کلمه جو
صفحه اصلی

مردمک

فارسی به انگلیسی

pupil, pupli

pupil


فرهنگ فارسی

سوراخی گرد در مرکز عنبیه که نور از خلال آن وارد عدسی چشم می‌شود


سیاهی میان دائره چشم که عکس اشیائ واشخاص در آن می افتد، مردمه و مردم نیزمیگویند، کیک و کاک هم گفته اند
۱ - تصغیر مردم .۲ - سوراخ وسط عنبی. چشم که قطر آن در انسان بین ۳ تا ۶ میلیمتر است . مردمک ممکنست گشاد یا تنگ گردد ومقدار نوری که باید در چشم داخل شود بدین وسیله تنظیم میگردد . تنگ شدن مردمک مربوط به زوج سوم اعصاب دماغی ( عصب محرک. مشترک چشم ) است وگشاد شدنش مربوط به رشته های سمپاتیک است که از قسمت گردنی پشتی نخاع میایند . حرکات تنگ و گشاد شدن مردمک عمل انعکاسی است که عوامل زیاد در آن دخالت دارند مانند تحریک شبکیه از نور وتنگ شدنش در روشنایی و گشاد شدنش در تاریکی ( عمل تطابق ) . تحریک شدید اعصاب حسی ( درد ) مردمک را تنگ میکند و حالت خفگی و جمع شدن دی اکسید کربن در خون و آتروپین سوراخ مردمک را گشاد مینماید ازرین و تریاک مردمک را تنگ میکنند مردمک چشم حدقه انسان العین مردم چشم ثقب. عنبیه .

فرهنگ معین

(مَ دُ مَ ) (اِمصغ . ) سیاهی میان دایرة چشم .

لغت نامه دهخدا

مردمک. [ م َ دُ م َ ] ( اِ مصغر ) تصغیر مردم است که شخص واحد باشد از آدمی. ( برهان قاطع ). مردم خرد.رجوع به مردم شود. || سیاهی کوچک که در میان سیاهی چشم باشد و مردمک آن را بدین سبب گویند که صورتی کوچک به شکل آدمی در آن می نماید و از این جهت در عربی انسان العین گویند. ( غیاث اللغات ). مردمک چشم. مردمک دیده. مردم چشم. مردم دیده. مردم. انسان العین. ذباب العین. صبی العین. لعبت عین. ذباب. مردمه. کیک. کاک. به به. ببک. نی نی. ناظر. تخم چشم. ( یادداشت مؤلف ). سوراخ وسط عینیه چشم که قطر آن در انسان بین 3 تا 6 میلی متر است. مردمک ممکن است گشاد یا تنگ گردد و مقدار نوری که باید در چشم داخل شود بدین وسیله تنظیم می گردد. ( از فرهنگ فارسی معین ) :
مردمش چون مردمک دیدند خرد
در بزرگی مردمک کس ره نبرد.
مولوی.
فرع دید آمد عمل بی هیچ شک
پس نباشد مردم الا مردمک.
مولوی.
- مردمک بصر ؛ مردم دیده :
بس مهر که از خیال رویت
بر مردمک بصر نهادم.
عطار.
- مردمک چشم ؛ مردم چشم :
بر گونه سیاهی چشم است غژم او
هم بر مثال مردمک چشم ازو تکس.
بهرامی.
زنهار قدم به خاک آهسته نهی
کان مردمک چشم نگاری بوده ست.
خیام.
چون هر دو میم مردمه در چشم کاتبان
کور است هردو مردمک چشم آدمی.
خاقانی.
اگر به گوش من از مردمی دمی برسد
به مژده مردمک چشم بخشمش عمدا.
خاقانی.
مردمک چشم ساز نعل پی صوفیان
دانه دل کن نثار بر سراصحابنا.
خاقانی.
تا رخ و موی ترا در نرسد چشم بد
مردمک چشم ها جمله سپند تو باد.
عطار.
- مردمک دیده ؛ مردم چشم :
از مردمک دیده بباید آموخت
دیدن همه کس را و ندیدن خود را.
خواجه عبداﷲ انصاری.
از مردمی تست که خاک قدمت راست
بر مردمک دیده احرار تقدم.
سوزنی.
سدی از ظلمت در پیش مردمک دیده کشیده. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 189 ).
رشک آیدم ز مردمک دیده بارها
کاین شوخ دیده چند ببیند جمال دوست.
سعدی.

فرهنگ عمید

دریچه ای میان عنبیه که نور را به داخل چشم هدایت می کند، مردمه.

دانشنامه عمومی

مردمک سوراخی است که در وسط عنبیه چشم قرار دارد. مردمک ورودی مسیر نور به داخل چشم است. در بسیاری از جانوران (حتی تعداد کمی از ماهی ها) اندازهٔ مردمک توسط ماهیچه های موجود در عنبیه با توجه به شدت نور تنگ و گشاد می شود (زمانی که نور زیاد باشد تنگ و زمانی که نور کم باشد گشاد می شود). این عمل در اثر تحریک اعصاب پاراسمپاتیک و سمپاتیک صورت می گیرد.عنبیه.   عنبیه گشاد شده در حین معاینه پزشکی.   Optic effect: عکاسی ماکرو of a (فیلیپینی) pupil (which gets wider in the dark amid photo flash).
شکل مردمک در گونه های مختلف جانوران متفاوت است: دایره ای، هلالی،...
مردمک به رنگ سیاه دیده می شود؛ چرا که تقریباً همهٔ نوری که از آن عبور می کند توسط سلول های گیرندهٔ شبکیه جذب می شود. به هنگام عکاسی از چشم در محیط کم نور، مردمک چشم با سرعت کافی تنگ نمی شود؛ به همین دلیل شبکیه که بافتی پر از مویرگ های خونی است، به رنگ قرمز دیده می شود.
عنبیه.

دانشنامه آزاد فارسی

مَردُمک (pupil)
شکافی مدور در عنبیه. نور از راه آن به عدسی چشم می رسد.

فرهنگستان زبان و ادب

{pupil} [پزشکی] سوراخی گرد در مرکز عنبیه که نور از خلال آن وارد عدسی چشم می شود

واژه نامه بختیاریکا

بیوینک

جدول کلمات

باهک

پیشنهاد کاربران

باهک، جم، نینی

عدسی چشم=مرجومک چشم=زیرکانه شده مردمک چشم

لعبت چشم ؛ مردمک چشم. ( دهار ) :
لعبت چشم به خونین بچگان حامله شد
راه آن حامله را وقت سحر بگشایید.
خاقانی.
جان مده در عشق زور و زر که ندهد هیچ طفل
لعبت چشم از برای لعبتی از استخوان.
خاقانی.
لعبتان چشمها حیران که ما بر تخت نرد
چشم ها از لعبتان استخوان انگیخته.
خاقانی.
- لعبت دیده ؛ لعبةالعین. لعبتان دیده ؛ مردم دیده :
چرخ بر کار و بار ما به صبوح
میکند لعبتان دیده نثار.
خاقانی.
هردم هزار بچه ٔ خونین کنم به خاک
تا لعبتان دیده به زادن درآورم.
خاقانی.
لعبتان دیده را کایشان دو طفل هندواند
هم مشاطه هم حلی هم دایگان آورده ام.
خاقانی.
گویی جنابتش بود از لعبتان دیده
کو را به حوض ماهی دادند غسل دیگر.
خاقانی.
از آن شد پرده ٔ چشمم به خون بکری آلوده
که غم با لعبتان دیده جفتی کرد پنهانی.
خاقانی.

مردم چشم


کلمات دیگر: