کلمه جو
صفحه اصلی

قول


مترادف قول : سخن، کلام، گفت، ترانه، تصنیف، پیمان، عهد، قرار، میثاق، وعده، وعید

برابر پارسی : سخن، گفته، پیمان، گفتار، زبان، فرمایش، گفت

فارسی به انگلیسی

assurance, faith, obligation, pledge, promise, troth, version, word, speech, saying, say-so

promise, word, speech, saying


assurance, faith, obligation, pledge, promise, troth, version, word


فارسی به عربی

اقرر , کلمة , وعد

مترادف و متضاد

promise (اسم)
پیمان، عهد، وعده، قول، عهده، میثاق، نوید

word (اسم)
خبر، خطابت، عهد، لفظ، حرف، گفتار، قول، فرمان، فرمایش، سخن، پیغام، کلمه، لغت، واژه

vow (اسم)
پیمان، عهد، شرط، قول، نذر، سوگند، میثاق، سوگند ملایم، میعاد

behest (اسم)
امر، دستور، وعده، قول

parol (اسم)
قول، گفته، کلمه

سخن، کلام، گفت


ترانه، تصنیف


پیمان، عهد، قرار، میثاق، وعده، وعید


۱. سخن، کلام، گفت
۲. ترانه، تصنیف
۳. پیمان، عهد، قرار، میثاق، وعده، وعید


فرهنگ فارسی

گفتن، سخن گفتن ، گفتار، سخن، کلام
( اسم ) ۱ - انبوه سپاه ۲ - قلب لشکر در میدان کارزار : خلیل سلطلن ذو القدر را در دست راست و خانان و سلطانان استا جلو ... را در دست چپ قرار داده قول همایون بفر وجود آن حضرت آرایش یافت ۳ - بازو تکیه گاه .
جمع : قوول

فرهنگ معین

(قُ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - سخن ، کلام ، گفتار. ۲ - آواز، گفتار ملحون . ج . اقوال .

لغت نامه دهخدا

قول . (ترکی ، اِ) بضم قاف و اشباع ، انبوه سپاه . (فرهنگ فارسی معین ). فوج در میان انبوه سپاه . (سنگلاخ ). || قلب لشکر در میدان کارزار. (سنگلاخ ) (فرهنگ فارسی معین ). || بازو. تکیه گاه . (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ).
- قول بیگ ؛ حاکم شهر یا ناحیه (صفویه ). (فرهنگ فارسی معین ).
- قول بیگی ؛ منصب و شغل قول بیگ . (فرهنگ فارسی معین ).


قول . [ ] (اِ) نیلوفر. (از فهرست مخزن الادویه ).


قول . [ ق َ ] (ع اِ) گفتار. سخن یا هر لفظ که ظاهر کند او را زبان ، تام باشد یا ناقص . ج ، اقوال . جج ، اقاویل .یا قول در خیر است و قال و قالة و قیل در شر یا قول مصدر است و قال و قیل اسم مصدر یا قول و قیل و قوله و مقاله و مقال در خیر و شر هر دو آید. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || گاهی قول بر آراءو اعتقادات اطلاق شود. گویند: این قول ابوحنیفه و قول شافعی است ؛ یعنی رأی و مذهب آنان است . || ابن قول و ابن اقوال ؛ یعنی فصیح و خوش کلام . (از اقرب الموارد). || عهد. پیمان . (آنندراج ).
- زیر قول خود زدن ؛ عهد خود را شکستن . به گفته ٔ خود عمل نکردن . مؤلف فرهنگ نظام به این معنی به ضم اول ترکی داند. (فرهنگ فارسی معین ).
|| لفظ مؤلف را قول خوانند و آن را اصناف بسیار بود. لفظ مؤلف آن بود که جزوی از او بر جزوی از معنای او دلالت کند، مانند: هذا الانسان که دال است بر این مردم . (فرهنگ فارسی معین از اساس الاقتباس ص 63 به بعد). || (اصطلاح موسیقی ) در اصطلاح موسیقی نوعی سرود که در آن عبارت عربی نیز داخل باشد. (آنندراج ). مؤلف المعجم پس از بیان سبب اختراع رباعی در شعر فارسی گوید: و به حکم آنکه ارباب صناعت موسیقی بدین وزن (رباعی ) الحان شریف ساخته اند و طرق لطیف کرده و عادت چنان رفته است که هرچه از آن جنس بر ابیات تازی سازند آن را قول خوانند و هرچه بر مقطعات پارسی باشد آن را غزل خوانند. اهل دانش ملحونات این وزن را ترانه نام کردند و شعر مجرد آن را دوبیتی خواندند. (المعجم ). تصنیف . لحنی در موسیقی :
من که قول ناصحان را خواندمی قول رباب
گوشمالی دیدم از هجران که اینم پند بس .

حافظ.


مغنی نوای طرب ساز کن
به قول و غزل قصه آغاز کن .

حافظ.


بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود
اینهمه قول و غزل تعبیه در منقارش .

حافظ.


رجوع به آهنگ شود.
- قول جازم ؛ قضیه ای که مفید یقین باشد با برهان . (فرهنگ فارسی معین از اساس الاقتباس ).
- قول شارح ؛ (اصطلاح منطق ) معلومات تصوری بدیهی که موجب وصول به مجهولات تصوری است . معرف . (فرهنگ فارسی معین از دستور ج 3 ص 120).
- قول کاسه گر ؛ نام قولی است از قولهای موسیقی یعنی تصنیفی است . (آنندراج ) (برهان ).
- قول کشتی ؛ اشعار و عباراتی که برای شروع کشتی و جهت تشویق کشتی گیران خوانده میشود. (فرهنگ فارسی معین ).
|| به اصطلاح غواصان مروارید خلیج فارس ، مرواریدی که کرویت کامل داشته باشد. (فرهنگ نظام ).

قول . [ ق َ ] (ع مص ) گفتن . || کشتن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): قال القوم بفلان ؛ کشتند فلان را. (منتهی الارب ). || غالب شدن . و از این معنی است : سبحان من تعطف بالعزو قال به ؛ ای غلب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || سقوط کردن و افتادن . (از اقرب الموارد). || حکم کردن و اعتقاد داشتن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || روایت کردن . || خطاب کردن . || افترا بستن . || اجتهاد و کوشش کردن . || گرفتن . || اشاره کردن . (از اقرب الموارد). قال برأسه ؛ اشار. || رفتن . قال برجله ؛ مشی . || بلند کردن . قال بثوبه ؛ رفعه . (اقرب الموارد). || زدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).قال بیدیه علی الحائط؛ ضرب بهما. || تکلم . || میل . || موت و مردن . || استراحت . || اقبال کردن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || دوست داشتن و مخصوص خود گردانیدن : قال به ، احبه و اختصه لنفسه . || آماده بودن برای کار. چنانکه گویند: قال فاکل و قال فضرب . (اقرب الموارد). || بمعنی ظن می آید و عمل ظن را میکند به شروطی که یکی از آن شروط آن است که مسبوق به استفهام باشد، دیگر اینکه به لفظ مستقبل باشد، سوم اینکه برای مخاطب باشد، چهارم اینکه بین استفهام و فعل مستفهم عنه چیزی بغیر ازظرف فاصله نشود؛ مثل : اتقول زیداً منطلقاً؛ ای اتظن و بنی سلیم بطور مطلق قول را جاری مجرای ظن گرفته اندچه در استفهام و مخاطب باشد یا نباشد، نحو: قلت زیداً منطلقا؛ ای ظننت زیداً منطلقا. (اقرب الموارد).


قول . [ ق ُ وُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قَؤول . (اقرب الموارد). رجوع به قَؤول شود.


قول . [ ق ُوْ وَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قائل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قائل شود.


قول. [ ق َ ] ( ع مص ) گفتن. || کشتن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ): قال القوم بفلان ؛ کشتند فلان را. ( منتهی الارب ). || غالب شدن. و از این معنی است : سبحان من تعطف بالعزو قال به ؛ ای غلب. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || سقوط کردن و افتادن. ( از اقرب الموارد ). || حکم کردن و اعتقاد داشتن. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || روایت کردن. || خطاب کردن. || افترا بستن. || اجتهاد و کوشش کردن. || گرفتن. || اشاره کردن. ( از اقرب الموارد ). قال برأسه ؛ اشار. || رفتن. قال برجله ؛ مشی. || بلند کردن. قال بثوبه ؛ رفعه. ( اقرب الموارد ). || زدن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).قال بیدیه علی الحائط؛ ضرب بهما. || تکلم. || میل. || موت و مردن. || استراحت. || اقبال کردن. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || دوست داشتن و مخصوص خود گردانیدن : قال به ، احبه و اختصه لنفسه. || آماده بودن برای کار. چنانکه گویند: قال فاکل و قال فضرب. ( اقرب الموارد ). || بمعنی ظن می آید و عمل ظن را میکند به شروطی که یکی از آن شروط آن است که مسبوق به استفهام باشد، دیگر اینکه به لفظ مستقبل باشد، سوم اینکه برای مخاطب باشد، چهارم اینکه بین استفهام و فعل مستفهم عنه چیزی بغیر ازظرف فاصله نشود؛ مثل : اتقول زیداً منطلقاً؛ ای اتظن و بنی سلیم بطور مطلق قول را جاری مجرای ظن گرفته اندچه در استفهام و مخاطب باشد یا نباشد، نحو: قلت زیداً منطلقا؛ ای ظننت زیداً منطلقا. ( اقرب الموارد ).

قول. [ ق َ ] ( ع اِ ) گفتار. سخن یا هر لفظ که ظاهر کند او را زبان ، تام باشد یا ناقص. ج ، اقوال. جج ، اقاویل.یا قول در خیر است و قال و قالة و قیل در شر یا قول مصدر است و قال و قیل اسم مصدر یا قول و قیل و قوله و مقاله و مقال در خیر و شر هر دو آید. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || گاهی قول بر آراءو اعتقادات اطلاق شود. گویند: این قول ابوحنیفه و قول شافعی است ؛ یعنی رأی و مذهب آنان است. || ابن قول و ابن اقوال ؛ یعنی فصیح و خوش کلام. ( از اقرب الموارد ). || عهد. پیمان. ( آنندراج ).
- زیر قول خود زدن ؛ عهد خود را شکستن. به گفته خود عمل نکردن. مؤلف فرهنگ نظام به این معنی به ضم اول ترکی داند. ( فرهنگ فارسی معین ).
|| لفظ مؤلف را قول خوانند و آن را اصناف بسیار بود. لفظ مؤلف آن بود که جزوی از او بر جزوی از معنای او دلالت کند، مانند: هذا الانسان که دال است بر این مردم. ( فرهنگ فارسی معین از اساس الاقتباس ص 63 به بعد ). || ( اصطلاح موسیقی ) در اصطلاح موسیقی نوعی سرود که در آن عبارت عربی نیز داخل باشد. ( آنندراج ). مؤلف المعجم پس از بیان سبب اختراع رباعی در شعر فارسی گوید: و به حکم آنکه ارباب صناعت موسیقی بدین وزن ( رباعی ) الحان شریف ساخته اند و طرق لطیف کرده و عادت چنان رفته است که هرچه از آن جنس بر ابیات تازی سازند آن را قول خوانند و هرچه بر مقطعات پارسی باشد آن را غزل خوانند. اهل دانش ملحونات این وزن را ترانه نام کردند و شعر مجرد آن را دوبیتی خواندند. ( المعجم ). تصنیف. لحنی در موسیقی :

فرهنگ عمید

قلب سپاه در میدان جنگ.
۱. گفتار، سخن، کلام.
۲. وعده.
۳. [قدیمی، مجاز] عقیده، نظر.
* قول دادن: (مصدر لازم، مصدر متعدی ) وعده دادن، پیمان کردن.
* قول گرفتن: (مصدر لازم، مصدر متعدی ) پیمان گرفتن، عهد گرفتن.
* قول وقرار: عهدوپیمان.

۱. گفتار؛ سخن، کلام.
۲. وعده.
۳. [قدیمی، مجاز] عقیده؛ نظر.
⟨ قول دادن: (مصدر لازم، مصدر متعدی) وعده دادن؛ پیمان کردن.
⟨ قول گرفتن: (مصدر لازم، مصدر متعدی) پیمان گرفتن؛ عهد گرفتن.
⟨ قول‌وقرار: عهدوپیمان.


قلب سپاه در میدان جنگ.


دانشنامه عمومی

قول ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
قول (فیلم ۱۳۹۳)
قول (فیلم ۱۹۶۲)
قول (فیلم ۲۰۰۱)
قول (فیلم ۲۰۰۵)

قول (فیلم ۱۳۹۳). قول فیلمی به کارگردانی و تهیه کنندگی محمدعلی طالبی و نویسندگی حسن بیان لو محصول سال ۱۳۹۳ است.
برنده پروانه زرین بهترین فیلم بلند: محمدعلی طالبی در جشنواره بین المللی فیلم های کودکان و نوجوانان
حضور در بخش سودای سیمرغ سی و سومین دوره جشنواره فیلم فجر
این فیلم داستان فیلم درباره یک نوجوان است که به پدرش قولی می دهد و قصد دارد قول خود را عملی کند.

قول (فیلم ۱۹۶۲). قول (به پرتغالی: O Pagador de Promessas) فیلمی به کارگردانی آنسلمو دوراتچی است که در سال ۱۹۶۲ منتشر شده و در همین سال برنده نخل طلایی جشنواره فیلم کن شده است.
۶ اوت ۱۹۶۲ (۱۹۶۲-08-۰۶)

قول (فیلم ۲۰۰۱). قول (انگلیسی: The Pledge) فیلمی در ژانر جنایی، معمایی و درام به کارگردانی شان پن است که در سال ۲۰۰۱ منتشر شد.
۱۹ ژانویه ۲۰۰۱ (۲۰۰۱-01-۱۹)
این فیلم بر پایهٔ رمان موفقی با همین نام اثر فریدریش دورنمات ساخته شده است.

قول (فیلم ۲۰۰۵). قول (انگلیسی: The Promise) فیلمی در ژانر فانتزی به کارگردانی چن کایگه است که در سال ۲۰۰۵ منتشر شد. از بازیگران آن می توان به هیرویوکی سانادا و نیکلاس تسه اشاره کرد.
۱۵ دسامبر ۲۰۰۵ (۲۰۰۵-12-۱۵)

قول (فیلم ۲۰۱۶). فیلم قول یا وعده (به انگلیسی: The Promise) یک درام تاریخی آمریکایی به نویسندگی و کارگردانی تری جرج است که در سال ۲۰۱۶ منتشر شد.
تری جرج
Robin Swicord
پیش زمینه تاریخی این فیلم نسل کشی ارمنی ها در جریان جنگ جهانی اول است و روایتگر رابطه دو شخصیت در آوریل ۱۹۱۵ و در هنگامی است که امپراتوری عثمانی دست به بازداشت و اخراج ۲۳۵ تا ۲۷۰ روشنفکر. اکثر این افراد در نهایت به قتل رسیدند.
شهره آغداشلو در این فیلم نقش مادر شخصیت اصلی را برعهده دارد؛ مادری که سختی های دوران را در درونش پنهان می کند و سعی دارد با چشم هایش روایتگر تلخی وقایع اطرافش باشد.
داستان فیلم، روایت یک مثلث عشقی بین یک دانشجوی پزشکی به نام مایکل، مربی رقصی به نام آنا و دوست پسر روزنامه نگار او به نام کریس مایرز، در دوران نسل کشی ارمنی ها توسط عثمانی است.

قول (فیلم). قول فیلمی به کارگردانی و تهیه کنندگی محمدعلی طالبی و نویسندگی حسن بیان لو ساخته سال ۱۳۹۳ است.

دانشنامه آزاد فارسی

قول (منطق). (یا: سخن) در اصطلاح منطق، سخنی مرکب از چند لفظ مفرد. قول سه گونه است: ۱. قولی که دارای تألیف تقییدی است و به تعبیر علمای صَرف، از آن به ترکیب وصفی یا صفت و موصوف مثل «مردِ دانا» و ترکیب اضافی یا مضاف و مضافٌ الیه مثل «شهر تهران» تعبیر می شود؛ ۲. قولی که دارای تألیف خبری است، یعنی سخنی که محتمل صدق و کذب است، مثل «ابن سینا فیلسوف است»؛ ۳. قولی که دارای تألیف انشایی است، یعنی سخنی که محتمل صدق و کذب نیست و آن، به تعبیر علمای دانش معانی و دستور زبان مشتمل است بر جمله های غیر خبری (امر، نهی، پرسش، تمنا و .. )، مثلِ «کاش جوانی بازمی گشت». قول را به اقسامی چون قول باطن یا داخل، یعنی سخنی که بدون الفاظ بیان شود (زبان حال)، قول خارج یا ظاهر، یعنی سخنی که با الفاظ بیان شود (زبان قال)، قول جازم، یعنی قضیه و قول شارح یعنی تعریف نیز تقسیم کرده اند و این دو گونۀ اخیر در علوم معتبرند.

قول (موسیقی). از انواع تصانیف در موسیقی قدیم ایران. همچنین یکی از انواع تصانیف «نوبت مرتب» که شامل چهار قسمت تصنیف بود و اولین آن ها قول نامیده می شد و بر شعر یا کلام عربی استوار بود. در ادبیات واژۀ قول به همراه غزل به معنای موسیقی و ترانه به کار رفته است. بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود/این همه قول و غَزَل تعبیه در منقارش. قول به دو روش اجرا می شد: روش جدول و روش مطلع. قول همچنین نوعی تصنیف بر وزن رباعی با کلام یا اشعار عربی بود که در اولین قسمت از تصنیف های نوبت مرتب اجرا می شد.

فرهنگ فارسی ساره

زبان، گفت، پیمان، فرمایش، گفته


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی قَوْلُ: قول - سخن - گفتار
معنی غَوْلٌ: ضرر رساندن و فاسد کردن
معنی تَقَوَّلَهُ: آن قول را به دروغ نسبت می دهد
معنی تَلَقَّوْنَهُ: آن را تلقّی می کردید(تلقی قول ، به معنای گرفتن و پذیرفتن سخنی است که به انسان القاء میکنند )
معنی جَهَنَّمُ: جهنّم - دوزخ (اسمی است از اسمای آتش آخرت . بعضی گفتهاند این لفظ از قول عرب که به چاه بسیار عمیق جهنام میگوید اخذ شده . بعضی دیگر گفتهاند که این کلمه لغتی است فارسی که در زبان عربی شایع شده است . )
معنی مَقَامَهُمَا: در جای آن دو (کلمه مقام در اصل ،اسم مکان ( مکانی است در آن جسمی از اجسام بایستد)یا اسم زمان(زمان ایستادن) ویا مصدر میمی (ایستادن) ، ولی در موارد بسیاری ، صفات و احوال چیزی نوعی ایستادن در یک محل و قرارگاه تشبیه می شود ، و به آن صفات و احوال ، مقام و...
معنی مَّقَامِی: مقام من - اقامت طولانی من (کلمه مقام در اصل ،اسم مکان ( مکانی است در آن جسمی از اجسام بایستد)یا اسم زمان(زمان ایستادن) ویا مصدر میمی (ایستادن) ، ولی در موارد بسیاری ، صفات و احوال چیزی نوعی ایستادن در یک محل و قرارگاه تشبیه می شود ، و به آن صفات و ا...
معنی سَدِیداً: محکم و استوار وبا صلابت (از ماده سداد است ، که به معنای اصابت رأی ، و داشتن رشاد است ، و بنابر این ، قول سدید ، عبارت است از کلامی که هم مطابق با واقع باشد ، و هم لغو نباشد ، و یا اگر فایده دارد ، فایدهاش چون سخنچینی و امثال آن ، غیر مشروع نباشد . پس...
معنی صَدَقَ: راست گفت (صدق در اصل به معنای این است که گفتار و یا خبری که داده میشود با خارج مطابق باشد ، و آدمی را که خبرش مطابق با واقع و خارج باشد صادق میگویند . و لیکن از آنجائی که بطور استعاره و مجاز اعتقاد و عزم و اراده را هم قول نامیدهاند در نتیجه صدق را د...
معنی یُوزَعُونَ: در جای خود نگهداری می شوند به نحوی که با دیگران تداخل نکنند (کلمه یوزعون از ماده وزع به معنای منع است و یا به قول بعضی دیگر ، به معنای حبس میباشد و معنای آیه به طوری که گفتهاند : این است که برای سلیمان لشکرش جمع شد ، لشکرها که از جن و انس و طیر بودند...
معنی صِدْقٍ: راستی - درستی - نیکی (در عبارت "لِسَانَ صِدْقٍ " یعنی زبانی که جز به راستی سخن نمی گوید و در عبارت "مَقْعَدِ صِدْقٍ " منظور این است که میان مجلس و جایگاه آنان و صدق عمل و ایمانشان رابطهای هست . صدق در اصل به معنای این است که گفتار و یا خبری که داده م...
معنی صِدْقِهِمْ: راستیشان - یکی بودن گفتار و عملشان(صدق در اصل به معنای این است که گفتار و یا خبری که داده میشود با خارج مطابق باشد ، و آدمی را که خبرش مطابق با واقع و خارج باشد صادق میگویند . و لیکن از آنجائی که بطور استعاره و مجاز اعتقاد و عزم و اراده را هم قول نام...
ریشه کلمه:
قول (۱۷۲۲ بار)

«قَوْل» گر چه معنای وسیعی دارد، ولی در این گونه موارد، به معنای فرمان عذاب است.
قَوْل و قیل به معنی مطلق سخن گفتن و سخن است در اقرب الموارد گفته: قول به معنی کلام یا هر لفظی است که زبان آن را افشاء می‏کند تمام باشد یا ناقص قاموس نیز چنین گفته است. در مجمع فرموده: قول در کلام عرب موضوع است برای حکایت چنانکه گوئی «قالَ زَیْدٌ - خَرَجَ عَمْرٌو» راغب گوید: قول و قیل یکی است قول بر وجوهی به کار رود اظهر آنها کلمه یا کلمات مرکب از حروف است که به وسیله تکلم ظاهر شود مفرد باشد یا مرکّب. قول در قرآن در وجوهی به کار رفته که ذیلاً به بعضی اشاره می‏شود: 1- سخن معمولی و متداول . در مقابل سائل و فقیر سخن متعارف و زبان خوش و گذشت بهتر از صدقه ایست که در پی آن اذیت باشد . 2- قول خدا یا به وسیله خلق صوت است مثل صدائی که از درخت بر موسی رسید . . و یا به وسیله فهماندن مطلب و الهام و وحی است مثل . که شاید به وسیله فهماندن و الهام بوده باشد . و یا اراده باشد که با قول تعبیر آید مثل . 3- قول نفسی و باطنی. مثل . در این آیه به نظر و فکر و آنچه در ذهن است قول اطلاق شده. 4- اجابت تکوینی مثل . مسلم است که زمین و آسمان فرمان خدا را اجابت کرده‏اند و آن با «قالَتا» تعبیر شده است. 5- وعده عذاب . . . ظاهراً مراد از قول در اینگونه آیات وعده عذاب است طبرسی در ذیل آیه 40 هود فرموده: آنکه وعده هلاک او سبقت یافته و خبر داده شده که ایمان نخواهد آورد. المیزان نیز وعده هلاکت گفته است. *** تَقَوُّل: گفتن چیزی است که حقیقت ندارد «تَقَوَّلَ عَلَیْهِ قَوْلاً» یعنی بر او دروغ بست و چیزی را گفت که حقیقت ندارد . اگر از خود دروغی بر ما ببندد از دست راستش می‏گیریم و رگ قلبش را قطع می‏کنیم. . یا می‏گویند قرآن را از جانب خویش گفته و بر خدا بسته بلکه ایمان نمی‏آورند. اقاویل جمع اقوال و آن جمع قول است. *** . «قیلِهِ» مصدر است مثل قول و ضمیر آن راجع به رسول خداست و گفته‏اند آن عطف است بر «السَّاعَة» یعنی علم قیامت و علم گفتار رسول خدا که گفت: خدایا این قوم ایمان نمی‏آورند، نزد خداست حمزه و عاصم آن را به کسر لام و دیگران به فتح آن خوانده‏اند. بنابر قرائت فتح احتمال دارد مفعول فعل محذوف باشد یعنی «وَاذْکُرْ قیلَهُ یارَبِّ...» کشاف به واسطه کثرت فصل عطف را خوب نمی‏داند و حرف قسم و غیره مقدر می‏کند. واللَّه‏العالم.
[ویکی فقه] قول (قرآن). قول (قرآن)، یکی از اوصاف قرآن است.
«قول» یکی از اسامی و صفات قرآن است. «قول» به معنای کلام یا لفظی است که بر زبان می آید.
اطلاق قول بر قرآن
۱. ↑ طباطبایی، محمد حسین، ۱۲۸۱ - ۱۳۶۰، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۶، ص(۵۳-۵۴).
...

گویش اصفهانی

تکیه ای: qowl
طاری: qowl
طامه ای: qowl
طرقی: qowl
کشه ای: qowl
نطنزی: qowl


پیشنهاد کاربران

قوول یه معنای عمیق ، گود یا گودی
مثلا گود قول یعنی چاه عمیق
در گویش محلی استان فارس

لفظی که دارای معنای مفید باشد.

در زبان ترکی «قول» یا «کوله»، مترادف «بنده» یا «برده» به کار گرفته می شود ( به گمانی برگرفته از فارسی بوده است. ) قول. یه معانی بنده . برده. رق. اسیر. «ممالیک و عبید». خادم. «وصیف و صیفة». «غلام و جاریه». مملوک. رقیق

گفتار

در زبان لری بختیاری به معنی

گودالی عمیق

قوول ( قیل . قیر ) ::گودالی که ته آن پیدا نباشد *سیاه*

تعهد

عمل . کنش . کار

وعده

در افغانستان به گودال و دره گفته می شود.

در پهلوی " پدست " هم به چم تعهد و هم قول ، برابر نسک فرهنگ کوچک زبان پهلوی نوشته مکنزی با برگردان خانم مهشید میرفخرایی.

گفتار، کلام، قرار و وعده

پیغان و پیمان

معنی قول به فارسی در هیچ یک از گفتارها از دهخدا گرفته تا کاربران با تکیه بر کاربرد آن در معنی "قول دادن"
نیامده است واژه ای نزدیک به پیمان ، که چنانچه در جمله ای قول را برداشته و پیمان جایگزین شود جمله ای روان و خوش معنا نخواهد شد ، مانند خداوند قول فراوان داده است ، خداوند پیمان فراوان داده است،
جمله بهیچ روی معنای خود را نمی رساند ، پیمان به گمانم اسم است و فعل ان با بستن همراه می شود، پیمان بستن ، و همراه دادن یا گرفتن نیز بکار می رود ، پیمان گرفتیم ، پیمان دادیم ، خداوند پیمان فراوان داده است ، که معنی نزدیک شده است ولی پیمان یک تعهد نوشته شده را به ذهن می آورد در حالیکه قول پذیرش یک تعهد گفتاری را ، در پایان با باز ماندن این گفتار از استادان زبان شناس خواهش دارم یک واژه آشنا را آگهی کنند که به جای واژه قول بتوان آن را بکار گرفت. با سپاس

بعضی از دوستان، یکی از معانی قول را در گویش شهرهای استان فارس، را گودال عمیق و یا چاهی که دارای عمق باشد ذکر کرده اند در صورتی که ؛
غول ( با غین ) به معنی چاه عمیق و یا گودال طولانی و دارای عمق در گویش محلی شهرستانهای استان فارس هست.

قول در گویش دری
قول = دست و پا ، قریه و قصبه ، وعده و سفته، سخن گفتن

زبان

بجای واژه ی �قول� می توان در بسیاری جاها �زبان� بکار برد. نمونه:
خبرگزاری ها از زبانِ ( قول ) یک مقام دولتی ایالات متحده می گویند . . .

برگرفته از پی نوشت یادداشتی در پیوند زیر:
ب. الف. بزرگمهر ۳۱ شهریور ماه ۱۳۹۳
https://www. behzadbozorgmehr. com/2014/09/blog - post_402. html

قول ( Qol ) : در زبان ترکی یعنی بازو

کلمه ی قول که القول در ایه 51 سوره قصص امده است یکی از اسامی قران است که خداوند لطیف در اینجا قران را با کلمه ؛القول؛اورده است


کلمات دیگر: