز هر آنچه تغییر و فیاد دیر عارضش شود عرب آن را با خلود توصیف می‏کند و به سنگهائی که دیک را روی آن می‏گذارند خوالد گویند نه برای همیشه بودن بلکه برای مکث طویل و زیاد پایدار بودن. معنی دوّم را اقرب الموارد عیناً از کلیّات ابولبقا نقل کرده است و نیز گفته به آنکه با کثرت سنّ جوان مانده گویند: «خلد خلوداً». طبرسی ذیل آیه 25 بقره فرمود: «الخلود هوالدوام...» در قاموس گفته: خلد و خلود به معنی دوام و بقا است و نیز درباره جوان ماندن و سنگهای دیک که گفته شد خلود را نقل کرده است. اقرب الموارد نیز به قدم به قدم در پی قاموس است . کشّاف ذیل آیه 25 بقره گفته: «الخلد: الثبات الدائم و البقاء اللازم الذی لا ینقطع» در جوامع الجامع عین عبارت کشّاف را آورده است. وجود استثنا در آیات ، نشان می‏دهد که خلود به معنی دوام و همیشگی است و گرنه استثنا جا نداشت. ولی در آیات مائده:119 در صورتی مفید همیشگی است که «ابداً» صرفاً برای تأکید باشد چنانکه به قرینه آیات دیگر تأکید است نه تأسیس. در آیه به نظر می‏آید مراد از خلد عمر دنیا باشد نه همیشگی. خلود: فقط یکبار در قرآن آمده . ولی خلد به ضمّ اوّل شش بار بکار رفته است ، ، و نظیر آنها. «خلدالیه و اخلد الیه» به معنی میل و رکون است مجمع آن را چسبیدن به زمین فرموده یعنی: اگر می‏خواستیم او را بوسیله آن آیات و الا می‏کردیم لیکن او به زمین چسبید و به دنیا میل کرد و از هوای نفس پیروی نمود. * ظهور آیه در آن است که قاتل مؤمن مخلّد در آتش است و لو دارای ایمان باشد آیا واقعاً کسی که مؤمنی را از روی عمد بکشد و خودش مؤمن و معتقد به خدا باشد در عذاب مخلّد خواهد بود یا بالاخره پس از معذّب شدن نجات خواهد یافت؟. در المیزان می‏گوید: خداوند در خصوص قاتل عمدی مؤمن تغلیظ فرموده و به آتش جاویدان تهدید کرده است ولی دانستنی که آیه و آیه صلاحیّت دارند که قید این آیه واقع شوند. این ایه وعده آتش ابدی داده ولی در حتمیّت صریح نیست و ممکن است به وسیله توبه و یا شفاعت بخشوده شود. در مجمع در این باره به تفضیل سخن گفته و از جمله نقل کرده که آیه «اِنَّ اللّهَ لا یَغْفِرانْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ» بعد از آیه‏ما نحن فیه نازل شده. (یعنی آن برای آیه «وَ مَنْ یَقْتَلْ...» قید است. و از ابو مجدز نقل می‏کند که شرطی در ذیل آیه منظور کرده یعنی جزای قاتل مؤمن آتش ابدی است اگر خداوند مجازات کند. این قول از ابو صالح نیز نقل شده و عیّاشی آن را از امام صادق علیه السلام روایت کرده است و نیز مرفوعاً از حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم نقل نموده که فرموده: آن جزای اوست اگر مجازات کند. نا گفته نماند قاتل اگر توبه کند و کفّاره دهد و آن دو ماه روزه و آزاد کردن یک بنده و اطعام شصت فقیر (کفّاره جمع) است و خود را در اختیار اولیاء مقتول قرار بدهد که اگر خواستند بکشند و اگر خواستند عفو کنند در این صورت گناه او قابل غفران است و اگر بدون توبه از دنیا رفت عذابش همان است که آیه بیان کرده ولی احتمال غفران خدا را نمی‏توان انکار کرد و شرطیکه در بالا نقل شد به قوّت خود باقی است واللّه العالم. و از آیه 275 بقره که درباره اکل ربا و عدّه عذاب ابد داده شده، ر.شن می‏شود که اکل ربا بدان صورت توأم با کفر است و اگر توأم با کفر نباشد مثل آیه فوق می‏باشد. قابل دقّت آیات زیر درباره خلود اهل بهشت و آتش کاملا جای دقّت و تدبّر است ما اوّل آیات را نقل سپس آنها را بررسی می‏کنیم. 1- . 2- . 3- . 4- . آیه اوّل در خلود اهل آتش صریح است ولی «اِلّا ما شاءَ رَبَّکَ» آن را از قوّت میاندازد یعنی آنها در آتش مخلّد مگر در وقتیکه خدا بیرون شدن را بخواهد و جمله «اِنَّ رَبَّکَ فَعّالٌ لِما یُریدُ» به نظر می‏آید که این استثناء واقع شدنی است (واللّه العالم) بر خلاف ذیل آیه دوّم که پس از استثناء فرموده: «عَطاءً غَیْرَ مَجْذُوذ» یعنی بهشت آنها عطائی غیر قابل قطع است، این می‏رساند که استثنا در آیه دوّم فقط برای آین است که خدا مسلوب القدرة نیست و اهل بهشت گرچه مخلّد اند امّا خدا در هر حال قادر است که بیرونشان کند. ولی ذیل آیه اوّل چنانکه گفته شد غیر از این است. آیه سوّم مطلق و شامل همه اهل آتش است ولی پس از وعده خلود می‏گوید: یعنی در آتش مخلّد آن وقت خطاب را متوجه حضرت رسول (ص) کرده فرماید: مگر وقتیکه خدا بخواهد خارج شوند و آمدن دو اسم حکیم و علیم که حکایت از حکمت و دانائی خدا دارند می‏رساند که استثنا واقع شدنی است والله العالم. آیه چهارم گرچه درباره مطلق طاغیان است ولی آیات ذیل نشان می‏دهد که مراد از «الطاغین» کفّار و مکذبین آیات حق و معاداند که در بیان علّت آن فرموده: «اِنَّهُمْ کانوا لا یَرْجُونَ حِساباً وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا کَذّاباً». و «احقاف» چنانکه در «حقب» گذشت به معنی مدّتهای زیاد و زمانهای مفصّل است نتیجه این می‏شود که مکذبین معاد مدّتهای زیاد و سالهای متمادی در آتش خواهند بود نه همیشه و اللّه اعلم. ناگفته نماند: اگر مراد از آیه چهارم و از استثناها آن باشد که گفته شد در این صورت آیاتیکه درباره خلود اهل عذاب‏اند همه با این آیات مقیّد می‏شوند و درباره آنهاباید گفت: اهل آتش مخلّداند مگر آنکه خدا بخواهد. درباره‏این استثناها وجوه متعددی گفته‏اند که قوی‏تر از همه دو وجه است. اوّل آنکه: این استثناها صرفاً برای اثبات قدرت خداست یعنی برای اثبات قدرت خداست یعنی اهل بهشت و آتش هر دو مخلّداند ولی این خلود طوری نیست که خدا در مقابل آن مسلوب القدرة باشد خدا هر وقت خواست خارجشان می‏کند امّا نخواهد کرد. ولی چنانکه گفتیم جمله «اِنَّ رَبَّکَ حَکیمٌ عَلیمٌ - اِنَّ رَبَّکَ فَعّالٌ لِما یُریدُ» مانع از این حمل است و لا اقلّ آن را نخدوش می‏کند ولی جمله «عَطاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ» نشان می‏دهد که استثنا در آیه دوّم برای اثبات قدرت است و صریح آن می‏گوید که این عطا قطع شدنی نیست. دوّم آنکه: آیه اوّل (و قهراً آیه سوّم) درباره بعضی از اهل آتش است که پس از مدّتی از آتش آزاد خواهند شد و استثنا در جای خود واقع است در تفسیر برهان در حدود 11 روایت نقل کرده که آیه درباره آنهائی است که پس از مدّتی خلاص خواهند شد. از جمله امام صادق علیه السلام به حمران فرمود: «هذه فی الذین یخرجون من النار» و عمر بن ابان گوید: از عبد صالح (ظاهراً امام کاظم علیه السلام) شنیدم درباره اهل آتش می‏فرمود «یدخلون النار بذنوبهم و یخرجون بعفواللّه» این روایت تا حدّی از اوّلی اعمّ است . ابن کثیر در تفسیر خویش گوید: مفسّران درباره استثناء آیه اوّل اقوال زیادی دارند آنگاه قول ابن عباس و حسن را نقل می‏کند که گفته‏اند: استثنا درباره گناهکاران اهل توحید است که در اثر شفاعت و رحمت خدا از آتش خارج می‏شوند و حتّی کسی که فقط در روزی از روزگار لااله الّا اللّه گفته در آتش نمی‏ماند هر چند اصلا عمل خوبی انجام نداده است در این باره روایت صحیح و مستفیض از حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم نقل شده است. نا گفته نماند: رمخشری این اندازه را هم قبول نمی‏کند بلکه عقیده دارد حتی مرتکبین کبائر از اهل توحید نیز مخلّد درناراند. در تفسیر المنار ذیل آیه اوّل تفصیلا سخن گفته و اقوال و توجیهات بسیاری نقل کرده است از جمله گفته: در حدیث مرفوعی از جابر نقل شده که رسول خدا صلی اللّه علیه و اله و سلم آیه اوّل را قرائت کرد تا رسید به «اِلّا ما شاءَ رَبَّکَ» فرمود اگر خدا بخواهد کسانی از اشقیا را از آتش خارج کرده داخل بهشت کند، می‏کند. از ابو سعید خدری و یا از کس دیگری نقل کرده که گفته: آیه «اِلّا ما شاءَ رِبُّکَ اِنَّ رَبَّکَ فَعّالٌ لِما یُریدُ» بر تمام آیات خلود حاکم است هر جا که کلمه «خالدین» بیاید این استثناء در آنجا ملحوظ است. آن گاه می‏گوید: این عقوبت به اختیار خدا واقع می‏شود و بسته به خواست اوست، اگر بخواهد همه عذاب یا مقداری از آن را بر دارد بر میدارد که اراده او در هر چیز نافذ است. ولی آیا می‏خواهد یا نه این چیزی است که فقط خدا می‏داند و لنچه در روایات آمده قول ما را تأیید می‏کند که امر موکول به خداست. در ص 83 ج 8 گوید: اشقیا در تبدیل فطرت توحید مستمر شدند تا فطرت آنها تغییر یافت و چون آیات خدا مؤثر نشد، در تطهیر فطرت محتاج عقوباتی بالاتر از عقوبات دنیا شدند. آن خبث و نجاست فقط با آتش آخرت قابل زوال است و چون موجب عذاب که همان نجاست ذات باشد با سوختن و عذاب از بین رفت، عذاب از بین می‏رود و مقتضای رحمت بلا معارض می‏ماند. تمام شد. نگارنده گوید: مرادش از این تقریب عدم خلود کفّار در آتش است . در المیزان ذیل آیه سوّم فرموده: استثنا برای اثبات قدرت خداست و می‏تواند آنها را خارج کند هر چند خارج نخواهد کرد و در ذیل آیه اوّل فرموده: آتشیان مانند بهشتیان نخلّداند و به هیچ وجه از آن خارج نمی‏شوند ولی این ابدیّت موجب مسلوب القدرة بودن خدا نیست. نگارنده گوید: ما حق داریم درباره ایات خداوند فکر و تدبّر کنیم و آنها را به یکدیگر بر گردانده و استنتاج نمائیم. درباره خلود اهل عذاب و اینکه استثناها فقط برای اثبات قدرت است و یا عملی خواهد شد حقیقت پیش خدا است و آنچه در علم خداست به آن تسلیم هستیم. چند مسئله‏ در اینجا باید سه مسئله را بررسی نمائیم . 1- خلود و جاودانی بودن یعنی چه و چطور متصوّر است موجودی همیشه در یک حال باشد و تغییر و فسادی در آن راه نیاید؟. 2- آیا خلود در آتش و بهشت تدریجاً عادت می‏شود و حالت اوّلیه خود را از دست می‏دهد یا نه؟ به عبارت دیگر آیا جهنّمی‏ها در اثر گذشت زمان از احساس خذاب خلاص نمی‏شوند؟ آیا بهشتی‏ها در اثر لذّت یکنواخت احساس حظّ را از دست نمی‏دهند؟. 3- آیا خلود در آتش برای کفّار ظلم نیست؟ کسانیکه مثلا شصت سال کفر ورزیده و آیات خدا را تکذیب کرده و عمر خود را در کارهای بد با تمام رسانده‏اند آیا عذاب ابدی در حقّ آنها رواست؟ درباره مطلب اوّل باید دانست: موجودات مادّی در این دنیا از حیث کمیّت ثابت و از حیث کیفیّت در تغییر و تبدّل اند. کمیّت و وزن و اندازه مادّه ثابت و بی کم و کاست است ولی از لحاظ کیفیّت، اشیاء جهان پیوسته در تغییر و تبدّل و فنا و فساد و زوال اند و هیچ وقت در وضعی و حالی ثابت و پایدار نمی‏مانند. از طرف دیگر در دنیای ما اصلی به نام اصل کهولت (آنتروپی) بر تمام موّاد و نیروها حکم فرماست، هر موجودی که به حالت خود رها شده و امدادی بدان نرسد به طور تدریج به سوی همواری و پیری و سکون می‏رود، علت فساد و مرگ در عالم همین است، اگر این اصل در جهان نبود اصل بقا و ثبات در عالم حکومت می‏کرد و ما در این زندگی مخلّد می‏شدیم و از مرگ و فنا اثری نبود. در زندگی آخرت اصل کهولت از موّاد برداشته می‏شود و برداشته شدن آن عبارت اخرای خلود و همیشگی است و بزرگترین مرز فارق میان دنیا و آخرت وجود کهولت و عدم آن است، آقای مهندس بازرگان در کتاب ذره بی انتها ص 85 می‏گوید: جریانها و قوانینی که در این دنیا بر موّاد و انرژیها حکومت دارد تماماً ناشی یا منطبق بر دو اصل ترمودینامیک است 1 اصل بقاء و ثبات کمیّت‏ها - 2 آنتروپی یا کهولت یعنی اصل انحطاط کیفیّت‏ها و ضعف و زوال ارزشها... با برداشتن آنتروپی (پیری و کهولت) خصوصیّات و مشخّصات آخرت ظاهر می‏شود و لازمه همه آنها لغو آنتروپی است بطوریکه کهولت و آنتروپی را می‏توان مرز و فارق دنیا و آخرت دانست. و خلاصه در آخرت با اراده نافذ و مؤثر خدا، اصل کهولت و پیری از موجودات بر داشته می‏شود و هر چیز مخلّد می‏شود و کلمه فنا و زوال و پیری از قاموس موجودات حذف می‏گردد. این مطلب حتمی است گرچه تصوّر آن برای ما مشکل است. راجع به مطلب دوّم باید دانست: با برداشته شدن اصل کهولت از اشیاء همه چیز همیشه تازه و جوان خواهد بود و گذشت ایّام، سعادت را به عادت و سیری و عذاب را به راحتی تبدیل نخواهد کرد. قرآن در این باره چنین فرموده: و وعده عدم تخفیف عذاب دلالت دارد بر اینکه شکنجه و عذاب آنها همیشه تازه و پیوسته ناراحت کننده است و نیز فرموده توضیح «نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ» در «جلد» گذشت یعنی هر وقت پوستهای آنها پخت و بی حسّ شد، پوستهای دیگری را بر آنها عوض می‏گیریم تا عذاب را بچشند. آیه شریفه در اثبات مطلب کاملا روشن است. همچنین است آیات ، ، ، و روشن‏تر از اینها آیه است. که مرگ و راحتی و تخفیف را از اهل عذاب نفی می‏کند. درباره اهل بهشت آمده یعنی در بهشت همیشگی اند و انتقال از آن را طالب نیستند و از آن سیر نمی‏شوند. صدای آتش را نمی‏شنوند و در آنچه نفسشان میل دارد دائمی اند. گرچه درک این حقیقت برای ما مشکل است ولی نمی‏توان اوضاع عالم آخرت را از این جهان قیاس گرفت. و قوانین هر دو را یکی دانست. و امّا راجع به مطلب سوّم: عذاب و شکنجه و گرفتاری آخرت صورت واقعی عصیان و مخالف دنیا است و آن لازم و دائم است توضیح آنکه: اعمال خوب و بد آدمی، اجزاء بدن اوست که به شکل نیرو از بدن وی بیرون می‏ریزد و همان نیروها بنا بر حقیقت بقاء اعمال در عالم باقی می‏مانند و ذرهّ‏ای از آنها کاسته نمی‏شود. آن نیروها در آخرت به خود آدم بر می‏گردند و ای بسا اعمال چشم در جای چشم و اعمال دست در جای دست و هکذا می‏نشیند و به همان اعضا تبدیل می‏شود. و چشم و گوش و غیره که از آنهاتشکیل شده همیشه در عذاب یا در رحمت خواهد بود مثلا زبانی که میلیونها لا اله الّا اللّه تشکیل یافته همیشه راحت و همیشه گویا و همیشه شاد خواهد بود و زبانیکه از غیبت و بهتان و دشنام و غیره فراهم آمده همیشه در عذاب خواهد بود. همانطور که شوری از نمک، تری از آب، چربی از روغن جدا شدنی نیست اینگونه اعضاؤ نیز که از اعمال نیک و بد به وجود آمده‏اند چون ذات و اصل خمیره آنها همان رحمت یا عذاب است همواره در عذاب و یا در رحمت خواهند بود قرآن مجید فرموده امروز عذر میارید فقط آنچه را که می‏کردید سزا داده می‏شوید، یعنی اینها عین همان اعمال است که به خودتان باز گشته است. آیات قرآن در بیان این حقیقت یکی دو تا نیست بلکه آیات زیادی در این زمینه آمده است. آقای محمد امین رضوی سلدوزی در کتاب تجسم عمل یا تبدّل نیرو به ماده ص 42 ذیل عنوان انسانی که از لذت و یا از رنج ساخته می‏شود این مطلب را به طور واضح شرح داده است. کسانی را که در این زمینه خواهان تحقیق و توضیح بیشتر اند مطالعه همان کتاب را توصیه می‏کنم که در این باره‏کتابی کم نظیر و یا بی نظیر است. در عین حال باید آیات چهارگانه گذشته و توضیحاتی را که داده شد از نظر دور نداشت و حقیقت کار را به خدا موکول کرد.

جدول کلمات

دوام , بقاء همیشگی

پیشنهاد کاربران

[ خُ ]
سرد - این واژه در ترکیبات خلدبرین که به معنای بهشت برین آمده بکار رفته و از آنجا که پندار بر این بوده که پاره ای از بهشت زمهریر و بسیار سرد است خلد در معنای مجازی بهشت بکار رفته وگرنه معنای آن سرد است
دگرگونی این واژه در میان زبانهای خانواده هند و ایرانی:
سرد ( پارسی ) - - کلد ( انگلیسی ) - - کالت ( اسکاندیناوی ) - - خلاد [خُ] و [خالد][لُ] ( روسی )

( خَ، لَ، دْ ) از خلیدن می آید بمعنای فرو رفتن
خلیدن=فرو رفتن
خلد=فرو رود

خلد گر به پا خاری، آسان بر آید
چه سازم به خاری که بر دل نشیند

طبیب اصفهانی

خلد از ریشه خال و کلد و کرت به معنی زمین صاف بزرگ است
خلد برین یعنی قطعه ای از بهشت و یا بزرگترین قطعه بهشت. در شهر بروین در دو طرف رودخانه محله هایی بنام کالمان و کوثاربا است. بهترین قطعه این شهر کالمان یعنی کال مان به معنی خانه صاف و مرغوب یا محل مرغوب.
کال و کالده یا کلده که منسوب به کلدانیان در شهر بروان یا بابیلو است که در اوستا ایرانویج و در تورات عدن و نامهای دیگر بهشت برین همان بهشت بروان است که نام دیگرش دیلمون است به معنی اقلیم میانه و اران وج یعنی اقلیم میانه که پشت کوه قاف یعنی قافلان است و بروان در شهر میانه است

خلداز خلیدن به معنای فرو رفتن است
و در قرآن خالدون را خلد معنی کرده اند
هم فیها خالدون=ودر آنمخلد خواهند بود
یعنی درآن فرو میروند

خَلَد به معنای فرو رفتن - وارد شدن میباشد.


کلمات دیگر: