کلمه جو
صفحه اصلی

نمک

فارسی به انگلیسی

salt, attractiveness, charm, [fig.] charm

salt, [fig.] charm


salt


مترادف و متضاد

salt (اسم)
نمک طعام، نمک، نمکدان، نمکزار، نمک میوه، نمک های طبی

فرهنگ فارسی

(اسم ) ۱- بطور عام جسمی است مرکب که از ترکیب یک اسید با یک فلز و یا تاثیر یک اسید بر یک باز بدست میاید و در صورت اخیر فلز باز بجای ئیدروژن اسیدمی نشیند ملح . ۲- نمک طعام.یا ترکیبات :نمک بلور.نمک ترکی . یانمک ترکی .قطعات متبلور نمک طعام که در سیستم مکعب متبلور میشوند و ضمن استخراج نمک سنگ از معدن بدست میایند. دل نمک نمک بلور.یانمک سنگ .نمک طعامی که بصورت تکه سنگ و قطعات بزرگ و کوچک از معدن استخراج شده باشد نمک کوبیده نمک سنگی . یانمک سنگی .نمک سنگ .یا سنگ طعام . نمک طعام بصورت معادن عظیمی در ته نشست ها و رسوبات در ضمن چین خوردگیها وجود دارد که بشکل نمک سنگ آنرا استخراج میکنند و همچنین در آب دریاها بمقدار فراوان موجوداست و در صورت لزوم قابل استخراج میباشد.نمک طعام در آب محلول است و از مهمترین املاحی است که در اغذیه روزانه مورد استفاده است نمک . یا نمک فرنگی. سولفات دو منیزی متبلور را گویند و بعنوان مسهل در تداوی تجویز میشود نمک فرنگی اصل سولفات دومنیزی .یا نمک فرنگی اصل .نمک فرنگی . یا نمک فرنگی مصنوعی . یا نمک قلیا. کربنات سدیم طبیعی را گویند که در صورت خلوص جسمی است سفید رنگ گویند و دارای طعم شور است و در آب گرم حل میشود و در پزشکی مورد استفاده است و برای رفع ترشی زیاد معده تجویز میشود. درشوره زارها وجود دارد و از خاکستر اشنان نیز بدست میاید . در شیشه سازی و صابون پزی نیز مصرف میشود. یا حق نمک . حق هم صحبتی و هم غذایی : ای دل ریش مرا با لب تو حق نمک حق نگه دار که من میروم الله معک . ( حافظ .۲٠۴ ) یا نمک بر جگر داشتن. محنت بر محنت و عذاب پی عذاب کشیدن . یا نمک در آتش افکندن . شور و غوغا و فریاد کردن . ۳ - ملاحت آن . یا نمکها. موادی هستند مرکب از بنیان یک اسید با یک فلز که در فرمول آنها فلز جانشین ئیدرژن اسیدی شده است که بنیانش درترکیب نمک بکار رفته. نمکها در طبیعت بحالت محلول یا جامد یافت میشوند.مهمترین نمکها عبارتند از نمک طعام ( کلرورسدیم ) و سنگ آهک (کربنات کلسیم ) و شوره ( نیترات پتاسیم ) و نمک فرنگی و سنگ گچ ( سولفات کلسیم ). برخی نمکها در آب محلولند و برخی نامحلولند ( اکثر محلول میباشند ). نمکهای محلول و نامحلول در آب عبارتند از : ۱ - کلرورها که نمک های اسید کلریدریک میباشند. تمام آنها محلولند بجز کلرورهای مس و جیوه و نقره و سرب ( کلرور سرب فقط در آب جوش حل میشود ). ۲ - نیتراتها که نمکهای اسید نیتریک میباشند ).همه در آب محلولند. ۳ - سولفاتها که نمکهای اسید سولفوریک میباشند و باستثنای سولفاتهای سرب و باریم و کلسیم بقیه در آب حل میشوند. ۴ - سولفورها که نمکهای اسید سولفوریک هستند و همه در آب نامحلولند باستثنای سولفورهای سدیم و پتاسیم و آمونیوم که در آب حل میشوند ( بعبارت دیگر فقط سولفورهای فلزات قلیایی در آب محلولند ).۵- کربناتها که نمکهای اسید کربنیک میباشند و همه در آب نامحلولند باستثنای کربناتهای سدیم و پتاسیم و آمونیوم ( کربناتهای قلیایی فقط در آب محلولند ) .محلول نمکهاجریان برق را هدایت میکند و علت آن است که محلول نمکها در آب بصورت دو [ یون ] ۴ تجزیه میشود : یکی یون فلزی و دیگر یون بنیان اسید املاح .
رطوبتی اندک ٠ اندک نم و رطوبتی ٠ قطره ای ٠

فرهنگ معین

(نَ مَ ) (اِ. ) مادة سپیدی است که به آسانی سوده می گردد و در آب حل می شود و آن را از آب دریا و معدن به دست می آورند. ، ~ به حرام (عا. ) ناسپاس ، حق ناشناس . ، ~ را خوردن و نمکدان را شکستن کنایه از: به ولی نعمت خود خیانت کردن .

لغت نامه دهخدا

نمک . [ ن َ م َ ] (اِ مصغر) از: نم + ک (پسوند تصغیر). رطوبتی اندک . اندک نم و رطوبتی . قطره ای :
هم ساده گلی هم شکری هم نمکی
بر برگ گل سرخ چکیده نمکی .

عسجدی .



نمک . [ ن َ م َ ] (اِ) ماده ای سپید که به آسانی سوده می گردد و در آب حل می شود و آن را در تلذیذ غذاها به کار می برند و سبخ نیز گویند. (ناظم الاطباء). ملح . ابوعون . عسجر. (منتهی الارب ). ابوصابر. ابوالمطیب . (المرصع). ماده ٔ کانی سفیدرنگ شورمزه ای که در غذا کنند. نمک طعام :
چون شود خود نمک تبه چه علاج .

خسروانی .


اندر نواحی داراگرد کوههاست از نمک سپید و سیاه و سرخ و زرد و هر رنگی و از او خوانها کنند نیکو افتد. (حدود العالم ).
به خایه نمک برپراکند زود
به حقه درآکند برسان دود.

فردوسی .


هم ساده گلی هم شکری هم نمکی
بر برگ گل سرخ چکیده نمکی .

عسجدی .


هرگز نبود شکر به شوری چو نمک
نه گاه شکر باشد چون باز کشک .

محمودی (از فرهنگ اسدی ).


گوشت ار گنده شود او را نمک درمان بود
چون نمک گنده شود او را به چه درمان کنند.

ناصرخسرو.


و هفت شبانروز در نمک آب نهند و هر روز آب و نمک تازه کنند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). چوزه ٔ مرغ خانگی ... بپزند و اندکی توابل برافکنند و نمک او نمک سقنقور کنند که با زنجبیل آمیخته بود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). گوشت نمک سود گرم و خشک باشد به سبب نمک و دیر گوارد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
ز بس که بی نمکی کرده با من این ایام
در آب دیده ٔ گریان گداختم چو نمک .

ادیب صابر.


رخ را نمکستان کنم از اشک شور از آنک
چشمم نمک چِنَد ز لب نوشخند او.

خاقانی .


گر پیش ما به بوی بنفشه برد نمک
تیغش نمک تن است به رنگی بنفشه وار.

خاقانی .


چون بر این خوان نمک بی نمکی است
دیده از غم نمک افشان چه کنم .

خاقانی .


هم شکری تو هم نمک با تو چه نسبت آب را
چند به رغم دوستان دشمن خویش پروری .

خاقانی .


گلابم ولی دردسر می دهم
نمک خواه خود را جگر می دهم .

نظامی .


گر کبابش از نمک اندک غباری بر دل است
حاش ﷲ گر مرا زآن هیچ باری بر دل است .

بسحاق .


|| ملاحت . آن . لطف . جذابیت :
خشک شد آن دل که ز غم ریش بود
کآن نمکش نیست کز این پیش بود.

نظامی .


تا کمر از زلف زره بافته
تا قدم از فرق نمک یافته .

نظامی .


کس از این نمک ندارد که تو ای غلام داری
دل ریش عاشقان را نمکی تمام داری .

سعدی .


ای پیک پی خجسته چه نامی فدیت لک
هرگز سیاه چرده ندیدم بدین نمک .

حافظ.


|| ظرافت . لطافت . حسن . جمال . (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی شود. || خوبی و لطف . (از آنندراج ). || مزه . مطبوعی . جاذبه :
نمک صبح در آن است که خندان باشد
بخیه ظلم است به زخمی که نمایان باشد.

صائب (از آنندراج ).


رجوع به نمک داشتن شود. || ممالحه . نمک خوارگی .
- حق نمک ؛ حق ممالحت . حق نعمت :
ای دل ریش مرا با لب توحق نمک
حق نگه دار که من می روم اﷲ معک .

حافظ.


لب و دندانْت را حقوق نمک
هست بر جان و سینه های کباب .

حافظ.


شور من حق نمک بر همه دل ها دارد
نیست ممکن که فراموش کنند احبابم .

صائب .


|| نعمت . رجوع به معنی قبلی شود.
- نمک کسی را خوردن ؛ از نعمت او متنعم شدن .
|| نان . (یادداشت مؤلف ). رجوع به معنی قبلی شود. || جان . حیات . گذران . معاش (؟). (ناظم الاطباء). || (اصطلاح شیمی ) نمک به طور عام جسمی است که از ترکیب یک اسید با یک فلز یا تأثیریک اسید بر یک باز به دست آید و در صورت اخیر فلز باز به جای ئیدرژن اسید می نشیند. نمک ها در طبیعت به حالت محلول یا جامد یافته می شوند. مهمترین نمک ها عبارت است از نمک طعام (کلرور سدیم ) و سنگ آهک (کربنات کلسیم ) و شوره (نیترات پتاسیم ) و نمک فرنگی (سولفات سدیم ) و سنگ گچ (سولفات کلسیم ). اکثر نمک ها در آب محلولند و برخی نامحلول ، بدین شرح : از کلرورها (نمک های اسید کلریدریک ) بجز کلرورهای مس و جیوه و نقره بقیه در آب حل می شوند و کلرور سرب فقط در آب جوش محلول است . نیترات ها در آب محلول اند. از سولفات ها فقط سولفات های سرب و باریم و کلسیم نامحلول اند. از سولفورها تنها سولفورهای سدیم و پتاسیم و آمونیوم در آب حل می شوند. از کربنات ها کربنات های قلیائی یعنی سدیم و پتاسیم و آمونیم محلول اند. محلول نمک ها جریان برق را هدایت می کند. (از فرهنگ فارسی معین ).
ترکیب های دیگر:
- آب نمک . بانمک . بی نمک . پرنمک . خوش نمک . کم نمک . کورنمک . رجوع به هریک از این مدخل ها شود.
- نمک اندرانی ؛ نمک درآنی . نمک ذرآنی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به ملح اندرانی و نمک ترکی شود.
- نمک بلور؛ نمک ترکی . (فرهنگ فارسی معین ).
- نمک بلوری ؛ نمک بلور. نمک ترکی .
- نمک ترکی ؛ ملح ذرآنی . ملح اندرانی . تبرزین . قسمی نمک شبیه به بلور که چون شیشه متبلور است و غیر حاجب ماوراء. (یادداشت مؤلف ). قطعات متبلور نمک طعام که در سیستم مکعب متبلور می شوند و ضمن استخراج نمک سنگ از معدن به دست می آیند. دل نمک . نمک بلور. (فرهنگ فارسی معین ).
- نمک چینی ؛ ثلج الصین . حجر آسیوس . بارود. باروت . (یادداشت مؤلف ).
- نمک حرام ؛ قوت و روزی و نانی که از راه حرام به دست آید.
- نمک حلال ؛ مقابل نمک حرام . (آنندراج ). نان و قوتی که از راه حلال کسب کرده شود.
- نمک خوش ؛ ملح المطیب . (یادداشت مؤلف ).
- نمک سرخ و از او [ از شهر کش ] استران نیک خیزد و ترنگبین و نمک سرخ که به همه ٔ جهان برند : . (حدود العالم ).
- نمک سقنقور ؛ نام این دارو در ذخیره ٔخوارزمشاهی مکرر آمده است خاصه در داروهای زیادت کننده ٔ باه . ظاهراً مراد سقنقور نمک سوزکرده باشد، چنانکه مردم گیلان ماهی شور کنند و از آن به جای نمک استفاده کنند. (یادداشت مؤلف ) : و نمک او نمک سقنقور کنند که با زنجبیل آمیخته بود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
- نمک سنگ ؛ نمک طعامی که به صورت تکه سنگ و قطعات بزرگ و کوچک از معدن استخراج شده باشد. نمک نکوبیده . نمک سنگی . (فرهنگ فارسی معین ) :
از زبان لعل لبش تلخی گفتار نبرد
نمک سنگ کجا تلخی بادام کشد.

صائب (از آنندراج ).


عکس رخسار تو گلرنگ کند آینه را
از ملاحت نمک سنگ کند آینه را.

نجفقلی خان (از آنندراج ).


- نمک سنگی ؛ نمک سنگ .
- نمک طبرزد ؛ قسمی از نمک بلوری معدنی . (ناظم الاطباء).
- نمک طعام ؛ ملح سدیم اسید کلریدریک است . نمک طعام به صورت معادن عظیمی در ته نشست ها و رسوبات در ضمن چین خوردگی ها وجود دارد که به شکل نمک سنگ آن را استخراج می کنند. همچنین در آب دریاها به مقدار فراوان موجود است و قابل استخراج است . (فرهنگ فارسی معین ). نمکی که در غذا کنند. نمک خوراکی .
- نمک فرنگی ؛ سولفات مَنْیَزی متبلور را گویند و به عنوان مسهل استعمال می شود. نمک فرنگی اصل . (از فرهنگ فارسی معین ).
- نمک فرنگی اصل . رجوع به ترکیب قبل شود.
- نمک فرنگی مصنوعی ؛ سولفات سدیم که آن را سولفات دوسود هم گویند و مسهلی است قوی .
- نمک قلیا ؛ کربنات سدیم طبیعی که جسمی است سفیدرنگ و در پزشکی برای رفع ترشی معده مورد استعمال است و در شیشه سازی و صابون پزی نیز مصرف دارد.
ترکیب های دیگر:
- نمک کلوخه . نمک کله قندی . نمک کوفته . نمک کوهی . نمک هندی .
- چون نمک بر (در) آتش بودن ؛ بی صبر و بی آرام بودن :
بر سر آتش از این بی نمکی
گر نمک نیستم افغان چه کنم .

خاقانی .


نعره کنان چون نمک بر آتشم ایرا
غم نمکم بر دل فگار برافکند.

خاقانی .


نشگفت که چون نمک بر آتش
لب را مدد از فغان ببینم .

خاقانی .


- چون نمک در آب گداختن :
ز بس که بی نمکی کرده با من این ایام
در آب دیده ٔ گریان گداختم چو نمک .

ادیب صابر.


- نمک بر (در) آتش افکندن ؛ کنایه از شور و غوغا و فریاد کردن است . (از انجمن آرا) (برهان قاطع).
- نمک بر جراحت (زخم ، ریش ، خستگی ، داغ ، سوختگی ، سوخته ) کردن (ریختن ، پاشیدن ، افکندن ، راندن ، زدن ، افشاندن ، بستن ، پراکندن ) ؛ داغ کسی را تازه کردن . با طعنه و شماتت بر اندوه مصیبت زده ای افزودن :
درخت خرمی را شاخ مشکن
نمک بر سوخته کمتر پراکن .

(ویس و رامین ).


بشد دایه همانگه پیش رامین
نمک کرد از سخن بر ریش رامین .

(ویس و رامین ).


نگار من چو درآید به خنده ٔ نمکین
نمک زیاده کند بر جراحت ریشان .

سعدی .


اگر سرمایه ٔ خونابه کم شد
دلا زآن لب نمک بر ریش افکن .

کلیم (از آنندراج ).


آنکس که بر جراحت ما می زند نمک
می کرد کاش حق نمک را رعایتی .

صائب (از آنندراج ).


این چه نمک بود به داغم زدی
بوی بهاری به دماغم زدی .

وحید (از آنندراج ).


- نمک بر (در) جگر داشتن ؛ کنایه از محنت و عذاب کشیدن است . (انجمن آرا). کنایه از محنت بر محنت و عذاب بر عذاب کشیدن . (برهان قاطع) (رشیدی ) (آنندراج ).
- نمک بردل کسی برافکندن ؛ بر رنج و بیقراری کسی افزودن :
نعره کنان چون نمک بر آتشم ایرا
غم نمکم بر دل فگار برافکند.

خاقانی .


- نمک در چشم کردن (سودن ، ریختن ، افکندن ، پراکندن ) ؛ کور کردن :
بخیه را چون محرم راز نهان خود کنیم
ما که از غیرت نمک در چشم سوزن کرده ایم .

صائب (از آنندراج ).


در چشم اعتبار نمک سودن است و بس
در شوره زار علم اگر هست حاصلی .

صائب (از آنندراج ).


- نمک در (به ) دیگ سودا (آرزو، تمنا) کردن (افکندن ) :
آن نمک هائی که دیگ آرزو در کار داشت
روزگار از شوربختی می کند در مرهمم .

کلیم (از آنندراج ).


دل را به آرزوی لبش نیست دسترس
مسکین نمک به دیگ تمنا نمی کند.

کلیم (از آنندراج ).


کلیم از فکر آن لب های پرشور
نمک در دیگ سودا بیش افکن .

کلیم (از آنندراج ).


- نمک نداشتن دست کسی ؛ ناسپاس بودن کسان از احسان های او. (یادداشت مؤلف ).
- امثال :
مثقال نمک است و خروار هم نمک است .
نمک خورد و نمکدان دزدید (یا شکست ).
نمک یک انگشت است .
وای به روزی که بگندد نمک .
هرچیزکه در کان نمک رفت نمک شد .

نمک. [ ن َ م َ ] ( اِ ) ماده ای سپید که به آسانی سوده می گردد و در آب حل می شود و آن را در تلذیذ غذاها به کار می برند و سبخ نیز گویند. ( ناظم الاطباء ). ملح. ابوعون. عسجر. ( منتهی الارب ). ابوصابر. ابوالمطیب. ( المرصع ). ماده کانی سفیدرنگ شورمزه ای که در غذا کنند. نمک طعام :
چون شود خود نمک تبه چه علاج.
خسروانی.
اندر نواحی داراگرد کوههاست از نمک سپید و سیاه و سرخ و زرد و هر رنگی و از او خوانها کنند نیکو افتد. ( حدود العالم ).
به خایه نمک برپراکند زود
به حقه درآکند برسان دود.
فردوسی.
هم ساده گلی هم شکری هم نمکی
بر برگ گل سرخ چکیده نمکی.
عسجدی.
هرگز نبود شکر به شوری چو نمک
نه گاه شکر باشد چون باز کشک.
محمودی ( از فرهنگ اسدی ).
گوشت ار گنده شود او را نمک درمان بود
چون نمک گنده شود او را به چه درمان کنند.
ناصرخسرو.
و هفت شبانروز در نمک آب نهند و هر روز آب و نمک تازه کنند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). چوزه مرغ خانگی... بپزند و اندکی توابل برافکنند و نمک او نمک سقنقور کنند که با زنجبیل آمیخته بود. ( ذخیره خوارزمشاهی ). گوشت نمک سود گرم و خشک باشد به سبب نمک و دیر گوارد. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
ز بس که بی نمکی کرده با من این ایام
در آب دیده گریان گداختم چو نمک.
ادیب صابر.
رخ را نمکستان کنم از اشک شور از آنک
چشمم نمک چِنَد ز لب نوشخند او.
خاقانی.
گر پیش ما به بوی بنفشه برد نمک
تیغش نمک تن است به رنگی بنفشه وار.
خاقانی.
چون بر این خوان نمک بی نمکی است
دیده از غم نمک افشان چه کنم.
خاقانی.
هم شکری تو هم نمک با تو چه نسبت آب را
چند به رغم دوستان دشمن خویش پروری.
خاقانی.
گلابم ولی دردسر می دهم
نمک خواه خود را جگر می دهم.
نظامی.
گر کبابش از نمک اندک غباری بر دل است
حاش گر مرا زآن هیچ باری بر دل است.
بسحاق.
|| ملاحت. آن. لطف. جذابیت :
خشک شد آن دل که ز غم ریش بود
کآن نمکش نیست کز این پیش بود.
نظامی.
تا کمر از زلف زره بافته
تا قدم از فرق نمک یافته.
نظامی.

فرهنگ عمید

جسمی سفیدرنگ، بلوری، شورمزه، و محلول در آب که در اغذیه می ریزند و با بسیاری از خوراکی ها خورده می شود که از آب دریا و از معدن به دست می آید، کلرور سدیم، نمک طعام.

دانشنامه عمومی

اولین ماده معدنی خوراکی و دارای تجارت جهانی، عنصر اصلی نگهداری طولانی مدت مواد غذایی، طعم دهنده طبیعی تا همین ۱۰۰ سال پیش بود. از چنان اهمیتی برخودار بود که برای تهیه و توزیع و تجارت آن مالیات وضع کرده بودند و منبع درآمد دولت ها بود. در مومیایی کردن و دادن برکت به خانه و دفع ارواح و بالا بردن قدرت جنسی و رفع ضعف ماهیچه کاربرد داشته است. قیمت بالای نمک از عناصر اصلی در استقلال هند و آمریکا بود ولی سپس ارزان شد چون : فهمیدند از چه چیزی درست شده است، توانستند از معادن استخراج انبوه کنند، علم پزشکی هم مصرف آن را محدود کرد، همچنین سس ها و طمع دهنده های دیگر به وجود آمد و روش های بسته بندی نگهداری و جابجایی مواد غذایی دگرگون گردید.
نمک خوراکی از سدیم و کلر ساخته شده و در آب محلول است، از مهم ترین املاحی است که در خوراک روزانه مورد انسان ها به کار می رود. به نمک خوراکی در شیمی سدیم کلرید نیز میگویند. نمک خوراکی به شکل معدنی در ته نشین ها و رسوب ها همچین چین خوردگی ها وجود دارد که به شکل سنگ نمک استخراج می شود. همچنین در آب دریاها به مقدار فراوان موجود است که قابل برداشت نیز می باشد.
نمک خوراکی مانند دیگر نمک ها ترکیب یونی است. عناصر این ترکیب یونی، در نمک خوراکی سدیم و کلر هستند.با ورود ناخالصی به بلور هالیت یا نمک خوراکی، این کانی به رنگ های گوناگون در می آید برای نمونه با ورود عناصر اورانیوم و کربن به رنگ سیاه در می آید. این کانی به همراه سیلویت یا نمک تلخ در محیط های تبخیری و گرم و خشک یافت می شود. مزه شور و جلای شیشه ای و سختی کم این کانی باعث شده است تا به آسانی میان گروهی از کانی های مشابه خود، شناخته شود.
نمک یکی از مواد مورد نیاز برای سوخت و ساز مواد خوراک در بدن، جابه جایی پیام های عصبی و کارکرد درست ماهیچه ها است. نمک نقش مواثری در تکامل مغز گونه انسان بازی کرده است اما ثابت شده است که خوردن زیاد نمک موجب افزایش فشار خون و پوکی استخوان می شود، به ویژه در افرادی که پیشینه خانوادگی فشار خون بالا دارند. افزایش فشار خون نیز خطر سکته مغزی و حمله قلبی را افزایش می دهد. سازمان بهداشت جهانی دست بیش مقدار مصرف روزانه مجاز نمک را پنج گرم گفته است. اغلب مواد غذایی نمک دارند. مقدار نمکی که از طریق رژیم غذایی وارد بدن یک فرد بالغ و سالم می شود تقریباً برابر با ۳/۵ گرم یا ۳۵۰۰ میلی گرم در روز است.

دانشنامه آزاد فارسی

نَمک (salt)
نَمک
نَمک
در شیمی، ترکیب تشکیل شده از یک اسید و یک باز، حاصل از جایگزینی همه یا بخشی از هیدروژن موجود در اسید با فلز یا رادیکالی الکترون دهنده. کلرید سدیم (← نمک_طعام) از نمک های رایج است. نمک ها ممکن است بر اثر واکنش شیمیایی بین یک اسید و یک باز یا بر اثر جایگزینی هیدروژن یک اسید با یک فلز (← واکنش_جایگزینی) حاصل شوند. یون ها در حالت جامد معمولاً با آرایش منظمی شکل می گیرند و تشکیل کریستال می دهند. برخی از نمک ها فقط به صورت هیدرات ها و در ترکیب با آب کریستال های پایدار تشکیل می دهند. بسیاری از نمک های معدنی به راحتی در آب حل می شوند و الکترولیتهایی تولید می کنند که رسانای الکتریسیته اند.
فرمول. از آن جا که همۀ نمک ها از لحاظ الکتریکی خنثی اند، فرمول نمک با حصول اطمینان از مساوی بودن تعداد بارهای مثبت و منفی یون ها نوشته می شود.
تهیه. از روش های گوناگونی برای تهیۀ نمک ها در آزمایشگاه استفاده می کنند. انتخاب هر روش بر اساس دسترسی به مواد آغاز کننده و محلول یا نا محلول بودن نمک حاصل صورت می گیرد:
(I) اسید + فلز، برای نمک های منیزیوم، آهن و روی
(II) اسید + باز، برای نمک های منیزیوم، آهن، روی، و کلسیم
(III) اسید + کربنات، برای نمک های همۀ فلزات
(IV) اسید + قلیا، برای نمک های سدیم، پتاسیم، و آمونیوم
(V) ترکیب مستقیم، برای سولفیدها و کلریدها
(VI) تجزیۀ دوگانه، برای نمک های نامحلول.
در روش های (I) و (III) مقدار فراوانی واکنش دهندۀ جامد به اسید اضافه می کنند تا اطمینان یابند از اسید چیزی باقی نمی ماند. جامد اضافی با تصفیه از محلول نمک جدا می شود. محلول زیر صافی نیز تا رسیدن به حجم بسیار کم می جوشد و سپس سرد و متبلور می شود. سپس، بلورهای نمک تصفیه و روی کاغذ صافی خشک می شوند. در روش (IV) از شناساگر برای شناسایی حجم اسید لازم برای خنثی سازی قلیا یا فرآیند عکس آن استفاده می کنند. پس از خنثی سازی، رنگ حاصل را با کربن فعال حذف می کنند یا آزمایش را بار دیگر و بدون شناساگر تکرار می کنند. محلول حاصل تا رسیدن حجم کم می جوشد و خنک می شود تا نمک متبلور گردد. سپس بلورها را از صافی می گذرانند و مانند روش (I) و (III) خشک می کنند. در روش (V) نمک در یک مرحله تولید می شود و نیازی به خشک کردن نیست. در روش (VI) دو محلول را مخلوط می کنند و هم می زنند. سپس، نمک ته نشین شده را تصفیه می کنند و به خوبی با آب می شویند تا ناخالصی های محلول آن حذف شود. آن گاه آن را در مجاورت هوا یا در کوره ای با دمای ۶۰ تا ۸۰ درجۀ سانتی گراد خشک می کنند.

گویش اصفهانی

تکیه ای: nemak
طاری: nemak
طامه ای: namak
طرقی: nemak
کشه ای: nemak
نطنزی: namk


جدول کلمات

ملح

پیشنهاد کاربران

در کردی کرمانجی نمک میشه خوی

در زبان لری بختیاری به معنی
Nemek

نمکی :
۱. خوش چهره و تو دل برو
۲. نان خشکی بخر در کو چه و خیابان
۳. غذایی که با نمک فراوان خورده شود
۴. نام

نمک به ترکی: دوز

در زبان مازندرانی به نمک:نِمِک می گویند.

نمک نوعی خوراکی شور که در غذا نقش مهمی دارد البته مصرف زیاد نمک باعث ضعیفی و کور شدن چشم میباشد همچنین مصرف نمک موجب فشار خون میشود نمک را در میوه و سیفیجات استفاده میشود معمولا خیار سیب و. . . . استفاده میشود مخلص شما دکتر نفاریو


کلمات دیگر: