مترادف باز : اسم نیز، هم، همچنین، گشاده، منبسط، گشوده، مفتوح، وا ، ازنو، دوباره، دایر، برقرار، برپا، سنقر، قوش، قلیا ، باج، باژ، خراج، جدا، روشن، منفصل، روباز، بی مانع، آزاد، فاصله دار، چا
متضاد باز : بسته، اسید
back, again, re
open, clear (as a road), [geom.] obtuse
hawk, falcon
still, yet, nevertheless, further
again, broad, clear, demonstrative, detached, falcon, still, obtuse, open, open-ended, plain, re-, unattached, widespread
قید اسم ≠ بسته
نیز، هم، همچنین
گشاده، منبسط، گشوده، مفتوح، وا ≠ ازنو، دوباره
۱. اسم نیز، هم، همچنین
۲. گشاده، منبسط، گشوده، مفتوح، وا ≠ بسته
۳. ازنو، دوباره
۴. دایر، برقرار، برپا
۵. سنقر، قوش
۶. قلیا ≠ اسید
۷. باج، باژ، خراج
۸. جدا
۹. روشن
۱۰. جدا، منفصل
۱۱. روباز
۱۲. بیمانع، آزاد
۱۳. فاصلهدار
۱۴. چا
هر مادۀ شیمیایی اعم از یونی یا مولکولی که بتواند از جسم دیگری پروتون بپذیرد
(حر اض .) به سوی ، به طرف .
[ په . ] ( اِ.) پرنده ای شکاری با چنگال های قوی و منقاری کوتاه و محکم .
[ فر. ] ( اِ.) اجسامی جامد و سفیدرنگ و بسیار نمگیر که در آب بسیار حل می شوند و در اثر گرما خیلی زود گداخته می گردند.
[ په . ] 1 - پسوندی که به آخر برخی واژه ها افزوده می شود و معنای «تا این زمان » را می دهد مانند: از دیرباز. 2 - بر سر افعال درآید به معنی دوباره ، از نو: بازگشتن ، بازیافتن .
[ په . ] (ص .) گشاد، گشوده .
( اِ.) واحد طول که دو نوع است : 1 - از سرِ انگشتان تا آرنج . 2 - فاصلة دو دست موقعی که از طرفین گشوده شود.
اسدی .
باز. (اِخ ) (جرجی افندی ) (نقولا یا نیکولا) صاحب مجله ٔ الحسناء در بیروت بود. او راست : 1- آثار التهذیب : و آن عبارتست از خطابه ها وقصایدی که آنها را در جلسات جمعیت تهذیب دختران سوریه ایراد کرده است . و خطب مزبور را جرجی باز در بیروت بسال 1913 م . در 402 صفحه گرد آورده است . 2- الانسان ابن التربیة، چ بیروت 1907 م . 3- الروضة البدیعة فی تاریخ الطبیعة (معرب )، چ بیروت 1881 م . در 402 صفحه .4- الیاس طراد: خاندان ، سیرت ، مآثر وی ، چ جدعون 1914 م . در 198 صفحه . (معجم المطبوعات ج 1 ستون 516).
باز. (اِخ ) (رود...) (در فارس ). آبش مایل بشوری همان رودخانه ٔ افزر است که از سه جانب قلعه ٔ شهریاری گذشته بچم کپکاب خنج رسیده رودخانه ٔ باز شود. (فارسنامه ٔ ناصری ).
باز. (اِخ ) (ملک ...) فرمانفرمای دیار مغرب . مؤلف حبیب السیر ضمن شرح حال جالینوس آرد: در روضةالصفا مسطور است که جالینوس در وقتی که در بلده ٔ مقدونیه از بلاد یونان اقامت داشت یکی از جواری ملک باز را که فرمانفرمای دیار مغرب بود و جمیع ملوک آن نواحی اطاعت او مینمودند علت برص عارض شد... و باز فی الحال قاصدی جهت آوردن جالینوس نزد نیقاس فرستاد چون نیقاس مخالفت امر ملک باز نمیتوانست نمود جالینوس را رخصت فرمود و حکیم ... بعد از انقضای یک ماه در مجلس ملک باز بار یافت . رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 صص 168-170 شود.
باز. (اِخ ) ابراهیم باز. محدث بود. (منتهی الارب ). صاحب تاج العروس آرد: ابراهیم بن محمدبن باز اندلسی . از اصحاب سحنون و از محدثان بود و بسال 273 هَ . ق . درگذشت . رجوع به تاج العروس شود.
باز. (اِخ ) ابوعلی حسین بن نصربن حسن بن سعدبن عبداﷲبن باز موصلی . از محدثان بود. (از تاج العروس ).
باز. (اِخ ) باژ. معرب آن فاز است . قریه ای است بین طوس و نیشابور که گروهی از نام آوران از آن برخاستند. (از تاج العروس ). قریه ای است میان طوس و نیشابور. (مرآت البلدان ج 1 ص 160). این قریه مهد شاعر بنام ایران فردوسی میباشد : استاد ابوالقاسم فردوسی از دهاقین طوس بود از دیهی که آن دیه را باز خوانند. (چهارمقاله ). و رجوع به فاز و باژ شود.
باز. (اِخ ) دهی است از دهستان پشتکوه بخش شهرستان یزد که در 46 هزارگزی جنوب باختر نیر و 13 هزارگزی راه فرعی نیر به ابرقو در کوهستان واقع است . سرزمینی است گرم با 198 تن سکنه . آبش از قنات و محصولش غلات ، اشجار، انار، سردرختی وشغل مردمش زراعت و صنایع دستی اهالی کرباس بافی و راهش مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10).
باز. (اِخ ) سلیم افندی بن رستم (1275 - 1338 هَ . ق . / 1859 - 1920 م .). دادستان ایالت جبل لبنان سابق بود. (معجم المطبوعات ج 1 ستون 516). و زرکلی آرد: سلیم بن رستم بن الیاس بن طنوس باز از علمای حقوق بود، در بیروت متولد شد و در مدارس لبنان تعلیم گرفت و به پیشه ٔ وکالت پرداخت و بسیاری از مناصب قضا را عهده دار شد. حکومت عثمانی وی را به قیر شهر (در خلال جنگ جهانی نخستین ) تبعید کرد و پیش از پایان جنگ به میهن خویش بازگشت و آنگاه در بیروت درگذشت . وی 39 تألیف دارد که بیشتر آن ها قوانینی است که از ترکی بعربی ترجمه کرده است . (از اعلام زرکلی ج 1 ص 382). او راست :
1- شرح قانون المحاکمات الحقوقیة، چ بیروت 1895 م . در 699 صفحه . 2- شرح قانون المحاکمات الجزائیة الموقت ، چ بیروت 1905 م . 3- شرح المجلة، چ بیروت 1895 م . 4- مناجاة البلغاء فی مسامرات الببغا. معرب از لغت ترکی جدید در پند و اندرز، چ 1907 م . (لبنان ) در 256 صفحه . (معجم المطبوعات ج 1 ستون 516). 5- مرقاةالحقوق که بچاپ رسیده است . (اعلام زرکلی ج 1 ص 382).
باز. (اِخ ) قریه ای است به شش فرسخی مرو که گروهی از محدثان معروف به بازیون بدان منسوبند. (از تاج العروس ) (معجم البلدان ) (مرآت البلدان ج 1 ص 160) (مراصد الاطلاع ). نام قریه ای به هفت فرسنگی مرو. (دِمزن ).
باز. (اِخ )موضعی در سیستان . مرحوم ملک الشعراء بهار در تاریخ سیستان حاشیه ٔ ص 187 احتمال داده اند که محلی بوده است در سیستان . رجوع به تاریخ سیستان حاشیه ٔ ص 187 شود.
(از انجمن آرا) (آنندراج ) (معیار جمالی ).
ابوشکور.
منوچهری .
منوچهری .
نظامی .
کمال اسماعیل (از ارمغان آصفی ).
سعدی (بوستان ).
سعدی (بوستان ).
سعدی (طیبات ).
سوزنی .
منجیک .
منوچهری .
منوچهری .
منوچهری .
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
انوری .
مولوی .
سعدی (گلستان ).
سعدی (بوستان ).
سعدی (بوستان ).
سعدی (طیبات ).
سعدی .
سعدی (طیبات ).
سعدی (طیبات ).
سعدی (بدایع کلیات چ فروغی ص 752).
سعدی (غزلیات ).
سعدی (گلستان ).
حافظ.
حافظ.
نوعی خبوشانی (از شعوری ج 1 ورق 165).
رودکی .
منجیک .
بوالعباس عباسی .
خسروی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فرخی .
عنصری .
منوچهری .
منوچهری .
اسدی (گرشاسب نامه ).
سوزنی .
انوری .
نظامی .
خاقانی .
مولوی .
سعدی (بدایع).
سعدی (طیبات ).
اوحدی .
شمس فخری (از شعوری ج 1 ورق 165).
حافظ.
حافظ.
حافظ.
مولوی .
رودکی .
منجیک .
کسایی .
امیر معزی (از آنندراج ).
فردوسی .
فردوسی .
لبیبی .
فرخی .
فرخی .
فرخی .
فرخی .
فرخی .
(ویس و رامین ).
ناصرخسرو.
مسعودسعد.
سوزنی .
خاقانی .
نظامی .
(ویس و رامین ).
باز. [ بازز ] (ع ص ) اسم فاعل از بَزّ. رجوع به بَزّ شود.
شهید (از فرهنگ اسدی خطی نخجوانی ).
ادیب صابر.
مولوی .
(ویس و رامین ).
(ویس و رامین ).
اسدی (گرشاسب نامه ص 323).
ابوشکور.
فردوسی .
ابوشکور.
آغاجی .
فردوسی .
فردوسی .
منجیک .
(گرشاسب نامه ص 168)
(گرشاسب نامه ).
ناصرخسرو.
نظامی .
باز.(ع اِ) مبنیاً علی الکسر، همواره با خاز بصورت خازباز آید و خازباز مگسی است که در مرغزارها میباشد. (ازتاج العروس ). رجوع به خازباز شود. (ناظم الاطباء).
رودکی .
ابوشکور.
دقیقی .
دقیقی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فرخی .
عنصری .
عنصری .
منوچهری .
منوچهری (از جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ).
عسجدی .
؟ (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 384).
بونصر طالقان (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).
سنایی .
سنایی .
سنایی .
سوزنی .
سوزنی .
(از ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
نظامی .
نظامی .
نظامی .
سعدی (گلستان ).
سعدی (طیبات ).
ابن یمین .
فرخی (امثال و حکم دهخدا).
(آنندراج ).
سعدی (بوستان ).
سعدی (بوستان ).
سعدی (بوستان ).
(رشیدی ).
سوزنی .
(یادداشت مؤلف ).
فردوسی .
فردوسی .
فرخی .
فرخی .
منوچهری .
منوچهری .
اسدی (گرشاسب نامه ).
اسدی (گرشاسب نامه ).
اسدی (گرشاسب نامه ).
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
معزی .
خاقانی .
شمس فخری (از شعوری ج 1 ورق 165).
ملک الشعرای بهار.
هر مادۀ حاصل از ترکیب اکسیدها با آب که در ترکیب با اسیدها، نمک و آب ایجاد میکند و رنگ کاغذ تورنسل در تماس با محلول آن آبی شود.
۱. [مقابلِ بسته] ویژگی پنجره، در، روزنه، و مانندِ آن که امکان ورود و خروج از آن وجود داشته باشد؛ گشوده.
۲. بدون پوشش: زخم باز.
۳. [مجاز] در حال کار و فعالیت: مغازهها باز بود.
۴. گسترده؛ بدون مانع: دشتهای باز.
۵. با فاصلۀ زیاد از هم: دستهای باز.
۶. [مجاز] ویژگی ذهن خلاق، پویا، و دارای قدرت درک بالا: ذهن باز.
۷. بدون عامل بازدارنده؛ آزاد: فضای باز مطبوعاتی.
۸. [مجاز] ویژگی چهرۀ بدون اخم و شاد: چهرۀ باز، با روی باز از ما استقبال کرد.
〈 باز شدن: (مصدر لازم)
۱. گشاده شدن؛ گشوده شدن؛ وا شدن.
۲. [مجاز] آمادۀ کار شدن؛ دایر شدن.
۳. [قدیمی] بازگشتن: ◻︎ به اصل باز شود فرع و هست نزد خرد / هم این حدیث مسلّم هم این مثل مضروب (ادیب صابر: ۲۱).
۴. کنار رفتن.
۵. گشوده شدن گره.
〈 باز کردن: (مصدر متعدی)
۱. [مقابلِ بستن] گشودن؛ وا کردن.
۲. [مجاز] آمادۀ کار کردن؛ دایر کردن.
۳. کنار رفتن.
۴. گشودن گره.
۵. [مجاز] بهروشنی بیان کردن یک مطلب پیچیده.
۶. روشن کردن رادیو یا تلویزیون.
۷. گشودن راه.
۸. [قدیمی] اصلاح موی سر یا صورت.
۹. عزل کردن.
۱۰. [قدیمی] منهدم کردن.
۱۱. [قدیمی] جدا کردن چیزی از چیز دیگر.
〈 باز گذاشتن: (مصدر متعدی) ‹باز گذاردن› گشاده گذاشتن؛ گشوده گذاشتن؛ واگذاشتن.
۱. دوباره؛ ازنو؛ دیگرباره: باز پیدات شد؟
۲. نیز؛ هم: اگر حتی یک ذره ملاحظه میکردی، باز غنیمت بود.
مکرراً؛ ازنو؛ دوباره (در ترکیب با افعال): بازآوردن، بازایستادن، بازپرسیدن، بازدادن، بازگرفتن، بازگفتن، بازیافتن، ◻︎ پس بر سر این دوراههٴ آز و نیاز / تا هیچ نمانی که نمیآیی باز (خیام: ۹۲).
۱. = باختن
۲. بازیکننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آبباز، چترباز، شطرنجباز، گاوباز، قمارباز.
۳. علاقهمند به (در ترکیب با کلمۀ دیگر): خروسباز، کبوترباز، گُلباز، رفیقباز.
۴. دارای مهارت در چیزی و عملکننده به آن (در ترکیب با کلمۀ دیگر): حقهباز، کلکباز.
۵. بازنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): جانباز.
۱. واحد اندازهگیری طول برابر با اندازۀ سرانگشتان تا آرنج.
۲. واحد اندازهگیری طول برابر با امتداد دو دست درحالیکه دستها بهصورت افقی از هم بازشده؛ ارش؛ ارج: ◻︎ شده به چشم من از شادی زیارت تو / دو سال همچو دو روز و دو میل همچو دو باز (لامعی: ۵۶).
پرندهای شکاری، با منقار خمیده، چنگالهای قوی، و پرهای قهوهای سیر که بیشتر در کوهها به سر میبرد و در قدیم آن را برای شکار کردن جانوران تربیت میکردند: ◻︎ کند همجنس با همجنس پرواز / کبوتر با کبوتر باز با باز (نظامی۲: ۲۰۹).
〈 باز خشین: (زیستشناسی) [قدیمی] نوعی باز تیرهرنگ با چشمهای سرخ که پرهای پشتش سیاه است؛ خشینه: ◻︎ تا نیامیزد با زاغ سیه باز سپید / تا نیامیزد با باز خشین کبک دری (فرخی: ۳۷۸).
پرنده شکاری."baz".دوباره.دیگربار
۱نوعی پرنده شکاری ۲سنجاقک ۳صدای جیرجیرک