کلمه جو
صفحه اصلی

کرکر

فارسی به انگلیسی

monk's cloth, tittering, [curtain material like monks cloth]

[curtain material like monk's cloth]


فرهنگ فارسی

( اسم ) نوعی پارچ. نخی یا ابریشمی که بدان پرده و روی. مبل سازند .
بانگ آسیا . نام آواز آسیای دستی

فرهنگ معین

(کَ کَ) (اِ.) 1 - دادگر، از نام های خداوند. 2 - کامکار. 3 - پادشاه صاحب اقبال .


(کُ کُ) (اِ.) پارچه ای است نخی و ابریشمی یا پشمی که با آن پرده و رویة مبل سازند.


(کَ کَ ) (اِ. ) ۱ - دادگر، از نام های خداوند. ۲ - کامکار. ۳ - پادشاه صاحب اقبال .
(کُ کُ ) (اِ. ) پارچه ای است نخی و ابریشمی یا پشمی که با آن پرده و رویة مبل سازند.

لغت نامه دهخدا

کرکر. [ ک َ ک َ / ک ِ ک ِ ] ( اِ ) درخت کاج را نیز گویند و به عربی صنوبر خوانند. ( برهان ). نوعی از کاج که آن را قمل قریش گویند. ( فرهنگ فارسی معین ). صنوبر صغار است که آن را قمل قریش نامند. ( فهرست مخزن الادویه ).

کرکر. [ ک َ ک َ ] ( ص ، اِ ) گرگر. ( آنندراج )( از انجمن آرا ) ( فرهنگ فارسی معین ). یکی از نامهای خدای تعالی است جل جلاله. ( برهان ). نامی از نامهای خدای تعالی. ( یادداشت مؤلف ). نام خدای تعالی است. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). به لفظ پهلوی نام باری تعالی است. کامگر. ( صحاح الفرس ). نمی دانم معنی کرکر چیست ، ولی از استعمال دقیقی پیداست که از اسماء صفات است نه ذات. گمان می کنم که کاف اول تازی و دومی پارسی باشد از «کر» بمعنی توان و قدرت و گر بمعنی مالک و دارا و معنی مجموع قدیر و قادر و توانا باشد. ( یادداشت مؤلف ). این کلمه در نسخه وفائی به معنی کامکار آمده و در ادات الفضلاء به هر دو کاف فارسی آمده و گفته است که به معنی صانعالصناعت است. ( از یادداشتهای مؤلف ). صورت مصحف گرگر و گروگر است. ( حاشیه برهان ) :
چو بیچاره گشتند و فریاد جستند
بر ایشان ببخشود یزدان کرکر.
دقیقی.
برآمد ز کوه آنگه آرام و جنبش
بدو داد در دهر یزدان کرکر.
ناصرخسرو.
بی رنج به کام دل رسیده
از یاری بخت و عون کرکر.
مسعودسعد.
|| بمعنی کامکار هم آمده است که پادشاه صاحب اقبال باشد. ( برهان ).

کرکر. [ ک َ ک َ ] ( ع اِ ) غلاف نره شتر و گاو. ( منتهی الارب ). غلاف نره شتر و تکه و گاو. ( ناظم الاطباء ).

کرکر. [ ک َ ک َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان کولیوند بخش سلسله شهرستان خرم آباد. تپه ماهور و سردسیر است و 120 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).

کرکر. [ ک َ ک َ ] ( اِخ ) شهری نزدیک بیلقان بناکرده انوشیروان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از معجم البلدان ). || ناحیه ای است از بغداد و قفص در آنجاست. ( از معجم البلدان ).

کرکر. [ ] ( اِخ ) قصبه ای به آذربایجان. حاصلش غله و پنبه و انگور و میوه باشد و در حدود آن ضیاءالملک نخجوانی پلی بر رود ارس ساخته و از جمله کبارابنیه خیر است. ( نزهةالقلوب چ دبیرسیاقی ص 102 ).

کرکر. [ ک ُ ک ُ ] ( اِ ) نوعی پارچه ضخیم و گرانبها. ( یادداشت مؤلف ). نوعی پارچه نخی یا ابریشمی که بدان پرده و رویه مبل سازند. ( فرهنگ فارسی معین ).

کرکر. [ ] (اِخ ) قصبه ای به آذربایجان . حاصلش غله و پنبه و انگور و میوه باشد و در حدود آن ضیاءالملک نخجوانی پلی بر رود ارس ساخته و از جمله کبارابنیه ٔ خیر است . (نزهةالقلوب چ دبیرسیاقی ص 102).


کرکر. [ ک َ ک َ ] (اِخ ) شهری نزدیک بیلقان بناکرده ٔ انوشیروان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از معجم البلدان ). || ناحیه ای است از بغداد و قفص در آنجاست . (از معجم البلدان ).


کرکر. [ ک َ ک َ ] (ع اِ) غلاف نره ٔ شتر و گاو. (منتهی الارب ). غلاف نره ٔ شتر و تکه و گاو. (ناظم الاطباء).


کرکر. [ ک ِ ک ِ ] (اِ صوت ) بانگ آسیا. نام آواز آسیای دستی . (یادداشت مؤلف ). || بانگ نوعی خندیدن که از قهقهه آهسته تر باشد. حکایت صوت قسمی خندیدن . (یادداشت مؤلف ). خنده نه به اعتدال و ممتد. || آواز گرفتن پوست بعضی حبوبات با سودن آجرپاره ای بدان . (یادداشت مؤلف ). || نام ِ آوازِ کشانیدن ِ کفش پاره در پای بر زمین . (یادداشت مؤلف ). || کشیدن چیزی بر زمین که برداشتن او را کشنده نتواند. (یادداشت مؤلف ).
- امثال :
کرکرش هم حساب است . (یادداشت مؤلف ).


کرکر. [ ک ِ ک ِ ] (اِ) نوعی از باقلا باشد و معرب آن جرجر است و به این معنی با گاف فارسی هم هست . (برهان ).نوعی از باقلا. (ناظم الاطباء). کرکره . باقلا. (فرهنگ فارسی معین ). اسم باقلی است . (فهرست مخزن الادویه ).


کرکر. [ ک ُ ک ُ ] (اِ) نوعی پارچه ٔ ضخیم و گرانبها. (یادداشت مؤلف ). نوعی پارچه ٔ نخی یا ابریشمی که بدان پرده و رویه ٔ مبل سازند. (فرهنگ فارسی معین ).


کرکر. [ ک َ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کولیوند بخش سلسله ٔ شهرستان خرم آباد. تپه ماهور و سردسیر است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


کرکر. [ ک َ ک َ ] (ص ، اِ) گرگر. (آنندراج )(از انجمن آرا) (فرهنگ فارسی معین ). یکی از نامهای خدای تعالی است جل جلاله . (برهان ). نامی از نامهای خدای تعالی . (یادداشت مؤلف ). نام خدای تعالی است . (انجمن آرا) (آنندراج ). به لفظ پهلوی نام باری تعالی است . کامگر. (صحاح الفرس ). نمی دانم معنی کرکر چیست ، ولی از استعمال دقیقی پیداست که از اسماء صفات است نه ذات . گمان می کنم که کاف اول تازی و دومی پارسی باشد از «کر» بمعنی توان و قدرت و گر بمعنی مالک و دارا و معنی مجموع قدیر و قادر و توانا باشد. (یادداشت مؤلف ). این کلمه در نسخه ٔ وفائی به معنی کامکار آمده و در ادات الفضلاء به هر دو کاف فارسی آمده و گفته است که به معنی صانعالصناعت است . (از یادداشتهای مؤلف ). صورت مصحف گرگر و گروگر است . (حاشیه ٔ برهان ) :
چو بیچاره گشتند و فریاد جستند
بر ایشان ببخشود یزدان کرکر.

دقیقی .


برآمد ز کوه آنگه آرام و جنبش
بدو داد در دهر یزدان کرکر.

ناصرخسرو.


بی رنج به کام دل رسیده
از یاری بخت و عون کرکر.

مسعودسعد.


|| بمعنی کامکار هم آمده است که پادشاه صاحب اقبال باشد. (برهان ).

کرکر. [ ک َ ک َ / ک ِ ک ِ ] (اِ) درخت کاج را نیز گویند و به عربی صنوبر خوانند. (برهان ). نوعی از کاج که آن را قمل قریش گویند. (فرهنگ فارسی معین ). صنوبر صغار است که آن را قمل قریش نامند. (فهرست مخزن الادویه ).


فرهنگ عمید

نوعی پارچۀ نخی یا ابریشمی برای تهیۀ پرده یا رومبلی.
=گروگر

گروگر#NAME?


نوعی پارچۀ نخی یا ابریشمی‌ برای تهیۀ پرده یا رومبلی.


دانشنامه عمومی

کرکر می تواند موارد زیر باشد:
کرکر (خوردنی) گونه ای فراورده غذایی پخته شده از خمیر آرد غلات
کرکر (بروجرد) روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان بروجرد در استان لرستان
کرکر (سلسله) روستایی از توابع بخش فیروزآباد شهرستان سلسله در استان لرستان
کرکر (یمن) دهستان بزرگی از توابع استان ذَمار در کشور یمن
کرکر به معنای رخنه گر
کرکر (سوریه) شهری باستانی در شمالغرب کشور سوریه

گویش مازنی

/ker ker/ مرتع پرتاسی در حوزه ی لفور واقع در سوادکوه & صدای خنده - صدایی که از کشیدن قلیان ایجاد شود ۳صدای مار و برخی دیگر از جانوران

واژه نامه بختیاریکا

( کَر کَر ) صحبت پیوسته؛ کل کل
( کَرکَر ) پچ پچ
هنده هریک

پیشنهاد کاربران

کرکر نام قدیمی گرگر یکی از شهرهای باستانی مربوط به دوران زرتشت در بخش جلفا آذربایجان شرقی است نام این شهر قدیمی را درکتب مختلف از جمله خاطرات وسفرنامه ناصرالدین شاه ، تبریز مه آلود و. . . میتوان بشرح حدود اربعه کامل دید . ونیز نقشه ایران قدیم که توسط متفرقه افندی در کتاب از ارته ویل تا اردبیل صفحه ۸۹ مشاهده نمود . مهمترین آثار باستانی کرکر عبارت است از کول تپه یا همان تپه خاکستری که مربوط به دوران زرتشتیان در قبل از اسلام باشد.

در گویش شهرستان بهاباد به جای وز وز کردن به معنای حرف زدن بیجا و پیاپی یا ورور کردن
به معنای پرحرفی و وراجی از واژه ی کِر کِر کردن استفاده می شود: این قدر کِر کِر نکن.
این حرف زدن می تواند بی ربط باشد و طرف را تا حدی کلافه کند و مانع تمرکز فرد روی کارش گردد و حرف ها بیشتر جنبه شکوه و یا ناله از او یا دیگران دارد اما گاهی حرف زدن پشت سر هم به موضوع مرتبط است اما شنونده آن را نوعی دخالت می داند و گوینده با دلایل خود همراه با حالت شکوه و ناله قصد دارد تصمیم را عوض کند اما شنونده قصد ندارد که از تصمیم خود منصرف گردد لذا با بکار بردن این واژه از او می خواهد حرف های خود را که بیشتر شبیه نوعی صدای آزار دهنده ای است را متوقف کند.


کلمات دیگر: